• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5015 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۱ شهريور

خاطرات سفر و حضر (50)

اسماعيل كهرم

در ايستگاه قطار، شمال آلمان بودم. ساعت 11 شب. ايستگاه خلوت بود. به كوپه‌ام رسيدم. سه نفر در آن بودند. چمدانم را گذاشتم. سلام گفتم و آمدم كنار پنجره، با مشايعينم خداحافظي كنم. بچه‌ها سخناني گفتند كه نبايد گفته مي‌شد! من موضوع را عوض كردم. قطار راه افتاد. به داخل كوپه رفتم. هم‌كوپه‌اي‌ها مشغول كتابخواني شده بودند. معمولا كتاب را بعد از مطالعه روي صندلي اتوبوس، قطار يا هواپيما جاي مي‌گذارند براي نفر بعدي. بر باد رفته، شازده كوچولو، دكتر ژيواگو و.... ما به جهان معماري، پزشكي، ستاره‌شناسي و... را ياد داده‌ايم. بعضي چيزها را نيز مي‌توانيم از آنها فرا بگيريم. بدون تعصب. 
بعد از مدتي يكي از مسافران از كيفش سيگار درآورد و با لهجه شيرين و به فارسي رسا و شيوا، به بنده گفت: «سيگار ميل داريد؟» من به ياد جملات و عبارات دوستم در ايستگاه قطار افتادم كه با موازين ادب و اخلاق فاصله داشت و من را از خجالت آب كرد! پوزش خواستم. چشم‌ها را بر هم گذاشت يعني «مهم نيست، فراموش شد!» ولي من هنوز هم احساس شرم خودم را فراموش نكرده‌ام. 
زليخا مرد از اين حسرت كه يوسف گشت زنداني 
چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني؟ 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون