غريبي از شهر آشنايي
گفتا تو از كجايي كاشفته مينمايي
گفتم منم غريبي از شهر آشنايي
گفتا سر چه داري كز سر خبر نداري
گفتم بر آستانت دارم سر گدايي
گفتا كدام مرغي كز اين مقام خواني
گفتم كه خوش نوايي از باغ بينوايي
گفتا ز قيد هستي رو مست شو كه رستي
گفتم به مي پرستي جستم ز خود رهاييخواجوي كرماني