ادامه از صفحه اول
درسهايي از جدايي بحرين از ايران
اولين دستاورد بزرگ اين تلاش امضاي موافقتنامه تعيين حدود فلات قاره بين ايران و عربستان به اضافه حل اختلاف بر سر دو جزيره فارسي و عربي بود كه در اكتبر 1968 (ده ماه بعد از اعلام خروج انگليس) محقق شد و قانون مربوطه در آبان 1347 به تصويب مجلس رسيد. اظهارات غافلگيركننده شاه در ژانويه 1969 در فرودگاه دهلي مبني بر اينكه «اگر مردم بحرين نخواهند به ايران ملحق شوند، ايران به زور متوسل نخواهد شد»، به معناي شروع انعطاف ايران در مورد حق حاكميتش بر بحرين تلقي شد. در مراحل بعدي ايران از مطالبه رفراندم براي احراز نظر مردم بحرين نيز كوتاه آمد و سر و ته كار با يك نظرخواهي مختصر (survey) توسط سازمان ملل هم آمد. دولت ايران به موازات انعطاف نشان دادن در مورد بحرين، در مورد اعاده حاكميت ايران بر سه جزيره كه داراي موقعيت ژئوپليتيك فوقالعادهاي نيز هستند، بهشدت سختگيري كرد و از جمله موافقت با قصد انگليس به ايجاد فدراسيوني از شيوخ عرب را موكول به حل اين مساله كرد. به ترتيبي كه جزييات آن بر همه آشكار است، اين مهم در دسامبر 1971 محقق شد. (البته تصور هر گونه بده، بستان در اين مورد كه از سوي برخي محافل عربي مطرح ميشود، كاملا مردود است؛ چرا كه انعطاف ايران در مورد بحرين از ژانويه 69 يعني زماني كه بحث سه جزيره اصلا مطرح نبود، آغاز شده بود.) احياي موقعيت ايران به عنوان كشور فائق در خليجفارس كه در پي اين التهابات سهساله به دست آمد، طي دو دهه، يعني تا اقدام برخي شيوخ عرب به دادن پايگاه نظامي به امريكا بعد از حمله صدام به كويت در 1991 به طول انجاميد. درسهاي اين دوره سهساله و خروجي اصلي آن ميتواند يكي از درسهاي ديپلماتيك مهم تاريخ معاصر ايران باشد. اگر امروز برخي فكر ميكنند كه امريكا نهايتا چارهاي جز خروج از خاورميانه و خليجفارس ندارد و وظيفه خود را به درستي تسريع اين روند ميدانند، بايد جزييات وقايع دوره سهساله مورد اشاره را خوب بكاوند و از درسهاي آنكه تنشزدايي جدي با منطقه در راس آن قرار دارد، بياموزند.
سياستهاي اشتباه همگان در قبال جامعه افغانستان
بايد اقدامي كند تا اين گروه افراطي باعث آتشافروزي در منطقه نشود و نيز سياست خارجي كشورها در قبال افغانستان به گونهاي باشد كه حامي مردم باشند نه اينكه پشتيبان قدرتي كه با زور و سركوب بر سر كار آمده است. در واقع سياست بينالملل بايد پذيراي حق و مظلوميت در جهان باشد نه طرفدار منافع خويش به واسطه حاكمان قدرت و زور در دنيا. در واقع جهان بايد يك راهحل سياسي انصافجويانه در پيش گيرد تا جامعه بافرهنگ و جنگديده و رنجديده افغانستان شاهد ظلم و ستم طالبان بر خويش و سرزمينشان نباشند، چراكه آنها يعني جامعه افغانستان نميخواهند به عقب بازگردند و اسير تعصبها و افراطيگريها و جهل رفتارگونه طالبانيسم شوند و مردم آن سامان ديگر از اينگونه رفتارهاي غيرانساني طالباني خستهاند و دوست ندارند به بيست سال قبل بازگردند، چراكه آنها از لحاظ منطقي و جامعهشناسي ميخواهند با دنيا پيشرفت كنند و به دور از تعصبات ديني و مذهبي به تكنولوژي و پيشرفتهاي اجتماعي دست يابند و با وجود «طالبان» غيرممكن است، مخصوصا براي زنان آن سامان عرصه، تنگ و تنگتر خواهد شد و دختران آن سرزمين با سركوب شديد طالبان و نيز افكار طالبانيسم مواجه خواهند شد؛ از جمله ميبينيم كه با روي كار آمدن طالبان در هيچ يك از مناصب دولتي و كشوري حضور ندارند و طالبان ورود آنها را حتي به ورزش كشور منع كرده؛ راهحل اين است كه ابتدا طالبان به رسميت شناخته نشود و دسترسي طالبان به سلاح و منابع مالي كه باعث سوءاستفاده آنها از اين منابع كه در جهت پيشبرد اهدافشان و آتشافروزي در منطقه و دنيا ميشود، جلوگيري به عمل آيد و بايد محدودشان كرد.در حقيقت متاسفانه بايد گفت يكي از عواملي كه باعث ميشود قدرتهاي دنيا بر كشورهاي جهان سوم و كمتر توسعهيافته و تا حدود زيادي با اقتصاد ضعيف مسلط شوند و اين تسلط آنها به واسطه تبادل تجاري غيرمنصفانه و نابرابر در كشورهاي ضعيف باعث از بين رفتن و گاهي فروپاشي اقتصاد آن كشورها خواهد شد. همين نظريات ژئوپليتيك و «موقعيت جغرافيايي، سياسي» در مورد همين كشورهاي ضعيف است كه چون داراي اقتصاد و شايد هم فرهنگ ضعيف باشند كشورهاي توسعه يافته ميتوانند مدتي در آن ناحيه به چپاول آن سرزمين بپردازند و اين باعث عقبماندگي آن كشور ضعيف خواهد شد و بعد از مدتي كه قدرتها كارشان با منافع خويش و معادن و ثروتهاي آن جامعه و كشور تمام شد، راهشان را ميكشند و ميروند و اين در مورد كشور افغانستان نيز به روشني صدق ميكند. حالا گروهي با انديشههاي متعصبانه و به شدت مذهبي آمدهاند تا دستدرازي در خاك اين سرزمين كنند. در هر صورت اميدواريم جامعه جهاني تصميمي اتخاذ كند تا مانع مشروعيت اين گروه خودمحور و بسيار خشن و عقبمانده در افغانستان شود.