خاطرات سفر و حضر (33)
اسماعيل كهرم
شهر بمبئي يا نام قديم آن مومباي در هندوستان، بزرگترين حلبيآباد آسياست! بنده براي شركت در يك كنفرانس به اين شهر رفتم. در يك هتل پنج ستاره بوديم. هر دو اتاق، يك بالكن مشترك داشت. با يك پزشك هلندي «هم بالكن» بوديم. ما از پروتكلهاي بهداشتي، نظافت و تميزي اين هتل در عجب بوديم. آنطرف نردههاي هتل اما... با دكتر به پيادهرو مقابل نگاه ميكرديم. يك بانوي هندي از شير آبي كه در پيادهرو بود، رخت ميشست و با كسي صحبت ميكرد. نگاه كرديم. كودك خردسالي بود كه داخل جوي آب، گريهكنان به سمت مادر ميرفت! جلو رفت و رفت تا به چاله آبي كه در جوي قرار داشت، رسيد. اين چاله، حاوي ادراري بود كه يك نفر چند دقيقه قبل در ملأعام در جوي ريخته بود!
كودك گريهكنان رفت و رفت تا به گودال كوچك كف جوي رسيد. دست را از لبه جوي رها كرد و با تن برهنه به داخل گودال افتاد! در اين حال، مادر فروشنده دورهگردي را صدا كرد. چيزي مانند كتلت را خريد و به فرزندش داد. او با دستان كاملا (از نظر ما) آلوده كتلت را گرفت و آن را گاز زد!
نتيجه: ما در غرب بيش از حد به نظافت و بهداشت خود بها ميدهيم. سادهتر هم ميتوان زندگي كرد. و سالمتر! شايد!!