• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5000 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۳ مرداد

خاطرات سفر و حضر (41)

اسماعيل كهرم

امير خان آهني در «بيارجمند» و مدخل ورودي پارك ملي خارتوران، در خانه‌اي زندگي مي‌كرد كه اكنون با زيبايي كامل در ورودي خارتوران ايستاده و امير خان مجددا به منزل خود بازگشته. شب ساعت 10 خسته و داغون به خارتوران رسيديم. از تهران كوبيده بوديم تا آنجا؛ يك لامپ پر نور خارج از پاسگاه بود. هر چه حشره در خارتوران بود جمع شده بود. هزاران. بهشت حشره‌شناسان. داخل پاسگاه شدم. امير خان با قامت زيباي خود ايستاد. او را در آغوش گرفتيم. شام مختصري خورديم و بعد، رختخواب يا بهتر بگويم كيسه خواب مي‌چسبيد!  بي‌هوش شديم. نمي‌دانستيم چند ساعت خواب بوديم، ناگهان صداي رعدآسايي بيدارمان كرد. امير خان بود: «پاشين تنبل‌ها، يا‌الله، ظهر شد. هر كه خوابه، پته‌اش رو آبه! يا‌الله آفتاب پهن شده.» بلند شديم. چشم‌ها را ماليديم. ساعت 4.5 صبح بود. به امير خان غر زديم. ولي حريف او نشديم. درب پاسگاه را باز كرد. هواي سرد خزيد داخل. بلند شديم رفتيم بيرون. ده دقيقه بعد آفتاب طلوع كرد. گورخرها آمدند كنار همديگر ايستادند، بغل دادند! روي بدن آنها، يك نوار صورتي رنگ از اولين تا آخرين راس گورخرها كشيده شده بود. چقدر زيبا و شكيل بودند. ما محو اين منظره بوديم. امير خان گفت: «دوست داشتيد الان توي رختخواب بودين؟ دوست داشتين اين منظره را از دست مي‌دادين؟ نمي‌ارزيد تنبل‌ها؟»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون