بهاي تقابل
ميلاد نوري
انديشه ميبايد به اينجا و اكنون بپردازد و كنشهاي ما ميبايد ناظر به جهاني باشد كه در آنيم. واژگان ميبايد به ما، به جانِ ما و به جهانِ ما مربوط باشد و تنها زماني چنين خواهد بود كه ما واژگان را با جانِ خود و در جهانِ خود گفته و نوشته باشيم. جهانِ ما، جهانِ اقتصاد و سرمايهداري است، جهان علم و توسعه فني است، جهاني است مبتني بر ساختارهاي عقلاني كه در آن رويهها بر مبناي منافع مشترك تنظيم ميشوند و اين روح زمانه و بنيان جهاني است كه اينك در آن حضور داريم. توسعه تكنيكي و سازماني بر مبناي عقل انساني، راه خود را از گذرگاههاي تاريخي عبور داده و دولتملتها را ناچار ساخته كه قواعدِ اين توسعه را بپذيرند.
جهان كنوني جهانِ سرمايه است و سرمايه علم را بهخدمت ميگيرد تا تكنيك را براي انباشت ثروت توسعه بخشد و لزوم توسعه تكنيكي به ناچار مستلزم توسعه علمي است كه بر بنيان آگاهي و انديشه بشري استوار گشته است. امروزه دولتها دريافتهاند كه بدون رويههاي مربوط به توسعه نميتوانند راه خوشنودي شهروندان خود را فراهم آورند. دولتها در جهانِ كنوني راهِ توسعه تكنيكي و عملي را طي ميكنند، زيرا حتي براي بقاي سازوكارهاي قدرت، بايد ابزار روزآمد آنكه توسعه علمي و تكنيكي است فراهم آمده باشد. دولتها در جهانِ كنوني به سرمايه نزديك ميشوند و ناگزير از آناند كه در مراودات مربوط به فناوري، توليد و تجارت مشاركت جويند و هر مسيري غير از اين به نابودي ساختارهاي طبيعي و اجتماعي خودِ آنها ختم ميشود. اين ويژگي عقل مدرن است كه با روشنگري خواسته است خود عهدهدارِ هر چيزي باشد كه به زندگاني انسان مربوط ميشود و از طريق علم و انديشه كوشيده است جهانِ خود را آباد سازد.
انسانِ انديشمند نميتواند و شايسته هم نيست كه آثار نامبارك اين فرآيند را مورد توجه قرار ندهد. تبعيضهاي اجتماعي و بهرهكشي از انسانها بخشي از فرآيندهاي تجارت آزاد است. گسترش فقر در برخي ممالك بخشي از فرآيند توسعه ممالكي ديگر است. مصادره سازمانهاي بينالمللي بخشي از سازوكاري است كه كشورهاي ثروتمند را بر صدر نشانده است. تخريب طبيعت و نابودي منابع و معادن لازمهاي از لوازم توسعه توليد و مصرف است. اين همه را چگونه ميتوان انكار كرد؟ اما مساله آن است كه در مقابل آنها چه بايد كرد؟ انديشه خودانديش در مواجهه با واقعيتهاي جهان پيرامونياش به ايدهآلهاي دور از دسترس پناه نميبرد؛ انديشه خودانديش بازگشت مداوم به جهان است و جستوجوي رويهاي كه به بهبود وضع موجود بينجامد.
مدعيان تقابل كه بر لوازم اندوهآفرين نظم مدرن تاكيد ميكنند، از آنجهت كه با نگاه به واقعيتِ جهان كنوني راهي براي خروج از تنگناها نمييابند، اگر نخواهند به حيرت و شكاكيت دچار شوند، سر از اوهام و آرمانهايي برميآورند كه در هيچ كجاي جهان و در هيچ مقطعي از تاريخ مابهازاي عيني نداشته و ندارد. در تخدير شبهعرفاني آرمانگرايان، مقابله با نظم عقلاني و مدرن، تنها حقيقت غيرقابلانكار است؛ اما اين يك حقيقت سلبي است. در واقع همه ميدانند و به ايجاب تصديق ميكنند كه ما اينك در جهانِ روشنگري هستيم با تمام لوازم نيك و بدي كه ما را احاطه كرده است و حقيقت، همين جهان است كه با تمام سودها و زيانهايش در آنيم. اين جهان را انسانها ساختهاند و براي ساختنش به واقعيت و طبيعت نگاه كردهاند.
بنيانگذاران جهان كنون و نظم نوينش، ميخواستند بر مبناي آگاهي و آزادي انسان، مسير حركت انسان را در سمتوسوي سعادت زميني تعريف كنندو بدينمنظور، رشد علمي، تكنيكي و اقتصادي را مد نظر قرار دادند. نقادي از عدم توازن، تبعيض و بهرهكشي از انسان و طبيعت راه توسعهيافتگي را به روي انسان مدرن گشود. او كوشيد به رشدي همگن و سازوار در تمام عرصهها دست يابد. اين خود گواه آن است كه عقلِ مدرن نسبتِ به نقدها گوشي شنوا داشته است، حتي اگر همچنان در معرض نقد نيز باشد اما آيا راه گريزي از توسعهيافتگي هست؟ انديشههاي وهمآلود كه در پي تقابل و و مبارزهاي سلبياند، با فروافتادن در حصارهاي ذهنيت، با فراموشي جهاني كه در آنيم، با رهاساختن تدبير و جايگزينساختنِ نمايش، نهتنها به بهبود شرايط جهان در سده كنوني كمك نميكنند، بلكه به جهت بيتوجهي به علم، آزادي و آگاهي، آسيبهاي بيشتر و خانمانسوزتري رقم ميزنند.
توسعه اقتصادي دوران مدرن، آسيبهايي از آن سنخ كه مورد توجه انديشمندان انتقادي است دارد؛ از بحران معنا و سرگشتگي نشانهها گرفته تا تخريب طبيعت و عدم توازن ثروت و قدرت. بااينحال، با هيجانات وهمآلود و آرمانهاي بيمصداق نميتوان چيزي را در جهانِ كنوني تغيير داد. جهانِ كنوني جهانِ عقل انساني است كه از طريق خودانديشي و خودانتقادي همواره خود را ارتقا داده و بهبود بخشيده است. حاصل تقابل با اين انديشه و نظم برآمده از آن، اين است كه ملتهايي هزينه افكارِ دور و دراز كساني را بپردازند كه نه ميدانند چه ميخواهند و نه خواهان دانستن آنند. اينك گريزي از توسعهيافتگي نيست و تنها دولتملتهايي خواهند توانست نقشي سازنده در رويههاي كنوني جهان و اصلاح امور داشته باشند كه پاي در راه توسعهيافتگي بنهند؛ با عقلي كه خويشتن را بازانديشي ميكند و جايگاه خود را در جهان همواره از نو تعريف ميكند، تا دريابد براي پاسداشتِ هستي و زندگي چه بايد كرد. شهروندان يك سرزمين به وحدت رويههاي حيات نيازمندند و امنيت چيزي جز اين وحدتِ رويهها نيست. فقط در توسعه عقلاني ساختارها و تنظيم بيش از پيش روابط دروني آنها است كه ميتوان ارمغاني براي جهان دستوپا كرد. با فرورفتن در انديشههاي آرماني و با نابودكردن جهان و انكارِ آن، نميتوان به تقابل با كاستيها و نواقص رويههاي موجود پرداخت.