مديران و سندروم شوفر
كوروش احمدي
اكنون كه دولت جديدي در حال شكل گرفتن است و طبق معمول بايد انتظار دگرگونيهاي زيادي را در دستگاههاي اداري داشته باشيم، نگاهي به سوءمديريت مزمن در كشور از زاويهاي جديد بيمناسبت نيست. سوءمديريت يكي از مسائلي است كه طي چند دهه گذشته به تكرار مطرح و موضوع بحث بوده و از آن به عنوان يكي از علل مهم مشكلات گسترده در حوزههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياست خارجي كشور اسم برده شده است. در اين مورد كه چرا با مشكل سوءمديريت مواجهيم، نيز سخن بسيار رفته است. در اين رابطه، معمولا به غلبه رابطه بر ضابطه، اعمال قاعده خودي و غيرخودي، باندبازي و فساد اداري، خوارپنداري تخصص و ارجگذاري به تعهد و مانند آنكه همگي موجب خارج شدن اصل شايستهسالاري از مدار مديريت كشور بوده، اشاره ميشود. يكي از موضوعاتي كه در اين مورد كمتر مورد توجه بوده، پديدهاي است كه ميتوان آن را «دانش سطحي» يا «خود توانمندپنداري» ناميد. اين پديده در جوامع ديگر نيز به عنوان يك عارضه و آسيب شناخته شده و در جهت اجتناب از آن تلاش شده است. «سندروم شوفر» اين عارضه را به خوبي توضيح ميدهد: آوردهاند كه مكس پلانك بعد از دريافت جايزه نوبل در 1918 و پيرو دعوتهايي كه از او شده بود، سفرهايي را به شماري از شهرهاي آلمان براي تشريح نظريه مكانيك كوانتومياش انجام داد. او در اين سفرها براي دانشمندان سخنراني ميكرد. راننده پلانك كه در همه جلسات همراه او بود، بعد از مدتي به پلانك گفت، بايد براي شما ملالآور باشد كه پيوسته مطلب واحدي را تكرار كنيد؛ چطور است براي قدري تنوع اينبار در مونيخ من كه همه مطالب شمار را حفظ شدهام، خود را پلانك معرفي كرده و مطالب شما را ارايه كنم و شما در رديف جلو بنشينيد و كلاه شوفري مرا بر سر بگذاريد. پلانك از اين فكر بدش نيامد.
نتيجه اين شد كه راننده در حضور بزرگان علم فيزيك در مونيخ سخنراني غرايي در مورد مكانيك كوانتومي ايراد كرد. بعد از تمام شدن سخنان او، يكي از اساتيد فيزيك از جا برخاست و سوالي پرسيد. راننده بعد از مدتي گيج خوردن، خود را بازيافت و با حاضر جوابي گفت: من هرگز فكر نميكردم كه كسي در اين شهر پيشرفته چنين سوال آساني مطرح كند؛ راننده من هم كه اينجاست ميتواند به اين سوال جواب دهد. نكته اين داستان در مورد دو نوع «دانش» است، يكي دانش عميق كه امثال ماكس پلانك دارند كه دانشي واقعي است كه براي كسب آن زحمتها كشيده شده و دوم «دانش سطحي» است كه مثال اين راننده گوياي آن است. يكي از مشكلات در جامعه مديريتي ما ابتلاي بسياري به «سندروم شوفر» است. اين سندروم موجب شده تا شماري از سمتها از طريق رابطه به اشغال كساني با دانش سطحي درآيد. مديريت خيل عظيمي از فارغالتحصيلان رشتههاي علوم دقيقه در حوزههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، سياست خارجي و... از اين نوع است. جالبتر اينكه شماري از اين گروه كه بر پايه شنيدهها و حداكثر خواندن روزنامه و گزارشهاي اداري و احيانا گرفتن مدركي در يك رشته علوم اجتماعي در حين اشتغال در مديريتهاي پر مشغله و تمام وقت، خود را صاحب «دانش» تصور ميكنند، اساسا رشتههاي علوم انساني و اجتماعي را به عنوان علم به رسميت نميشناسند و فارغالتحصيلان اين رشتهها را فاقد شايستگي براي دخالت در امور مربوطه ميدانند. آنها حتي گاه تا آنجا پيش ميروند كه ريشه مشكلات كشورهاي صنعتي را در بهكار نگرفتن و دخالت نكردن فارغالتحصيلان علوم دقيقه در مديريت امور سياسي، اقتصادي و اجتماعي تصور ميكنند. آنها توجه ندارند كه در جامعه، برعكس دنياي اشيا، 2 ضرب در 2 حتما و بدون استثنا نميشود 4. جامعه ذاتا پديدهاي نادقيق است و در آن قاعده و استثنا دو روي يك سكهاند. كاربرد نتيجهها و روشهاي علوم دقيقه مختص پديدههاي فني، رياضي، فيزيكي و شيميايي است. اما كاربرد آنها در پديدههاي انساني و اجتماعي منجر به سادهگرايي و تقليلگرايي و سرخوشي فريبنده و خطرناك از نتايج حاصله ميشود. قطعيت حاصل از به كارگيري روشهاي علوم دقيقه براي شناخت و تغيير پديدههاي نادقيق، از جمله در جامعه انساني، در ميانمدت و درازمدت بهشدت مهلك است. البته، بيشك، شمار بسيار اندكي از مهندسان و پزشكان ما از رشته تحصيلي اوليه خود فاصله گرفته و به جد و به شكلي بنيادي و آكادميك در رشتهاي از علوم اجتماعي عميق شدهاند كه البته اكثرا نيز خارج از چرخه سمتهاي اجرايي قرار دارند. در شرايطي كه يك مدير اجرايي در يك دولت بايد به عنوان پيششرط، يك رشته علوم اجتماعي را به خوبي و بهطور بنيادي خوانده و درك عميقي از پديدههاي اجتماعي به هم مرتبط و در هم تنيده و طبيعت انسانها كه با طبيعت اشيا متفاوت است، داشته باشد، اگر دولت جديد در گزينش مديران خود مشكل «سندروم شوفر» را علاج نكند، سرنوشتي متفاوت با سرنوشت دولتهاي پيشين در انتظارش نخواهد بود.