عروس خاورميانه به روايت لينا مونزر نويسنده و مترجم
لبناني كه ما ميشناختيم نابود شده است
ترجمه| آرمين منتظري
هيچوقت فكر نميكردم آنقدر زنده بمانم كه پايان دنيا را ببينم. اما حالا ما در لبنان دقيقا در چنين شرايطي زندگي ميكنيم. اين ديگر پايان زندگي است. تيترهاي روزنامهها را درباره خودمان ميخوانم. پر از آمار و ارقام است. از سال 2019 تا به امروز پول ملي لبنان بيش از 90 درصد ارزش خود را از دست داده است. گفته ميشود 78 درصد جمعيت لبنان در فقر به سر ميبرند. كمبود بنزين و گازوييل بيداد ميكند و جامعه در آستانه انفجار كامل است. اما همه اينها به چه معني است؟ معنايش اين است كه روزهاي مردم بهطور كامل صرف تامين ضروريات زندگيشان ميشود. زندگي مردم به تامين حداقلها براي زنده ماندن تقليل يافته و جمعيت كشور به لحاظ جسمي، روحي و رواني از درون تهي شده است. مدتهاست كه دلم براي خوشيهاي ساده پر ميكشد: جمع شدن با خانواده در روزهاي يكشنبه و صرف شامي كه البته اين روزها ديگر مهيا كردنش ممكن نيست! دوست دارم تا ساحل رانندگي كنم و دوستم را ببينم اما به جاي اين كار بايد پول بنزين رانندگي تا ساحل را براي روز مبادا ذخيره كنم. اينكه پمپبنزين در نزديكي خانهام است هيچ تفاوتي ايجاد نميكند چون رانندهها از شب قبل در مقابل پمپبنزين صف ميكشند تا بلكه چند ليتر بنزين گيرشان بيايد. ساعت هفت صبح اين صف طولاني ترافيك بدي ايجاد ميكند و بعد از چند ساعت صداي داد و فرياد مردم، اعصابم را به هم ميريزد. نميتوانم كار كنم. نشستن و كار كردن تقريبا غيرممكن است. باتري لپتاپم براي مدت محدودي كار ميكند. در محلهاي كه من زندگي ميكنم، برقي كه توسط دولت تامين ميشود فقط يك ساعت در روز وصل است. باتريهاي يو پي اس كه انرژي مورد نياز مودم اينترنت را تامين ميكنند فقط تا ظهر دوام ميآورند و من هميشه در كارم عقب هستم و مدام مجبورم ايميلهاي عذرخواهي براي مشتريها ارسال كنم. ديگر چه ميتوانم بگويم؟ آيا بايد بگويم كه كشور من در حال فروپاشي است و حتي يك روز هم يافت نميشود كه كشور من در آن يك روز، يك قدم به سمت فروپاشي نزديكتر نشود؟ شبهاي تابستان از زور گرما خواب به چشمم نميآيد. ژنراتورهاي ساختمان فقط براي چهار ساعت كار ميكنند و نيمهشبها براي ذخيره گازوييل، خاموششان ميكنند. هر چند روز يك بار ميبيني يك جاي ديگر كار ميلنگد. اخيرا يك روز صبح بايد چند دلار را به صرافي ميبردم تا براي خريد روزانه از سوپرماركت كه معمولا اغلب نان است، پول داشته باشم. در صرافي تعداد زيادي از مردم صف كشيده بودند چون نرخ دلار به آرامي در حال پايين آمدن بود. دليلش شايعاتي بود كه درباره نزديك شدن نخستوزير جديد لبنان به تشكيل دولت، همه جا پيچيده بود. در چنين مواقعي اين خبرها خيلي مسخره هستند. ما از چهارم آگوست سال 2020، يعني همان روزي كه آن انفجار بزرگ در بندر بيروت رخ داد، دولت نداشتهايم و سه نخستوزير از طرف پارلمان مامور تشكيل دولت شدند و هر سه به خاطر درگيريهاي سياسي داخلي ميان احزاب سياسي، شكست خوردند. اين احزاب همانهايي هستند كه اين كشور را به اين حال و روز انداختند. هنوز هم همه بازارها با شك و ترديد به اين شايعات مينگرند و هر زمان نرخ دلار پايين ميآيد مردم به سمت صرافيها هجوم ميبرند تا ليره بيارزش لبنان را به دلار تبديل كنند. وقتي پولم را از صرافي گرفتم به سمت سوپرماركت رفتم. در ميانه راه به پيرزني برخوردم كه روي سنگفرش پيادهرو نشسته بود. ميخواستم كمي پول به او بدهم و يك بطري آب خنك برايش بگيرم. براي خريد يك بطري آب معدني مجبور شدم به چهار مغازه سر بزنم. اينطور بود كه فهميدم ما با كمبود بطري آب معدني هم مواجه هستيم. هفته قبل، بعد از اين كپسول گاز خانهام تمام شد و مجبور شدم براي تعويض آن با چند جا تماس بگيرم، اينطور بود كه متوجه شدم ما با كمبود كپسول گاز خوراكپزي هم مواجه هستيم. براي اينكه كپسولم را عوض كنم، مجبور شدم 5 برابر قيمت واقعي پول پرداخت كنم. اگرچه كمبود كپسول خوراكپذيري فاجعه است اما نبود بطري آب معدني حتي فاجعهبارتر است، چراكه اكثر لبنانيهاي معتقدند آب لولهكشي براي پخت و پز و خورد و خوراك مناسب نيست و همه آنها از آب معدني استفاده ميكنند. البته همان آب لولهكشي هم مدام قطع و وصل ميشود. وقتي سوخت نباشد، ماشينهايي كه بايد پلاستيك آب معدني را بسازند نيز كار نميكنند و پمپهايي كه بايد آنها را پر كنند نيز از كار ميافتند. علاوه بر اين كاميونهايي كه بايد بستههاي آب معدني را توزيع كنند نيز نميتوانند حركت كنند. نان هم كمياب شده. سوپرماركتي كه آن روز به آن سر زدم، نان نداشت. سوپرماركت تاريك بود و تنها لامپهاي اضطراري روشن بودند، چون وقتي سوخت نباشد، برقي هم در كار نخواهد بود. يخچالها و فريزرهاي گوشت، مرغ و لبنيات خالي بودند چون وقتي برق نباشد، فريزري هم در كار نخواهد بود و وقتي فريزري نباشد گوشت و مرغ و لبنياتي هم در كار نخواهد بود. البته بايد به شما بگويم كه من يكي از آن لبنانيهاي خوششانس هستم. هر سختي كه من ميكشم؛ كساني هستند كه صد برابرش را متحمل ميشوند.
من چهار ساعت در روز برق حاصل از ژنراتور را استفاده ميكنم و خيليها از اين موهبت برخوردار نيستند. من آنقدر توان بدني دارم كه هر زمان كه نياز بود پلههاي چهار طبقه را بالا و پايين بروم اما افراد مسن و معلول كه به واسطه نبود برق آسانسور خانههايشان كار نميكند، در خانههايشان حبس شدهاند. من در خانه كارميكنم بنابراين مجبور نيستم براي تهيه چند ليتر سوخت، مدام ار محل كارم مرخصي بگيرم و آواره پمپبنزينها شوم. اين روزها حداقل دستمزد در لبنان چيزي كمتر از 50 دلار است در حالي كه هزينه خريد مواد غذايي در يك سال گذشته 500 برابر درصد افزايش يافته. البته قصد من از برشمردن برخي امتيازاتي كه دارم اين نيست كه وجدانم را كمي آرام كنم، بلكه اين كار صرفا روشي است كه ما با توسل به آن به خودمان يادآوري ميكنيم كه اوضاع ميتوانست بدتر از اين باشد بنابراين هرگونه شكايتي بيهوده است. استانداردهايي كه به وسيله آنها شرايط نرمال و قابل قبول زندگي سنجيده ميشوند، مدتهاست كه هيچ كاركردي ندارند. آنهايي كه ابزارهاي يك زندگي نرمال را دارند، كشور را ترك ميكنند. هر هفته يكي از دوستان عزيزم تماس ميگيرد تا خداحافظي كند. بيروتي كه زماني ميشناختيم، نابود شده است. حتي بين سالهاي 1975 تا 1990 كه جنگ داخلي در بيروت در جريان بود، شهر اوضاع خيلي بهتري داشت. آن موقع بمب روي سرمان ميانداختند اما دلهايمان خوش بود و مثل جريان متصل برق، اشتياقمان به زندگي جاري و ساري بود. اما حالا روند زيست شبانه در بيروت تقريبا نابود و سياه شده. در زمان جنگ حداقل آتشبسهاي موقتي برقرار ميشد تا طرفين اندكي تجديد قوا كنند اما در جهاني كه سوخت فسيلي در آن حرف اول را ميزند، بدون برخورداري از اين سوخت چطور ميشود زندگي كرد؟ بدون برق، بدون اتومبيل، بدون كپسول خوراكپزي، بدون اينترنت و بدون آب آشاميدني چطور ميتوان زندگي كرد؟ و اين جنگ اقتصادي هيچ آتشبسي هم ندارد. اوضاع دقيقا همين گونه است. سوخت و دارو، هرچند كم است اما موجود است. اما موجود بودن هميشه به معناي دستيافتني بودن، نيست. اين اقلام ضروري كه توسط افراد و سازمانهايي كه رانتهاي سياسي دارند، وارد شده يا توليد و توزيع ميشوند، معمولا براي سود بيشتر يا صادر ميشوند يا اينكه با قيمت بسيار گران در بازارهاي سياه عرضه ميشوند. در جهاني كه حركت به سمت سود حداكثري يك ارزش تلقي ميشود چنين رفتاري به سادگي به روش معمول يك سيستم سياسي تبديل ميشود. لبنان در اين خصوص استثنا نيست. وضعيت لبنان نمونهاي از اتفاقي است كه زماني رخ ميدهد كه مردم منابعي را از دست بدهند كه هميشه فكر ميكردند هيچوقت تمام نخواهند شد. اينگونه است كه يك جامعه به سرعت فرو ميپاشد.
منبع: نيويوركتايمز
نشستن و كار كردن تقريبا غيرممكن است. باتري لپتاپم براي مدت محدودي كار ميكند. در محلهاي كه من زندگي ميكنم، برقي كه توسط دولت تامين ميشود فقط يك ساعت در روز وصل است. باتريهاي يو پي اس كه انرژي مورد نياز مودم اينترنت را تامين ميكنند فقط تا ظهر دوام ميآورند و من هميشه در كارم عقب هستم و مدام مجبورم ايميلهاي عذرخواهي براي مشتريها ارسال كنم. ديگر چه ميتوان بگويم؟ آيا بايد بگويم كه كشور من در حال فروپاشي است و حتي يك روز هم يافت نميشود كه كشور من در آن يك روز، يك قدم به سمت فروپاشي نزديكتر نشود؟