صراحت استعماري
مرتضي ميرحسيني
انگليسيها از همان اوايل دوره قاجار منافعي در ايران براي خودشان تعريف كردند و در حفظ اين منافع، هم در رقابتي استعماري رودرروي روسها ايستادند و هم در امور داخلي كشور ما به قول مرحوم عبدالحسين زرينكوب «مداخلههاي فضولانه» داشتند. گاهي اين سياستِ حفظ منافع را پشت واژهها و جملات زيبا پنهان ميكردند و گاهي هم علني و انصافا وقيحانه از آن حرف ميزدند. نوشتن از اينكه معاهدات شوم و زيانباري به قاجارها تحميل كردند، اينكه هرجا لازم شد از تهديد و حتي نيروي نظامي و زور بهره بردند، اينكه گاهي رجال و تصميمگيران كشور ما را به مهره بازي خودشان تبديل كردند، اينكه در اواخر عصر قاجار و از ترس آلمان- با وساطت فرانسه- كشور ما را با روسها تقسيم كردند و نيمه جنوبي آن را براي خودشان برداشتند تكرار مكررات است. پس همه اينها به كنار، بعد از جنگ اول جهاني، يا در واقع بعد از انقلاب روسيه و سقوط امپراتوري تزاري رقيب سنتي انگليس در استعمار ايران از صحنه كنار رفت و از اينرو برنامه آنها براي ماندن در ايران بزرگتر و جاهطلبانهتر شد. اوج اين جاهطلبي در معاهدهاي موسوم به قرارداد 1919 (يا وثوق - كاكس) خودش را نشان داد. به ظاهر ميگفتند هدفشان كمك به ايران براي نوسازي و بهبود اقتصادي است و احتمالا به دولت مستقر (يعني دولت وثوقالدوله) كمكهايي هم در اين زمينه ميكردند تا نظم و امنيت را احيا كند و از مشكلات اقتصادي بكاهد. اما نيتشان چيز ديگري بود. نيتخواني نميكنم، اين حرف، حرف خودشان است. مثلا جرج كرزن كه آن زمان وزير خارجه انگليس بود سال 1919 در چنين روزي در نامهاي خطاب به هيات دولت كشور و در توجيه پافشاري براي تحميل قرارداد به ايران نوشت: «ما در گوشه جنوب غربي ايران داراييهاي هنگفتي به صورت مناطق نفتي داريم كه براي تامين احتياجات درياداري بريتانيا منظور شده و ما را داراي منافع مهمي در اين قسمت از جهان كرده است.»
حرفش اين بود كه اگر ايرانيها با خواستههاي ما همراه نشدند- و اين واقعيت را كه ما در خاك كشورشان منافعي داريم نپذيرفتند- «بريتانيا بايد كمكهايش را قطع كند، خواستار بازپرداخت بدهيهاي كلان ايران شود و آنها را با مشكلاتشان تنها بگذارد.» البته همه تصميمگيران انگليسي مثل كرزن چنين صريح و روراست نبودند و اجراي سياست حفظ منافع را با روشهاي به ظاهر موجهتر- و عمليتري- دنبال ميكردند. مثل سفيرشان در كشور ما كه ميگفت براي ماندن در ايران و حراست از منافع بلندمدتمان بايد اعتماد ايرانيان را از طريق كمكهاي مالي و تسليحاتي جلب كنيم. چنان كه ميدانيم دولت وثوقالدوله در اجرايي كردن قرارداد 1919 پافشاري كرد، اما حريف نيروهاي ملي و خشم افكار عمومي نشد. دولت او زير فشار سياستمداران مستقل و خشم جامعه سقوط كرد و تشكيل كابينه بعدي به عهده مشيرالدوله افتاد كه مخالف قرارداد بود. ناگفته نماند اعتراض وطندوستان ايراني در آن مقطع چند نقطه اوج داشت كه يكي از آنها خودكشي دراماتيك كلنل فضلاللهخان از افسران باشرف ژاندارمري بود. كنار جسد او يادداشتي ديده ميشد و او «در آن گفته بود كه به عنوان يك ميهنپرست نميتواند انقياد نيروهاي مسلح ايران را به خاطر منافع امپرياليسم بريتانيا تحمل كند.» سيدضيا كه خودش از طرفداران قرارداد بود بعدها در مصاحبهاي به صدرالدين الهي گفت:«خدا رحمت كند كلنل فضلاللهخان را، خودكشي او به اندازه يك انقلاب در زمان خود اثر داشت.»