• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5016 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۳ شهريور

نگاهي انتقادي- زيباشناختي به جهان ايرج كريمي در نقد فيلم

پايان نقد متعارف

محسن خيمه‌دوز

همان‌طور كه «نقد متعارف» Normal Critic بخشي از «جامعه متعارف» است، بخشي از ساختار «سينماي متعارف» هم هست. از اين منظر «ساختار تغيير در سينماي متعارف»، همان «ساختار شكل‌گيري نقد متعارف در سينما» نيز هست. ساختار تغيير در سينماي متعارف از منظر توصيف تاريخي، كاركردي از چند مرحله تشكيل مي‌شود: مرحله شيفتگي (مرحله آغازين) - مرحله خلق اثر- مرحله تثبيت سبك - مرحله شهرت (مرحله پاياني). در اين چند مرحله، فيلمساز كارش را با شيفتگي بدون شهرت آغاز مي‌كند و با شهرت بدون شيفتگي به پايان مي‌برد. در شيفتگي اوليه، شهرت وجود ندارد و در شهرت پاياني، شيفتگي وجود ندارد. در بين اين دو مرحله شيفتگي و شهرت است كه سينماگر متعارف، خلق اثر و تثبيت سبك را هم تجربه مي‌كند. بدين‌ترتيب چرخ سينماي متعارف به صورت خودبه‌خودي و بدون برنامه‌ريزي قبلي هيچ فرد و هيچ نهادي حركت كرده و در بين نسل‌ها به راه خودش ادامه مي‌دهد به‌طوري كه شيفتگي نسل بعد از درون شهرت نسل قبل بيرون مي‌آيد و به شهرت براي شيفتگي نسل بعد تبديل مي‌شود. در چنين ساختاري علّي Causal كه تركيبي از پيوست و گسست است، «آگاهي» چندان نقشي ندارد و «شناخت زيستي» جاي «آگاهي» را پر مي‌كند به‌طوري كه بار اصلي سينماي متعارف و تغيير سبك را افرادي كه معطل «آگاهي» نشده‌اند و برمبناي «شيفتگي اوليه» آغاز كرده‌اند، به دوش مي‌كشند و تنها راهنماي‌شان «شناخت زيستي» آنهاست كه «ضمن عمل» به دست آورده‌اند.  نقد متعارف نيز در پيوند تنگاتنگ با ساختار سينماي متعارف و بخشي از آن است اما در فرم نوشتاري. از اين منظر مي‌توان گفت كه نقد متعارف؛ همزاد سينماي متعارف است، با شيفتگي آغاز مي‌كند و به نوشتار تبديل مي‌شود، از «آگاهي» آغاز نمي‌كند بلكه از «فهم» و «شناخت زيستي» آغاز مي‌كند، ادامه حيات سينماي متعارف است ولي در جهان كلمات، با تئوري و نظريات پيشيني، منطقي، تحليلي و متافيزيكي كاري ندارد و نسبت به آنها بي‌اعتناست زيرا جهان هر منتقد در نقد متعارف، مثل جهان هر سينماگر در سينماي متعارف، جهاني يگانه و منحصر به خود اوست. به عبارت ديگر نقد متعارف، شخصي‌ و فاقد كليت است، با مرگ منتقد نقد متعارف، جهان نقد او نيز تمام مي‌شود همان‌طور كه با مرگ سينماگر متعارف نيز دفتر سبك سينمايي او بسته مي‌شود، تركيبي از جهان درون اثر و جهان درون منتقد است و به اصطلاح «نقد گرم» است، از جنس «نگاه سينه‌فيل» است كه در آن منتقد به‌مثابه يك تماشاگر فعال با تمام جهان دروني‌اش با فيلم مواجه مي‌شود و تمام تئوري‌هاي فيلم را هم در همين مسير به كار مي‌گيرد تا مثل يك سينه‌فيل يا عشق فيلم، ديدن فيلم را به يك كنش زيباشناختي تبديل كند و خواننده نقد (و مخاطب اثر نقد شده را) چند گام «ارتقاي تفهمي» ‌دهد، در پي اثبات يا ابطال مفهوم يا گزاره‌اي نيست، از هيچ ساختار منطقي و تحليلي مشخص و كلي تبعيت نمي‌كند و هر تئوري را به فهم‌هاي زيستي و هرمنوتيكي خودش تقليل مي‌دهد، در خدمت معناداري و كشف معناست و هدف نقدش كشف «انگارها» و «انگاره‌ها» در اثر است، از جنس دانش، دانايي و معرفت نيست، مثبت و منفي دارد به اين معنا كه اگر موافق اثر باشد، نقد مثبت خوانده مي‌شود و اگر مخالف اثر باشد، نقدي منفي است. در حالي كه در «نقد به مثابه معرفت» (Critic as Knowledge)، اين مفاهيم كاملا برعكس مي‌شوند. به اين معنا كه نقد مثبت، نقدي است كه «درست» است حتي اگر «مخالف اثر» باشد و نقد منفي، نقدي است كه «غلط» است، حتي اگر «موافق اثر» باشد.  از آنجا كه ساختار سينما در ايران، تحت سلطه سينماي متعارف است، در سينماي ايران «نقد به مثابه معرفت» وجود ندارد، تحول نقد متعارف فيلم پا به پاي تغييرات ساختار سينماي متعارف شكل گرفته، لذا مجموعه آثار انتقادي- نوشتاري زنده‌ياد ايرج كريمي را مي‌توان بهترين نماد «نقد متعارف فيلم» در تاريخ سينماي ايران دانست، مي‌توان آن را آموزش داد، مي‌توان با آن منتقدان نويني را در جهان نقد فيلم تربيت كرد و مي‌توان هر بار با خواندن نقد فيلم‌هاي او با فيلم‌ها زيست و در درون‌شان به سير و سياحت معنايي و احساسي رفت. ايرج كريمي را مي‌توان «شاعر نقد فيلم» در سينماي ايران ناميد كه روي مرز شعر و فيلم حركت كرد و نوشت. اتفاقي كه در جهان نقد فيلم بسيار نادر است و نقد فيلم‌نويسي (در هر دو مدل آن، نقد متعارف و نقد به مثابه معرفت) به ‌شدت به آن نيازمند است.  نقد‌هاي ايرج كريمي در جهان فيلم متعلق است به «جهان نقد متعارف» نه «جهان نقد به مثابه معرفت»، زيرا همان‌طور كه در ساختار دروني سينماي متعارف، رفتن سينماگر، پايان سبك اوست، در جهان نقد متعارف نيز، رفتن منتقد، پايان سبك اوست. حتي اگر منتقدي ديگر از راه برسد و در درون همان ساختار متعارف (شيفتگي - شهرت) دفتر ديگري از نقد متعارف فيلم را باز كند. نقد متعارف فيلم در ايران با ايرج كريمي به بالاترين حد خودش رسيد و در بالاترين حد هم دفترش بسته شد، بي‌آنكه منتقد متعارفي از مرزهاي نقد او عبور كرده باشد. ضرورت تاسيس «نقد به مثابه معرفت» (هم در سينماي ايران، هم در ساير بخش‌هاي فرهنگ ايران) نيازمند خروج از پارادايم «نقد متعارف» است و فهم چنين ضرورتي به معناي پايان سلطه «نقد متعارف» است (هم در سينما و هم در فرهنگ) . چنين پاياني را سينماي متعارف ايران (و نيز فرهنگ ايران) با ايرج كريمي تجربه كرد و بسيار هم خوب تجربه كرد.  

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون