طالبان، پراگماتيسم و ...
از اينها گذشته تصاويري گاه در شبكههاي اجتماعي دستبه دست ميشود كه ناظر به نوعي تخفيف و تمسخر آنها است، چرا كه آن تصاوير آنها را نشان ميدهد كه با ريشهاي بلند، ردا و دستارشان در شهربازيها، مشغول بازي كردناند يا در باشگاههاي ورزشي در حال ورزش! رفتارهايي كه به شدت خلاف هيبتي است كه آنها در طول دو دهه قبل از خود ساخته بودند. اين رفتارها از جماعتي مثل طالبان براي برخي از ما آنقدر عجيب باشد كه بيش از هر چيز ديگري مسخره به نظر آيد. اما با نگاهي دقيقتر شايد بتوان به نتايج ديگري نيز بر اساس همين مشاهدات رسيد؛
1- نخست اينكه از قضا اين رفتارها، نشاندهنده آن است كه آنها اكنون بيشتر از قبل اهل زندگي شدهاند. همان زندگياي كه در ميان افراد عادي در سراسر جهان جريان دارد. آنها هم اهل سفر، تفريح، بازي و خوشحالي شدهاند.
2- تحليل موضع رسمي جمهوري اسلامي ايران از خيل وسيعي از رسانهها و كارشناسانشان به نظر درستتر ميآيد؛ چه آنها از مدتي قبل گفته بودند كه طالبان تغيير كرده است و اكنون اين تغيير آنقدر براي ما غريب است كه دستاويزي براي طنز شده است.
3- طالبان را شايد بتوان ازجمله جريانهايي دانست كه وقتي در قدرت نيست، نيرويي به غايت خطرناك و ويرانگر باشد اما همين كه به قدرت رسيد به اقتضاي قدرت و حكومتداري، فتيله خشونت و تخاصم را پايين ميكشد. براساس اين تحليل، خطر طالبان حاكم بسيار كمتر از طالبان محكوم است. اما اين سوال پرسيدني است كه چرا به اين وجوه روشن -دستكم به گمان نگارنده- در خيل وسيعي از تحليلها كمتر توجه ميشود؟ به نظر ميرسد اين نقيصه، ريشه در نوعي درك غيرواقعبينانه از جهان و عالم سياست دارد؛ دركي كه بازيگران اين عرصه را سياه مطلق يا سفيد مطلق ميبيند و به اين مطلقبيني نيز توسط فضاي غالب رسانهاي - تبليغاتي قدرتهاي جهاني دامن زده ميشود. لذا اگر همين طالبان در كنار وزير خارجه سابق امريكا در دولت ترامپ بايستد تعجب چنداني - دستكم در ميان جامعه ما - را بر نميانگيزد، چرا كه پيشتر توضيحات رييسجمهور وقت ايالات متحده امريكا در حمايت از دولتي چون آلسعود، آنهم پس از رسوايي ترورِ سبوعانه قاشقچي را شنيده است. بنابراين رسانهاي شدن تصويري از پمپئو با طالبان شگفتي خاصي را ايجاد نميكند و گاه حتي به نشانه قدرت ديپلماسي امريكا تعبير و تفسير ميشود! اما به محض اينكه اخباري درباره ملاقات اعضاي اين گروه با برخي دولتمردان ايران درز پيدا ميكند، فرياد وامصيبتا و واحقوق بشرا بلند ميشود كه چه نشستهايد ايران طالبان با طالبان توافق كرده و... غافل از اينكه بخواهيم يا نخواهيم، طالبان امروز به قدرت ذينفوذي در افغانستان تبديل شده كه توفيق سياسي اخيرش در تصرف دولت، تنها نشاندهنده عمق و ابعاد اين قدرت بود. زماني كه جرياني - به هر علتي- در كشوري از كشورهاي همسايه ما دستِ بالا را داشته باشد، ما ناگزير از آن خواهيم بود با آيندهنگري و پيشبيني وضعيت پيش رو، استراتژي متناسب با شرايط جديد را تببين كنيم و براي تحقق حداكثر منافع مليمان از هر ابزار لازم بهره ببريم. به بيان ديگر همان مصالحي كه ما را براي انعقاد برجام، به ژنو كشاند - و ممكن است مجددا به وين بكشاند - اكنون ما را به كابل فراخوانده است. مضاف براينكه افغانستان از جهت همجواري و داشتن مرز مشترك طولاني ميتواند اهميت به مراتب بالاتري داشته باشد. به اينها اضافه كنيد صفبنديهاي سياسي جهاني را كه سقوط دولت وابستهاي چون اشرف غني در همسايگي ما به خودي خود ميتواند -بنابر شرايطي- تضمينكننده منافعمان باشد، به ويژه اينكه غني در اين اواخر درباره آب هيرمند براي ايران خط و نشان كشيد و پايش را از گليمش درازتر كرد اما در لحظه فرار، هيرمند كه هيچ حتي همان گليمش را نتوانست بپوشد - بنابر گفته خودش - و پاي برهنه، جانش را برداشت و پولهايش را جا گذاشت و ارگ رياستجمهوري را ترك كرد!
علاوه بر آنچه گفته شد در عرصه بينالملل شايد مقرون بهصرفهترين اقدام سياسي اين باشد كه شما بتوانيد دشمنان خودتان را به متحداني تبديل كنيد كه تامين يا تضمين كننده بخشي از منافع شما در عرصههاي جهاني، منطقهاي و اقتصادي باشند. تاكتيكي كه دولتي مانند ايالات متحده امريكا براي كاربردش گاه حاضر ميشود تمام حيثيت سياسياش را ناديده بگيرد و دولت بدوي، قبيلگي و بدنامي چون پادشاهي سعودي را به يكي از بزرگترين متحدان سياسي خود در منطقه تبديل كند!
حال اگر دولتي موفق شود با جرياني كه در همسايگياش به قدرت رسيده -هر چند با آن داراي اختلافات بنيادين، مذهبي و ايدئولوژيك باشد- اما بنابر قاعده پراگماتيسم و مصلحتبيني سياسي بتواند با آنها به اتحادي تاكتيكي يا استراتژيك برسد و اگر در عمل وادارشان كند كه تا حدودي به خطوط قرمز ايدئولوژيك اين دولتش ملتزم باشد كه نعمالمطلوب!
اين همان ويژگياي است كه در مورد رويكرد حاكميتي كشورمان نسبت به تحولات افغانستان مشهود است، چراكه ميدانيم طالبان، گروهي از اهل سنت است كه مشهور به تعصبات ضدشيعي شديد بود و البته كارنامه عملياش نيز مويد همين شهرت است. اما سياستهاي جمهوري اسلامي ايران موجب شد اين جريان در سخن و عمل - دستكم تا زمان نگارش اين يادداشت - خود را ملتزم به رعايت خطوط قرمز ايران در اين زمينه كند كه بيانيههاي آنها در اين رابطه و حضورشان در ميان سوگواران عاشورا را بايد از همين زاويه تحليل كرد. نفسِ توافق جمهوري اسلامي با طالبان - فارغ از نتيجه - نيز نشان از پراگماتيسم و سياست عملگرايانهاي دارد كه حاكي از نوعي بلوغ سياسي است. اين بلوغ اگرچه در سطح حاكميتي اكنون به ظهور رسيده اما به نظر ميرسد در عرصه اجتماعي از خلأ جدي رنج ميبرد و اين نشاندهنده آن است كه حاكميت در توجيه سياستهاي خود براي بخش قابل توجهي از جامعه و اقناع افكار عمومي چندان موفق نبوده است. ريشههاي اين بيتوفيقي را از جهات مختلف ميتوان ارزيابي كرد اما شايد يكي از اصليترين آنها فقر دانش سياسي در جامعه است. جامعهاي كه دركش از سياست و نظام جهاني، بر پايه فضاهاي رمانتيك، فانتزي و به غايت غيرواقعي ساخته شده باشد، نسبت به هر تصميم سياسي نظام حاكم، موضعي غيرواقعي و رمانتيك ميگيرد. اين درك ناصواب البته محصول فضاي تبليغاتي- رسانهاي غالب است كه عموما از سوي قدرتهاي جهاني حقنه ميشود، اما در عين حال بزرگترين نشانه ناكارآمدي حاكميت در همين فضاي رسانهاي و تبليغاتي است. اكنون بيش از هر زمان ديگري حاجت به آموزشِ دانشِ سياسي مدرن احساس ميشود. دانشي كه توسط بزرگاني چون هابز و ماكياولي پايهگذاري شد. ما حتي اگر آن سبك و سياق در سياست را نخواهيم يا نپسنديم اما براي فهم آنچه در جهانمان ميگذرد، ناگزير از يادگيرياش هستيم. طبيعتا منظور اين يادداشت اين نيست كه براي تودههاي مردم كلاسهاي علم سياست مدرن برگزار شود اما ميتوان در فضاي رسانهاي داخل و بهويژه صدا و سيما از نگاه كارشناساني استفاده كرد كه با تكيه بر مباني عرفي و سكولار اما مبتني بر علم سياست - و نه لزوما علوم سياسي فانتزي و گاه مبتذل رايج - وقايع جهان را تحليل ميكنند.