خاطرات سفر و حضر (45)
اسماعيل كهرم
آن چيز كه در جستن آني، آني
تا در طلب لقمه ناني، ناني! مولانا
به دنبال يك لكلك يا همان حاجي لكلك خودمان بودم. هر پرندهاي كه پر ميزد در نظر من لكلك مينمود. تعداد لكلكها در جهان در حال كاهش بود و مطالعات بينالمللي دليل آن را كاهش وسعت تالابها و نيز، آلودگي جهاني آنها ذكر كرده بود. ما در ايران، قرار داشتيم كه جمعيت حاجي لكلكها را بررسي كنيم. ما از اطلاق لقب حاجي به لكلكها خوشحال بوديم زيرا اين امر موجب تقدس و حفاظت اين پرندگان ميشد، مانند اطلاق كلمه مرغ حسيني به فلامينگو يا مرغ حق و نيز ياهو!
به دهكدهاي به نام «باغ وحش» رسيدم، بالاي عمارت يك حمام عمومي، يك جفت لكلك لانه گذاشته بودند. من معمولا از درختها يا عمارتها بالا ميرفتم و جوجه لكلكها را حلقهگذاري ميكردم. در ورامين يك جفت لكلك بر فراز يك چنار كهنسال لانه گذاشته بودند و پس از نصب بلندگو، لانه را ترك كرده بودند! آلودگي صوتي؟
از بچهها پرسيدم چطور ميتوان به محل لانه رفت. آنها يك نردبان را نشانم دادند. اين نردبان دو تكه را از وسط به هم بسته بودند. من آن را به كنار ديوار رساندم، به ديوار تكيه دادم و از آن شروع كردم به بالا رفتن.
بين دو تكه نردبان به هم پيوسته حدود 30 درجه زاويه بود و لق هم بود. با ترديد از بچههايي كه پاي نردبان جمع شده بودند پرسيدم «كسي هم از آن بالا رفته تا به حال؟»
يكي از آنها گفت «آره پارسال مجيد ميخواست بره بالا، افتاد!»
من گفتم «چيزيش شد؟»
گفت «چرا، مُرد.»