• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5012 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۸ شهريور

جزييات سرگذشت وحيد مرادي از زبان مادرش

پشت پرده قتل عقاب ايران در زندان

بهاره شبانكارئيان

خبر در زندان پيچيد و گوش به گوش شد تا خانواده‌اش متوجه شدند در زندان به قتل رسيده است. كودكي را در محله سيزده آبان شهرري به جواني رساند. در تمام دعواهاي ايران با كوچك‌ترين جرقه‌اي با ربط يا بي‌ربط اسمش شنيده مي‌شد. چاقو در دستانش باز بود و دلش ناآرام. چند وقتي بود كه دور خلاف را خط كشيده بود. با اصرار دوست‌هايش، بعد از آزادي روانه مهماني در خيابان ولنجك شد. تحمل هر چيزي را داشت، جز بي‌حرمتي به ناموس. طاقتش طاق شد، چاقو كشيد و منجر به قتل شد. قتل حسين گودرزي، ماجراي قتل در قتل زندگي وحيد مرادي است. 

چاقو از مهماني تبديل به دومينويي شد كه وحيد مرادي، آخرين مهره اين بازي خونين شود. دور خلاف را خط كشيده بود، اما دوستانش را نه؛ همين مساله هم به قيمت از دست دادن جانش تمام شد. تير ماه سال ۹۷ گرماي هوا، با خون ريخته شده وحيد دو چندان شد. زندان رجايي شهر، بي‌رحم شد. وحيد، صبح آن روز از همه جا بي‌خبر بود و از نقشه شوم هيچ احدي خبردار نبود. ناگهان خبر كشته شدنش در محوطه زندان، فضاي مجازي را پر كرد. وحيد مرادي، قرباني رجزخواني‌هاي دوستانش شد. نيم ساعتي بود كه از صحبت كردن با خانواده‌اش مي‌گذشت، خوشحال از شنيدن صداي پسرشان، ناگهان در بي‌خبري از زندان تماس گرفتند و خبر كشته شدن وحيد را در گوشي تلفن جار زدند. 
16 سالگي  پايش  به زندان باز  شد
غم، در دور چشم‌هايش حدقه زده. صورتش به خاطر روسري كه موهايش را كامل پوشانده، قاب شده. سر تا پا، سياه پوشيده است. چهره‌اي به ظاهر آرام دارد، اما درونش غوغايي برپاست. مادر وحيد مرادي، با وجود غمي كه در دلش سنگيني مي‌كند، مانند يك مرد، خم به ابرو نمي‌آورد. «خدا دخترم را در 19 سالگي از من گرفت، وحيد را هم در زندان كشتند. دخترم 19 سالش بود كه از جاده بهشت زهرا به سمت كرج در حركت بوديم. ماشيني كه به سمت ما آمد، راننده‌اش حالت عادي نداشت. بيش از حد الكل مصرف كرده بود. با ماشين ما تصادف كرد و دخترم، سه ماه بعد از حادثه، جانش را از دست داد. اما ما راننده ماشين را بخشيديم و گذشت كرديم. به هر حال راننده تعادل نداشت.» داستان دخترش را فراموش مي‌كند و سراغ داستان زندگي پسرش مي‌رود. «وحيد تا كلاس دوازدهم، درس خواند. اولين‌باري كه پايش به زندان باز شد، 16 سالگي بود. مجتمعي كه ما در خيابان سيزده آبان شهر ري ساكن بوديم، نگهبان مسني داشت. وحيد به همراه چند نفر از دوستانش با عده‌اي درگير شدند و چاقو كشيدند. همين مجتمع، وحيد را خراب كرد. بنده خدا، نگهبان مجتمع، از ترس سكته كرد و از دنيا رفت. همه را گرفتند. وحيد را هم. يك سال زندان بود. بعد از اين اتفاق وقتي از زندان آزاد شد، دوستانش نمي‌گذاشتند وحيد سرش به زندگي‌اش باشد. مرتب او را تحريك مي‌كردند.» 
طرح دستگيري اراذل و اوباش
با چهره‌اي آشفته، از داستان زندگي پسرش مي‌گويد. «وحيد بعد از دو، سه سال تصميم گرفت قيد حواشي كه سراسر زندگي‌اش را گرفته بود، بزند. مدتي در نمايشگاه ماشين و مدتي در املاك مشغول به كار شد. بيست و دو سالگي ازدواج كرد، اما اين ازدواج يازده سال بيشتر دوام نداشت و حاصلش پسر وحيد، توفان شد. توفان با مادرش زندگي مي‌كند و هفت سال دارد. وقتي ازدواج كرد، طرح دستگيري اراذل و اوباش بود. وحيد تهران آمده بود براي كار. همين كه خواست سوار مترو شود، او را گرفتند. مدت دو ماه در كهريزك در سوله‌اي زنداني بود. ما دو ماه از او بي‌خبر بوديم و حتي نمي‌دانستيم كجا رفته. آن‌قدر پيگيري كرديم تا بالاخره متوجه شديم او را دستگير كردند. در اين طرح، وحيد بدون اينكه كار خلافي انجام دهد، دستگير شد. اما چون از قبل سابقه داشت، برايش گران تمام شد. چوب ندانم‌كاري‌هاي دوستانش را خورد.» با افسوس و دفاع از بي‌گناهي پسرش زندگي او را روايت مي‌كند. «والله، به خاطر درگيري‌هايي كه به وحيد هيچ ربطي نداشت، دستگير مي‌شد. وسط درگيري اسم وحيد را مي‌آوردند و بعد تماس مي‌گرفتند و مي‌گفتند؛ داداش ما اينجا دعوا كرديم و اسم تو را آورديم. براي همين مجبور مي‌شد به خاطر رفيق‌هايش برود ميان دعوا. من خودم شاهد بودم، چندين بار با وحيد تماس مي‌گرفتند. اما وحيد ناراحت مي‌شد كه چرا وقتي درگيري و دعوا است اسم من را مي‌بريد.»
از كري خواندن در اينستاگرام تا درگيري ولنجك
مادر وحيد، همچنان قرص و محكم سخنانش را ادامه مي‌دهد. «در سي و يك سالگي با همسر دومش ازدواج كرد. او مي‌دانست وحيد مقصر نيست، براي همين پا به پاي وحيد جلو مي‌رفت. همه بدبياري‌ها، از يك كري خواندن در اينستاگرام شروع شد. علي درويش، يكي از اطرافيانش كه ادعاي رفاقت با وحيد را داشت، شروع كرد براي وحيد كري خواندن. اين ماجرا هم ادامه پيدا كرد. آن‌قدر ادامه پيدا كرد كه منجر به دستگيري‌اش شد. وحيد هم در راه فرار به گرگان دستگير شد. اين‌بار هم يك نفر از دوستانش او را فروخت و وحيد زندان افتاد. بعد از آزادي از زندان، خدا به سر شاهد است، سر به راه شده بود. خانه وحيد بودم. حسين گودرزي يك ريز تماس مي‌گرفت كه مهماني ترتيب داده است براي آزادي وحيد، ولي هر بار بهانه مي‌آورد كه يا مهمان داريم يا حالم بد است. اما گوش حسين بدهكار نبود. وحيد روز مهماني، وسايلش را جمع كرد تا براي ورزش به باشگاه برود. نزديك باشگاه، حسين جلوي او را مي‌گيرد كه حق نداري به باشگاه بروي. اين مهماني به مناسبت آزادي تو گرفته شده. وحيد را مجبور كرد تا به ولنجك برود.» 
تبرئه از قتل حسين گودرزي
پشت سر هم، با استفاده از جملات، مهماني ولنجك را روايت مي‌كند. «آن شب به خاطر اينكه فكر مي‌كرد فقط يك مهماني ساده به ميان است، هيچ‌كس را با خود نبرد. تنها رفت. وقتي در را باز مي‌كند با اين صحنه روبه‌رو مي‌شود؛ بيست نفر از دوستان، برادرزاده‌ها و برادر حسين گودرزي آنجا بودند. يك سالي مي‌شد كه وحيد لب به مشروبات الكلي نمي‌زد. اصرار از آنها و انكار از وحيد. تا اينكه با زبان، خامش كردند. وحيد هميشه به ما مي‌گفت؛ شب مهماني، حسين مست نبود و حالت عادي داشت. مي‌خواست مرا زمين بزند كه زد. مي‌خواستند وحيد را تلكه كنند. درگيري صورت مي‌گيرد و وحيد فرار مي‌كند. وحيد هميشه قسم مي‌خورد كه چاقو را فقط به دست حسين زده. اما اطرافيانش او را دير به بيمارستان رساندند. دوربين مدار بسته نشان داد كه حسين با پاي خودش از آسانسور بيرون مي‌آيد. براي همين وحيد از قتل حسين تبرئه شد.»
قتل وحيد مرادي در زندان
تمام زندگي‌اش، بچه‌هايش بودند. به قول خودش، اولي را خدا ازش مي‌گيرد و دومي را مردم. با تسليم در برابر تقدير از خبر به قتل رسيدن پسرش مي‌گويد. «وحيد، هر روز با ما از زندان تماس مي‌گرفت. همان روز ساعت 5 و 30 دقيقه بعدازظهر از زندان تماس گرفت و با من و پدرش صحبت كرد. بعد از تماس وحيد، ما براي خريد منزل، از خانه خارج شديم. وقتي برگشتيم، نيم ساعت هم نشده بود كه بچه‌هاي برادرم صدايم زدند و گفتند؛ عمه در اينستاگرام خبر كشته شدن وحيد سر و صدا كرده. من باور نكردم و گفتم؛ خبر دروغ است و واقعيت ندارد. همان موقع از زندان با ما و همسرش تماس گرفتند كه وحيد چاقو خورده و مرده است. من و پدر وحيد به همراه همسر دومش، سريع خودمان را به زندان رسانديم. اين شد كه وحيد، قرباني رفاقت‌هايي كه صد پله از دشمني بدتر است، بشود.» با تعريف سرنوشت تلخ فرزندانش، غمي به غم‌هايش اضافه مي‌شود، اما همچنان خم به ابرو نياورده. ولي قلبش، قبرستان تقدير شوم فرزندانش شده است.


پرونده قتل «وحيد مرادي» بازهم به دادسرا برگشت

 ۱۷ مرداد ۱۴۰۰/خبرگزاري تسنيم: پرونده قتل وحيد مرادي پس از كش و قوس‌هاي فراوان، مجددا براي رفع ايرادات به دادسراي امور جنايي تهران ارسال شد تا تحقيقات درباره آن كامل شود. وحيد مرادي، از معروف‌ترين گنده‌لات‌هاي تهران و معروف به «عقاب ايران» بود كه تا سن 34 سالگي و پيش از فوت، 16 بار به زندان رفته بود و چندين فقره پرونده كيفري داشت و در نهايت هم به دليل به قتل رساندن دوستش در ارديبهشت 97 در يك نزاع در خيابان 21 ولنجك، متواري و توسط ماموران پليس اداره آگاهي پايتخت، هنگام فرار از كشور و در 500متري مرز كشور تركيه بازداشت و به زندان رجايي‌شهر منتقل شد و 11 تير 97 حين هواخوري در زندان رجايي‌شهر كرج به قتل رسيد. با تكميل تحقيقات پليسي ١٧ نفر از زندانيان كه در درگيري منتهي به جنايت شركت كرده بودند، بازداشت شدند. سعيد و عباس كه به گفته ساير زندانيان نزديك‌تر از سايرين به وحيد بودند، به عنوان متهمان اصلي تحت بازجويي قرار گرفتند. هر دو ادعا كردند ضربه كاري را با چاقوي دست‌ساز به وحيد نزده‌اند. پرونده اين جنايت با صدور كيفرخواست به شعبه چهارم دادگاه كيفري يك استان تهران فرستاده شد و ١٧ متهم پشت درهاي بسته و غيرعلني محاكمه شدند. در پايان جلسه قضات دادگاه سعيد را به قصاص محكوم كردند. سعيد، 13 بهمن 95 طي يك فقره نزاع و درگيري دسته‌جمعي در خيابان منصور مرد 47ساله‌اي را به قتل رسانده اما در نهايت با اخذ رضايت از اولياي‌دم، توانسته بود از قصاص رهايي پيدا كند. عباس و ساير متهمان نيز به زندان محكوم شدند. سعيد به حكم اعتراض كرد و مدعي شد قاتل نيست. با اين اعتراض پرونده در شعبه ٣٩ ديوان‌عالي كشور تحت رسيدگي موشكافانه قرار گرفت و قضات عاليرتبه، حكم قصاص را شكستند. آنها در گزارشي اعلام كردند لازم است قضات دادگاه فيلم دوربين مداربسته زندان را كه صحنه درگيري خونين را ضبط كرده است، بازبيني و سپس اقدام به انشاي راي كنند. سعيد در يك گفت‌وگو نحوه به قتل رساندن وحيد مرادي را اين‌طور تعريف كرد: «بعد از دو هفته ماندن در سوييت آگاهي، به زندان برگشتم، حين بازگشت به زندان، حمام و آرايشگاه رفتم. بعد به من گفتند به هواخوري بروم، چون مدتي بود آفتاب نديده بودم. در هواخوري بودم كه يك‌دفعه دعوا و درگيري شد، خبر نداشتم كه چند روزي بوده بين زندانيان دعوا شده، بعدا فهميدم كه چند نفر از دوستان من با وحيد مرادي و دوستانش از چند روز قبل كل و كل درگيري داشتند. مي‌گفتند كه دعوا از هواخوري شروع شده بود.‌ مي‌گفتند همه‌چيز از يك چشم در چشم شدن ساده شروع شده بود. بعد هم كري‌خواني و بقيه ماجرا. در هواخوري كه بوديم در نزاع شركت نكردم. من وحيد مرادي را فقط دورادور مي‌شناختم. نامش را شنيده بودم و مي‌دانستم خيلي شاخ است. اما با او روبرو نشده بودم و هيچ خصومت و درگيري‌اي با او نداشتم. هواخوري تمام شد و ما به بند برگشتيم. وحيد مرادي و دوستانش طبقه بالاي ما در يك بند ديگري بودند. يك‌دفعه پشت در بند ما آمدند و يكي از هم‌بندي‌هاي ما هم در را باز كرد. آنها به ما حمله كردند. روي ما آب جوش و روغن داغ مي‌ريختند. يكي از آنها روي من آش داغ پاشيد و روي هم تيزي كشيديم. دعوا بود. قصد نداشتم او را بكشم، در آن دعوا من تيزي خوردم و ضربه هم زدم.» پرونده قتل وحيد مرادي، پس از صدور كيفرخواست، به دادگاه كيفري يك استان تهران ارسال شد و قضات شعبه چهارم دادگاه كيفري استان تهران، در بهمن‌ماه 98، سعيد را به قصاص محكوم كردند البته پرونده با اعتراض متهم به ديوان عالي كشور ارسال شد كه ديوان عالي كشور، ايراداتي به پرونده وارد دانست و پرونده در شهريور 99، مجددا به شعبه چهارم دادگاه كيفري يك استان تهران ارسال شد. در ادامه پرونده مجددا با اعتراض متهم به حكم صادره، پرونده به ديوان عالي كشور فرستاده شد كه ديوان عالي كشور اين‌بار نيز ايراداتي به پرونده وارد دانست و پرونده بابت رفع ايرادات به دادسراي امور جنايي تهران ارسال شد تا تحقيقات در اين پرونده كامل شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون