• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5020 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۷ شهريور

حيف كه كسي گوش نكرد و نمي‌كند

قصه پرغصه تيم محبوب من

محمد ذاكري

سال‌ها پيش، تيم فوتبالي كه طرفدارش بودم حال و روز خوبي نداشت. مديران ناكارآمد، هزينه زياد و اثربخشي كم، مربيان ضعيف داخلي و خارجي، بازيكنان ميان‌رده، بي‌كيفيت و پرحاشيه مجموعه‌اي ساخته بود كه هيچ‌كس حتي طرفداران پرشورش نه از بازي‌اش لذت مي‌بردند نه از نتايجش خوشحال بودند. تازه آن روزها كه كرونا هم نبود و در استاديوم‌ها باز بود، تعداد تماشاگران بازي‌هايش در استاديوم پير آزادي به زحمت به بيست هزار نفر مي‌رسيد. 

ويژگي مهم آن تيم اين بود كه قدرت برگرداندن بازي را نداشت. اگر در بازي گل نمي‌خورد اميد گرفتن يك نتيجه مساوي يا يك برد خفيف يك بر صفر وجود داشت، اما معمولا اگر گل اول را مي‌خورد يا مثلا دو گل عقب مي‌افتاد عملا آن بازي را بايد تمام‌شده تلقي مي‌كرديم. در بسياري موارد حتي اگر از حسن اتفاق يا از سر شانس يا حتي با بازي خوب (كه كمتر اتفاق مي‌افتاد) گلي مي‌زد نگراني از اينكه نتواند آن گل را تا انتها حفظ كند و پيروز به رختكن برود وجود داشت. تماشاگران خيلي وقت‌ها كه مثلا تيم تا حوالي دقيقه هشتاد، يك- صفر جلو بود به شوخي و جدي مي‌گفتند حالا كه حريف زورش نمي‌رسد گل مساوي را بزند بايد بازيكنان خودمان غيرت كنند و با يك گل به خودي بازي را دربياورند. اين البته فقط شوخي نبود و خيلي وقت‌ها اتفاق مي‌افتاد. از زدن يك گل به خودي، يك اشتباه فاحش توسط دروازه‌بان يا مدافعين، يك خطاي بي‌مورد در محوطه جريمه و اعطاي پنالتي به حريف و اتفاقاتي از اين دست معمولا باعث مي‌شد حريف بازي را به تساوي بكشد يا ببرد.
خيلي از طرفداران مديرعامل را مقصر مي‌دانستند، خيلي‌ها سرمربي و كادرفني و خيلي‌ها هم بازيكنان را؛ بعضي‌ها هم دولت و وزير ورزش را. اما مگر مي‌شود اينها را از هم جدا كرد. هيات‌مديره و مديرعامل منتخب وزير ورزش بودند، مديرعامل سرمربي را آورده بود، سرمربي هم كادر فني را انتخاب كرده بود و با هم و البته با نفوذ دلالان و مديربرنامه‌ها بازيكنان را جذب كرده‌اند. انصافا همه اينها هم در انتخاب‌شان چشم و چراغ بازار را كور كرده‌ بودند. بازيكناني را كه همان زمان بايد يك چيزي مي‌دادند تا در دسته يك به بازي گرفته شوند با قراردادهاي آنچناني جذب تيم مي‌كردند. 
اين را من نمي‌گويم، آينده فوتبالي خيلي از اين بازيكنان اثبات مدعاي من است. بدتر از اينها جذب بازيكنان خارجي بود. بازيكناني به‌شدت ضعيف و آماتور كه با قراردادهاي دلاري و يورويي سنگين مي‌آمدند و از دادن يك پاس ساده عاجز بودند. بعد هم مي‌رفتند و مدتي بعد با شكايت از تيم، خبرشان مي‌رسيد. براي هر يك از اينها، هم اصل پول‌شان را داديم هم جريمه. در اين ميان دو، سه گروه بودند كه زجر مي‌كشيدند و يك چشم‌شان اشك بود و يك چشم خون. 
گروه اصلي طرفداران و تماشاگران بودند. بعضي‌هاشان با همه دلخوري كه از وضع موجود داشتند بازهم در سرما و گرما به ورزشگاه مي‌آمدند و بليت مي‌خريدند و تيم‌شان را تشويق مي‌كردند. با اتوبوس و مترو و موتور و پرايد از جنوب شهر تهران و مناطق محروم كشور مي‌آمدند و براي بازيكني كه سوار بي.ام.و و پورشه بود و از برج مسكوني‌اش در الهيه مي‌آمد سر تمرين و اردو، حنجره‌شان را پاره مي‌كردند. با اين همه، صحنه مواجهه اين طرفداران با همين بازيكنان بي‌كيفيت پولدار بسيار ديدني بود. بازيكني كه اگر پدرش هم سرمربي تيم بود به او بازي نمي‌داد و حالا به مدد زد و بندها و حق دلالي‌ها و خريدن رسانه به آلاف و الوفي رسيده بود با چنان غرور و تبختري هوادار بينوا را مي‌نگريست كه انگار ارث نداشته پدرش را طلب دارد. بعضي‌هاشان هم چند گردن‌كلفت اجير كرده بودند تا به عنوان محافظ در كنارشان باشند. طرفداري كه اين صحنه‌ها را مي‌ديد يا مثلا براي اينكه خودش يا فرزند نوجوانش با فلان بازيكن عكسي بگيرد به اشكال مختلف حرف مي‌شنيد و تحقير مي‌شد؛ ديگر دل و دماغي برايش نمي‌ماند تا باز هم از اين تيم طرفداري كند. 
گروه دوم پيشكسوتاني بودند كه سال‌ها با عشق و بدون پول براي اين تيم بازي كرده بوند و حالا چون در معادلات نوين فوتبال جايگاهي نيافته بودند خانه‌نشين شده و دل به پيروزي تيم‌شان بسته بودند. گروه سوم هم بازيكنان تيم‌هاي پايه باشگاه بودند (به جز آنهايي كه به خاطر پول يا موقعيت پدرشان زوري در تيم‌هاي پايه وارد شده بودند). بعضي از آنها خصوصا بازيكنان تيم اميد جوانان مستعد و آينده‌داري بودند كه كيفيت يكي از آنها معادل سه‌تا از اين بازيكنان وارداتي به دردنخور بود اما چون تن به بازي دلالان و رسانه‌هاي زرد نداده بودند يا نتوانسته بودند در اين هندسه جايي براي خود دست و پا كنند عملا آينده‌اي در تيم بزرگسالان براي‌شان متصور نبود.
تيم محبوب من در سال‌هاي قبلش تيم بزرگي بود و همواره در كشور و آسيا يك مدعي به شمار مي‌رفت. اما اشكالش اين بود كه به واسطه ته‌نشين شدن نيروي انساني ضعيف و ناكارآمد، ديگر توانايي برگرداندن بازي و نتيجه را نداشت و معمولا تحت تاثير نقشه حريفانش زمين‌گير مي‌شد. به رده‌هاي هشتم و نهم جدول عادت كرده بود و حتي يك فصل از اينكه به دسته پايين‌تر سقوط نكرد خوشحال بوديم. مديرعامل و سرمربي و بازيكنانش بيش از دانش فوتبال و توانايي عمل به آن دانش در زمين، اهل ادعا و جنجال و حمله به اين و آن در مصاحبه مطبوعاتي بودند و همه را به توطئه عليه خود متهم مي‌كردند - حتي پيشكسوتان و منتقدان دلسوزي را كه در نهان و آشكار توصيه‌هايي براي موفقيت تيم داشتند- در حالي كه ناتواني و ضعف تيم در بعضي بازي‌ها چنان مشهود بود كه نيازي به توطئه نداشت. بعدها شايعاتي مطرح شد كه در برخي بازي‌ها، بعضي اشتباهات عمدي بوده و بازيكن يا بازيكناني از بعضي‌تيم‌هاي رقيب يا بنگاه‌هاي شرط‌‌‌بندي ارقام كلاني گرفته بودند تا بازي با نتيجه خاصي رقم بخورد. حتي در يكي از بازي‌ها شنيده شد علي‌رغم اينكه سرمربي به خاطر بازي ضعيف دو بازيكن خواسته آنها را بيرون بكشد، بازيكن تمكين نكرده و در زمين مانده و مديرعامل حين بازي تلفني از سرمربي خواسته آن بازيكن را تعويض نكند.  تيم من نياز به يك بازانديشي جدي در همه اركان خود از فلسفه فوتبالي، تا ساختار مديريتي و كادر فني و جذب و پرورش بازيكنان و شيوه بازي در زمين داشت اما حيف كه كسي به توصيه دلسوزان گوش نكرد و نمي‌كند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون