به مناسبت چهلودومين سالگرد درگذشت آيتالله طالقاني
بزرگمرد دين و سياست
علي شاملو
علامه مجاهد آيتالله طالقاني اين بزرگمرد دين و سياست، بيترديد يكي از ستونها و اركان استوار ملت ايران است. در حيات سياسي و اجتماعي هر قوم و ملتي، اتفاق ميافتد. شخص يا اشخاصي در عصري از اعصار جزيي از بنيانهاي آن كشور و ملت ميشوند. در دوران معاصر هم مرحوم طالقاني در زمره اين اركان و بنيانها بود كه دو حجاب بزرگ معاصرت و شهرت دو مانع عمده از شناخت شخصيت واقعي او شده است.
نسل معاصر، به واقع نميداند كه طالقاني چه ميخواست و چه ميگفت؟ تحمل رنجهاي تبعيد و زندان و دربدري، براي او چه و كه بود؟
طالقاني، سيدجمالالدين اسدآبادي، عبدالرحمن كواكبي و شخصيتهايي از اين قبيل با خصوصيات و ويژگيهايي كه داشتند از هر قوم و ملتي كه باشند به آن قوم و ملت تعلق ندارند؛ بلكه به كل جهان اسلام تعلق دارند.
آنچه اين بزرگمردان را از ديگر معاصران و اشخاص و افراد متمايز ميسازد، خلقيات برجسته و ويژگيهايي است كه كمتر و به ندرت در ديگران ميتوان يافت. درك، فهم و تشخيص دردهاي جايگاه جامعه، چارهانديشي براي درمان آنها، جوانان و روشنفكران را مخاطب قرار دادن، خطرات را به هيچ نشمردن، برخلاف مسير آب شنا كردن، به زخارف دنيوي و جاه و مقام بياعتنا بودن، خفتگان قرن و اعصار را از خواب گران بيدار كردن، قرآن، اين دستورالعمل زندگي انسانها و برنامه نجات و سعادت انسانها را به صحنه آوردن، در انديشه راهحل مشكلات بودن، مشكلات و بلايايي كه بشر به دست خود و براي خود درست كرده، تارها و گرههايي كه انسانها به دور خود تنيده و در ميان اين تارها و گرههاي كور خود را گرفتار كرده، از دغدغههاي فكري اين روحاني آيندهنگر و دردآشنا و مفسر صاحب سبك و آگاه به مقتضيات و نيازهاي زمان بود.
در پايان بايد گفت، راستي اين چه دردي بود كه طالقاني از آن رنج ميبرد؟ اين درد جانكاهي كه تا اعماق دل و جان اين انسان والا نفوذ كرده بود! روح و روان و فكر و انديشه او را به خود مشغول، آشفته و ناآرام كرده بود و در روزگار عافيتطلبيها و سكوت و سازشها به فرياد و خروش واداشته بود؟