در ستايش استقامت
سهراب صالحين
اگر شما هم مانند من، شانس اين را داشتهايد كه در برههاي به دوي استقامت علاقهمند شده و بعد از چندينبار دويدن مسافتهاي كوتاهتر، بالاخره روزي 10 كيلومتر دويدهايد، لذت ناشي از احساس سرخوشي و غرور داشتن استقامت را چشيدهايد. در رابطه با استقامت از اين رو دوي استقامت را مثال ميزنم، زيرا همانطور كه از اسم آن برميآيد، بيواسطهترين فهم از استقامت را ميتواند نتيجه شود. كسي كه استقامت داشته باشد، از نظر ديگران به نوعي صاحب ارزش به شمار ميآيد. اگر بار ديگر به مثال دوي استقامت برگرديم، تعريف و تمجيد اطرافيان وقتي ميشنوند كه شما در يك ماراتن يا حتي نيمهماراتن دويدهايد، گوياي ارزشي است كه به استقامت شما نسبت ميدهند. آنجاست كه نگاه ابرانساني آنان به خود را حس ميكنيد. برخي اين نگاه را ابراز ميكنند، برخي هم آن را بروز نميدهند اما ميتوان دريافت اتفاقي درونشان افتاده است. شايد استقامت داشتن از اين جهت ارزش حساب ميشود كه به نوعي نشاندهنده ظرفيت تحمل شرايط سخت و ماندن در آن شرايط براي زماني طولاني است. اينكه اين شرايط سخت شبيهسازي شده باشد، مانند ماراتن، يا به واقع اتفاق افتاده و ما را درگير خود كرده باشد در اينجا چندان محل بحث نيست. در اينجا مساله اين است كه آنكس كه قدرت جسماني و رواني لازم براي ماندن و حركت در آن شرايط را داشته باشد، از منظر ديگران استقامت دارد. اما انسان استقامتي بودن چگونه است؟ استقامتي بودن، انسان را به جايي ميبرد و چيزهايي را نمايان ميكند كه تا قبل از آن درك نكردهايم. كما اينكه در مثال دوي استقامت، تنها دونده درك ميكند لذت ناشي از ترشح هورمون اندورفين كه باعث احساسي شبيه به نشئگي در ميان دويدن ميشود به چه معناست. همچنين دونده استقامت ميتواند بارها و بارها، لذت رسيدن به مقصد، پس از تحمل سختي را به خود هديه دهد. استقامتي بودن باعث درك احساسات پيچيده و لذتبخشي چون قدرت، وصال و اعتماد به نفس ميشود. احساساتي كه به راحتي نميتوان آنها را تجربه كرد. البته الزاماتي نيز وجود دارند. كسي كه در شرايط سخت خود را ببازد، مدام ايرادگيري كند و نتواند رنجي كه ميكشد را بپذيرد، استقامتي نميتوان دانست. آدم استقامتي، آن كس كه براي ديگران شمايل ابرانساني و ارزشمند پيدا ميكند، شخصي است كه خم ميشود اما ميايستد، ميگريد اما حركت ميكند، خسته ميشود اما بعد از استراحتي كوتاه دوباره ادامه ميدهد. انسان استقامتي فرار نميكند، ميماند، حركت ميكند و تا آنجا كه وسعش اجازه ميدهد و توانش را دارد رنج ميكشد. در نهايت اوست كه «اتفاق» را به وجود ميآورد. «اتفاق» در محيط اطرافش و درون انسانهاي ديگري كه شاهد استقامت او بودهاند.