ميتوان به وعدهها اميدوار بود؟
عباس عبدي
آيا به وعدههاي طالبان بايد اميدوار بود و آنها را پذيرفت؟ پاسخ روشن است. نه طالبان و نه هيچ سياستمدار ديگري، به صرف اينكه وعدهاي را دادهاند قابل اعتماد نيستند. پس چه بايد كرد؟ آيا همه دروغ ميگويند؟ چگونه بايد داوري و ارزيابي كنيم؟ مگر سياستمداري كه راستگو باشد نداريم؟ آيا با اين حساب سياست ممتنع و غيرعملي نميشود؟ براي پاسخ به اين نكات بايد گفت كه در درجه اول بسياري از سياستمداران صادقانه وعده ميدهند، ولي در عمل قادر به انجامش نميشوند. اگر انجام نميدهند نه به دليل دروغگويي آنان، بلكه به دليل جهل آنان است. برخي هم دروغ ميگويند يا غيرشفاف سخن ميگويند. پس ما بايد چه كنيم؟ ما نبايد تخممرغهاي خود را در سبد وعدههاي راست و دروغ ديگران قرار دهيم. در حقيقت وعدهها را بگذاريد كنار. سياست براساس هيچ وعدهاي پيش نميرود. سياست براساس موازنه قواي اجتماعي است كه شكل ميگيرد. براي نمونه دموكراسي در غرب محصول وعده سياستمداران آزاديخواه يا نظريات انديشمندان غربي؛ مستقل از واقعيت اجتماعي آنها نبود. به اين معني چنين نبود كه آنان به اين نتيجه رسيده باشند كه دموكراسي خوب است...
سپس همه مردم را به سوي نظام مردمسالار دعوت كرده باشند. دموكراسي به مرور شكل گرفت و محصول وضعيت اجتماعي خاصي بود كه موازنه قوا ميان نيروهاي گوناگون ايجاد شد و هيچكدام نميتوانستند يكديگر را حذف كنند يا ناديده بگيرند و دموكراسي به عنوان شيوه زندگي جديدي كه سرجمع به نفع همگان بود پذيرفته شد. نهادهاي نگهدارنده دموكراسي نيز كمكم شكل گرفت و آن را قوام بخشيد. در جاهايي هم كه اين موازنه بههم خورد و زمينه براي ضديت با آن فراهم شد، فاشيسم امكان ظهور پيدا كرد و بساط دموكراسي را برچيد. ولي اين تجربه نشان داد كه شيوههاي بديل تا چه حد براي همگان زيانبار است و بايد از آن پرهيز نمود. پس از تحقق زمينهها و ضرورتهاي عيني پذيرش دموكراسي بود كه انديشمندان نيز به خوبي ابعاد ضرورت دموكراسي را توصيف و تبيين ميكردند. هر جايي هم كه زمينههاي عيني دموكراسي و رعايت حقوق ديگران از ميان رفت يا موجود نبود، دموكراسي نيز فراموش شد. انگليسيهايي كه در كشور خودشان پايبند دموكراسي بودند، هنگامي كه پايشان به آفريقاي جنوبي رسيد رفتار ضد دموكراسي را پيشه كردند. امريكاييها هم همينطور. اين قاعده رفتاري براي همه كشورها صادق است. با اين حساب چگونه ميتوان به اجراي وعدههاي طالبان اطمينان يافت؟ هر گاه يك نيروي سياسي به وعده سياستمداران اميد پيدا كند و عنصر موازنه قوا را فراموش كند، با دست خودش به نقض عهد و خلف وعده آن سياستمدار كمك كرده است. بايد عملي بودن اجراي وعدهها را از خلال چگونگي موازنه قوا تحليل و ثابت كرد. ميتوان به طور نسبي به آينده افغانستان اميدوار بود، در صورتي كه مخالفان طالبان اعم از نيروهاي داخلي يا بينالمللي قدرتمند باشند و كاملا متحد جلوي آنان بايستند و آنان را مجبور به مراعات حقوق ديگران نمايند. براي نمونه در بهرسميت شناختن حكومت طالبان، يا پرداخت كمكهاي مالي و اقتصادي به افغانستان مطلقا گشادهدست نباشند. همچنين ميتوانند طالبان را در برابر نقض وعدهها جريمه كنند. اگر به سرعت آنان را به رسميت بشناسند و اجازه دهند كه به منابع مالي كافي دست پيدا كنند، به نقض عهد از سوي آنها كمك كردهاند. بدون ذرهاي ترديد، حكومت افغانستان با مشكلات بسيار زيادي مواجه خواهد شد. اولين آن مساله ساختار حكومت بعدي و نحوه مشاركت همه نيروها در اين ساختار است. آيا حكومت طالبان مبتني بر قانون اساسي خواهد بود يا اراده رهبران طالبان؟ دومين مساله به رسميت شناخته شدن اين حكومت از سوي كشورهاي ديگر است. سومين مساله تامين نيازهاي مالي حكومت فعلي افغانستان و نيز اضافه شدن نيروهاي طالبان به حكومت است. چهارمين مساله چگونگي مديريت تنشهاي روزانهاي كه ميان طرفين به وجود خواهد آمد. هر چهار مساله ميتواند همزمان براي آنان بحرانهاي جدي درست كند. ميزان تعهد طالبان به وعدههاي ناروشني كه داده است، متاثر از اين فرآيند است. خروج امريكاييها اگر چه موجب سقوط دولت شد ولي در عين حال ميتواند زمينهساز رسيدن به نوعي از تفاهم نسبي ميان همه نيروها نيز باشد، ولي تجربه پيروزي بر حكومت نجيبالله نشان ميدهد كه ظرفيت تنش ميان نيروهاي داخلي افغانستان بسيار زياد است، اكنون طالبان هم به اين جمع ناهمگون اضافه شده است. شايد تنها راه؛ ايجاد يك گروه بينالمللي براي تعيين مرزهايي است كه تخطي از آن موجب مجازات حكومت افغانستان شود. گروهي كه اختيار پرداخت كمكهاي بينالمللي و مساله به رسميت شناختن حكومت بعدي را داشته باشد. افغانستان را بايد از مجادلات جهاني و منطقهاي حتيالمقدور خارج كرد.