• ۱۴۰۳ جمعه ۱۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5017 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۴ شهريور

نگاهي به نمايشنامه «عزادارِ اجير»:

خشونتِ حاصل از قدرت با سرنوشت انسان چه مي‌كند؟

نوا ذاكري

 

«جك (به تماشاگرها): عزادارِ اجير. من عزادارِ اجيرم. بايد بهتون بگم يه دنياي كوچيك خيلي خاص مرده و من عزادارِ اجيرشم. هاه. آره، مي‌دونين ديگه، تو خيلي گروه‌ها و قبيله‌ها رسمِ مهميه. يكيو مي‌ذارن كه سوگواري كنه، شيون كنه و آتيشِ مراسمِ عموميو روشن كنه. وقتي كسِ ديگه‌اي نباشه، بلاخره يكيو مي‌ذارن ديگه.»
 «جك»، داماد «هوارد»، سردسته يك گروه كوچك از روشنفكراني است كه همگي مرده‌اند و اكنون «جك» عزادارِ اجيرِ آدم‌هايي است پر از جسارت كه همواره دلش مي‌خواسته شبيه آنها، به خصوص «هوارد» باشد اما شبيه او بودن، تبعاتي هم دارد كه اين تبعات، گريبانگير همه گروه و حتي دختر و دامادش هم شده. 
«هوارد» مردي است صريح و پر جسارت كه انتقادهاي تندي نسبت به همه‌چيز، به خصوص نظام سياسي مي‌كند و همين انتقادها او را در شرايطي قرار مي‌دهند كه اجازه انتشار مطالبش در روزنامه‌ها گرفته مي‌شود، تلاش مي‌كنند گوشه‌نشينش كنند اما او همچنان، با حلقه كوچك روشنفكري‌اي كه گردش تشكيل شده‌اند، بر سر اعتقاداتش مانده و اين پايبندي سبب مي‌شود يك روز عده‌اي، ناغافل به خانه‌اش بريزند و... شايد چنين زندگي‌اي و چنين فشارهايي باعث شد كه او از توان حيرت‌آوري براي «تحقير كردن» برخوردار شود؛ «توانِ تحقير كردن»، عبارتي است كه دامادش-«جك»- براي توصيف او به كار مي‌برد: «واقعا اين موضوعيه كه مي‌شه در موردش يه رساله بلند نوشت. من فقط مي‌تونم خلاصه كلي‌شو بگم، مي‌دونين، يه خلاصه كلي سرسري، ولي واقعا جاي خوبيه برا شروع كردن، چون توانِ هوارد برا تحقير كردن خيلي-خب- باورنكردني زياد بود. راستش تقريبا به هركسي تو دنيا حسِ تحقير داشت. بي‌بروبرگرد، حيرت‌انگيز نيست؟» 
«جك»، دانشجوي سابقِ ادبيات انگليسي، شخصيتي است كه عاشق «هوارد» و در عين حال از او متنفر است. او تلاش مي‌كند در اين حلقه روشنفكري جايي براي خودش باز كند اما واقعيت اين است كه «جك» از جنس اين آدم‌ها نيست. او بيش از خواندن اشعار، به خواندن مجلات مبتذل علاقه‌مند است. «جك» تلاش مي‌كند شعرهاي نامفهومي را كه «هوارد» با دقت و ظرافت به آنها واكنش نشان مي‌دهد، درك كند اما نمي‌تواند. 
«عزادارِ اجير» كه به نقدِ قدرت و خشونت حاصل از آن مي‌پردازد، حول محور زندگي آدم‌هايي مي‌چرخد كه سرنوشت‌شان به واسطه «هوارد» تغيير مسير داده؛ «جودي» كه عاشق پدرش است و در عين حال تلاش مي‌كند از سيطره او خارج شود اما موفق نمي‌شود؛ «جك» كه با تمام وجود مي‌خواهد به «هوارد» شبيه باشد اما شبيه او بودن كارِ هيچ‌كس نيست و خلاصه آن حلقه كوچك روشنفكري كه گِرد «هوارد» جمع شده‌اند، همه و همه متاثر از راه و روشِ اين مرد، به سرنوشتي مشابه او گرفتار مي‌شوند. اين جمع كه زير سلطه نظام‌هايي تماميت خواه هستند كه حرف اول و آخر را مي‌زنند، براي اعتقادات‌شان هزينه مي‌دهند و همين هزينه، به زندگي آنان معنا مي‌بخشد، همان‌طوركه «جودي» مي‌گويد: «من عاشقِ سكوتم، زيبايي سكوت. سايه‌هاي درخت‌ها. معبدهاي ژاپني كه برف پوشونده‌شون و جنگل دورتادورشونو گرفته. تنهايي، مرگ، وسطِ جنگلِ ظلمات. ولي زندگي من فرق مي‌كرد، يه جوري بود كه فرق داشت: شهر. آدم‌ها. كنسرت. شعر. سرجمعش خوشبخت بودم- يكي از معدود آدم‌هاي خوشبخت- چون هزينه كمي بابت اعتقاداتم دادم. هزينه دادم‌ها، برا همين هم زندگيم پوچ نبود، زندگيم يه چيزِ به دردبخوري داشت.»
بيراه نيست اگر بگوييم «والاس شان»، شخصيت «هوارد» را تا حدي از شخصيت منتقد و راديكال خودش برگفته. او در اكثر آثارش از جمله «تب»، «علف‌هاي هزار رنگ»، «شب در رستوان تاك هاوس»، «فكري سه بخشي» و... صاحبان قدرت را به نقد مي‌كشد و خطرِ تولدِ دوباره فاشيسم را گوشزد مي‌كند. «والاس شان»، در فُرم و درونمايه، نويسنده متفاوت و حتي نامتعارفي است و درونمايه آثارش كه عمدتا حساسيتي است به مساله فاشيسم، از ميان رفتن حقوق انساني، ايدئولوژي حاكم بر جهان سرمايه‌‌داري و مرزبندي‌هاي سياسي، از او هنرمندي بحث‌برانگيز ساخته است چنانكه برخي آثارش تا مدت‌ها امكان اجرا در امريكا را نداشتند و اين وضعيت در كشورهاي ديگر هم به همين شكل بود؛ «فكري سه‌ بخشي» در لندن اجرا شد اما كار به جايي رسيد كه نيروهاي پليس به صحنه تئاتر ريختند و از پارلمان بازجويي شد كه چه كساني اجازه اجراي اين نمايشنامه را داده‌اند!
«شان» هنرمندي است كه نه فقط در نمايشنامه‌نويسي خوش درخشيده بلكه با نقش‌آفريني در فيلم‌هاي مهمي همچون «منهتن» و «مليندا و مليندا»، از ساخته‌هاي «وودي آلن» و فيلم «شام با آندره» ساخته «لوييز مال»، توان بازيگري‌اش را نيز به رخ كشيده است. او همچنين به عنوان صداپيشه در انيميشن‌هاي مشهوري مانند «داستان اسباب‌بازي»، «كارخانه هيولاها» و «شگفت‌انگيزان» حضور داشته است. 
تاكنون از اين نويسنده نيويوركي كه در دانشگاه «هاروارد» فلسفه خوانده، نمايشنامه‌هاي «تب»، «عزادارِ اجير» و «شب در رستوران تاك هاس» به همت نشر بيدگل و با برگردان بهرنگ رجبي منتشر شده است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون