كار همچون زندگي در گفتارهايي از محمدرضا سلامت و ايرج شهبازي
به سرشت خود وفادار باش
غزاله صدرمنوچهري
به تازگي، كتاب «كار همچون زندگي» نوشته تامس مور با ترجمه محمدرضا سلامت به همت نشر نو منتشر شده است. تامس مور سالها در زمينه دينشناسي و روانشناسي در دانشگاههاي امريكا تدريس كرده است. او بر آن است كه شخصيت آدمي در طول زندگي بر اثرِ كار يا كارهاي او شكل ميگيرد، اما بيشتر اوقات افراد با غفلت از اين واقعيت، كار را به «شغل» يا «حرفه» فرو ميكاهند و بين كار و زندگي جدايي ميافكنند. از نظر مور، كار و زندگي دو روي يك سكهاند و به همين علت، كار بايد همچون زندگي تلقي شود. به بيان ديگر، بايد كار را زندگي كرد كه اين خود هنري ممتاز است. نشست هفتگي شهر كتاب روز سهشنبه ۱۶ شهريور به نقد و بررسي «كار همچون زندگي» اختصاص داشت و با مشاركت ايرج شهبازي و محمدرضا سلامت به صورت مجازي برگزار شد. در ابتداي اين نشست علياصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب ضمن معرفي نويسنده، به مباحث كلي كتاب اشاره كرد.
درباره اوپوس روح محمدرضا سلامت
براي ترجمه اين كتاب يك انگيزه ملي و يك انگيزه شخصي داشتم. در وجه ملي، تا آنجا كه به ياد ميآورم از دوران نوجواني تا الان با اكثر قريب به اتفاق هموطنان ايرانيام نوعا از كار و حرفهشان ناراضي بودند، حتي آنهايي كه به ظاهر كارهاي با پرستيژ و به لحاظ اجتماعي خوشموقعيتي داشتند. هميشه برايم سوال بود كه چرا ايرانيان از كارشان ناراضي هستند و ميخواستم براي يافتن پاسخي به اين پرسش كمكي بكنم. در وجه شخصي، ظرف تقريبا پانزده سال اخير ذهنم درگير اين سوال بود كه براي چه كاري آفريده شدم و آن «نداي درون» من چه بوده است؟ آيا من آن را كشف كردهام و به آن عمل كردهام يا نه؟ اين شد كه وقتي حسين كمالي اين كتاب را براي ترجمه به من معرفي كرد بعد از خواندن آن بلافاصله دست به ترجمه بردم.
مور يك پروژه بزرگ فكري با عنوان «مراقبت روح» يا به تعبير مصطفي ملكيان «تيمار جان» دارد كه اين كتاب هم ذيل آن قابلفهم است. همچنين، شاهكار مور كتابي تحت اين عنوان است كه ۲۸ سال پيش نگاشته و به زبانهاي گوناگون دنيا ترجمه شده است. پيام اصلي اين كتاب و پروژه بزرگ فكري تامس مور اين است كه آدمي در عصر امروز و جهان مدرن، امري ارزشمند را از دست داده است: مساله روح. البته روح نه به معناي امري متافيزيكي يا كاملا مذهبي، بلكه به معناي عميقترين و مقدسترين وجوه آدمي.
مور به دنبال اين است كه چطور ميتوان به نوعي روح را دوباره در ساحتهاي مختلف زندگي به ميان آورد و به مراقبت از آن پرداخت. يكي از ساحتهاي بسيار مهم زندگي از نظر تامس مور مساله كار است. بدين معنا كه كار آدمي پيوند نزديكي با روح و مراقبت از روح دارد و نقشي بسيار كليدي در اين زمينه ايفا ميكند، چراكه كار در واقع بازتابي از شخصيت و تماميت زندگي ما ميتواند باشد و بايد باشد و اگر اينطور نباشد به تناقض و تضاد ميافتيم و دچار افسردگي ملال و بيحوصلگي و نارضايتي از كار ميشويم. كاري با مراقبت از روح ما پيوند دارد و به تيمار جان ما كمك ميكند كه در زندگي براي ما معنابخش و هويتبخش باشد. تنها اين كار است كه زندگي را شايسته زيستن ميكند. در غير اين صورت زندگي دچار ملال و افسردگي ميشود. مور براي پروراندن پيام خود در كتاب «كار همچون زندگي» هم از روانشناسي يونگ تاثير پذيرفته و استفاده ميكند هم از روانشناسي كهنالگويي جيمز هيلمن، روانشناس امريكايي، هم از اسطورهها و حكايتهاي باستاني و سنتهاي معنوي جهان بهره زياد ميبرد.
كار زيبايي تامس مور در اين كتاب اين است كه در چارچوب روانشناسي كهنالگويي از تمثيل كيمياگري بهره برده است. مور كاري را كه به مراقبت از روح ما كمك ميكند كار همچون زندگي ميخواند؛ يعني كار زندگي يا به تعبير كيمياگران اوپوس (كار) روح است. مور به اين دليل «كار همچون زندگي» را بر هنر كيمياگري تمثيل كرده و بنا نهاده است كه مانند كيمياگري فرآيندي طولاني است. كيمياگران تماميت زندگيشان را به مشاهده، ملاحظه و واكاوي در مشاهده تغييرات در رنگ و حالات مواد خام مختلف بر اثر حرارت دادن در زمانهاي مختلف ميپردازند و به كل اين فرآيند اوپوس ميگويند. اوپوس روح يا كار روح هم مهمترين كار انسان و مانند كيمياگري به بلنداي زندگي او است. پس، «كار همچون زندگي» هم همچون كيمياگري هم هنر است هم كار، هم طولاني است هم تماميت زندگي را در بر ميگيرد. افزون بر اين، بايد بين اجزاي زندگي ما وحدتي ارگانيك برقرار باشد تا زندگي معنادار و واجد هويت باشد. اگر اين «كار همچون زندگي» را كشف و به آن عمل كنيم به شادماني و رضايت باطن ميرسيم. چراكه پيوند وثيقي با روح ما خواهد داشت و به مراقبت روح ما كمك خواهد كرد و به نيازهاي عميق روح ما پاسخ خواهد داد.
وقتي به اينگونه كار ميپردازيم، زمان و مكان را از ياد ميبريم و در كار غوطهور ميشويم. همينطور، در آن كار عشق و روح داريم و آن را با تمام وجود انجام ميدهيم و در آن كار حاضريم. در حالي كه خيليها وقتي كاري انجام ميدهند چه بسا در آن كار با تمام وجود حضور ندارند و ذهن و فكرشان جاي ديگري است و لذا از آن كار ملول و ناراضي ميشوند و به آرامش و رضايت باطن نميرسند. بنابراين، يكي از نشانههاي اينكه كاري كه ما انجام ميدهيم «كار همچون زندگي» باشد، اين است كه ما را به آرامش و رضايت باطن برساند و عاشق آن كار بشويم يا بتوانيم عشق را وارد آن كار بكنيم تا بتوانيم كيستي خودمان را با كارمان بازتاب بدهيم. چون از نظر مور ما فقط با كارمان ميتوانيم به مراقبت روح بپردازيم. بايد يك كاري كنيم و البته اين كار به شغل و حرفه فروكاسته نميشود. بلكه از نظر مور كار همچون زندگي شامل مجموعه فعاليتهايي است كه آدمي در طول زندگي انجام ميدهد و كوچك و بزرگي و پرستيژ و درآمد آن مطرح نيست، چه بسا كاري درآمد پايين با روح و ارزشهاي بنيادي ما سازگار باشد و ما را به رضايت خاطر برساند.
پيدا كردن «كار همچون زندگي» مثل كيمياگري فرآيندي طولاني است و در اين رابطه خود فرآيند خيلي بيشتر از فرآورده اهميت دارد. بنابراين، نفس اين جستوجو و اين دغدغه مهم است. براي پيدا كردن چنين كار يا كارهايي بايد همه اجزا و تجارب خودمان را از گذشته و حال به ياد آوريم و مانند مواد اوليه در كيمياگري آنها را غربال كنيم و ببينيم كه با كدامها ارتباط برقرار ميكنيم. در واقع، بايد نوعي جداسازي انجام دهيم تا باورها و ارزشهاي قابلدفاع و موجه را نگه داريم، باورهاي خرافي يا شكستها و موفقيتها را به ميان آوريم. همچنين، گذشته را، بدون اينكه بخواهيم آن را انكار كنيم و در آن گرفتار شويم، به ميان بياوريم بلكه بتوانيم گذشته را بازبيني كنيم و كار همچون زندگي را بر گذشتهمان، سنتها و خاطراتمان بنا كنيم و هر جا لازم است دست به تغيير بزنيم. بنابراين، يكي از ويژگيهاي كار همچون زندگي گشودگي براي تغيير است. اگر اين گشودگي نباشد چه بسا ما در شغل يا حرفهاي گير كنيم و گرفتار شويم تا جايي كه كليت شخصيتمان را با آن شغل و حرفه يكسان كنيم و حتي اگر از آن شغل يا حرفه در عذاب باشيم حاضر نباشيم بيرون بياييم چراكه حتي نميتوانيم شغل و حرفه و كار ديگري را تصور بكنيم. بنابراين، تغيير شايد موتور حركت ما به سمت يافتن «كار همچون زندگي» است. به همين دليل، ما بايد در مقابل آنچه تقدير به رويمان باز ميكند شكيبا و صبور و گشوده باشيم.
«كار همچون زندگي» چندوجهي است. لزوما يك كار نيست كه يكبار و براي هميشه كشف كنيم. چهبسا كارهاي مختلفي همزمان «كار همچون زندگي» ما باشد. همينطور كار همچون زندگي سيال است و ممكن است تغيير بكند و ما بايد گشوده باشيم. همينطور «كار همچون زندگي» از آدمي شخصيتي يگانه و بيهمتا ميسازد. ما را بهتدريج پختهتر و پيچيدهتر ميكند و هر كسي به كمال الهي خودش ميرسد. بنابراين، تفرد و تشخص يكي از ويژگيهاي مهم «كار همچون زندگي» است.
مفهوم كليدي بسيار مهمي كه در كشف «كار همچون زندگي» به آدم كمك ميكند، «نداي درون» است. نداي درون ميتواند امري ابهامآلود باشد و نتوان يكبار براي هميشه تعريفي براي آن داد. نداي درون بنا به تعريف تامس مور آن حس دروني است كه به آدم ميگويد بودن من روي كره زمين دليلي دارد؛ يعني سرنوشتي دارم و از درون احساس ميكنم كه انگار هستي چيزي از من ميطلبد يا زندگي از من ميخواهد كاري انجام بدهم. البته اين نداي درون هم در طول زندگي ممكن است تغيير كند و همزمان شايد چندين نداي دروني داشته باشيم. براي كشف نداي درون نشانههايي در درون و بيرون آدمي در زندگي رخ ميدهد كه خواندن و تعبير و تفسير درست آنها ميتواند به ما كمك كند تا «كار همچون زندگي» خود را كشف كنيم. از آن طرف هم ما چون در جهان زندگي ميكنيم، جهان هم از ما انتظارهايي دارد، معيارهايي را به ما تحميل ميكند. اين هم از نظر مور مهم است كه ما از عادت همرنگ شدن با جماعت فاصله بگيريم و سعي كنيم آنچه را كشف كنيم كه خود ميخواهيم انجام دهيم و به ما رضايت باطن ميدهد و دلمان را آرام ميكند. حتي اگر آن كار پسند جامعه و اطرافيان ما نباشد، اما با ارزشهاي بنيادين ما و نداي ما سازگار باشد و به مراقبت روح ما كمك ميكند بعد برويم سراغ آن كار. نكته مهم ديگري كه تامس مور اشاره ميكند اين است كه نداي درون نهايتا امري رازآلود است، همينطور خود «كار همچون زندگي». لذا نبايد به مساله نداي درون يا «كار همچون زندگي» به شكل مسالهاي نگاه كرد كه بايد آن را حل كرد. بلكه بايد مثل خود روح يا زندگي يا مرگ جنبه رازآلودگي آن را مدنظر قرار داد و به فكر اين نبود كه كنه و ذات آن را كشف كرد. نفس تلاش و جستوجو براي يافتن كار همچون زندگي و كشف نداي درون ما، فعاليت و تلاش در مسير و ساختن شخصيت يگانه و بيهمتاي خودمان براساس آن و تحقق بخشيدن به تفرد و تشخص خودمان مدنظر است.
كار ما جعل يا ايجاد استعداد در خود نيست
ايرج شهبازي
تامس مور اطلاعات زيادي در مورد زمينههاي مختلفي چون دين و فرهنگ و تاريخ و اسطوره و افسانهها و روانكاوي دارد و براي ژرفا بخشيدن به نوشته خود از آنها استفاده ميكند. اين نگاه هنري نويسنده مخصوصا در داستانگويي او ديده ميشود. او گذشته از اينكه در جايجاي كتاب داستانهاي گوناگوني را با عشق و علاقه زياد تعريف ميكند، بعضي از مطالب را در يك فصل يا سراسر كتاب مدنظر قرار ميدهد و هر وقت لازم باشد به آنها برميگردد و از آنها نكات لطيفي را استنباط ميكند. بهترينِ اين بازيهاي نويسنده با هنر كيمياگري است. او در همه فصلها مرتب به كارهاي كيمياگران اشاره ميكند و بحث خود را براساس بنمايههاي آن پيش ميبرد. هنر كيمياگري فرآيندي بسيار جالب و پيچيده است و به شكيبايي و دانايي خاصي احتياج داشته است. تامس مور بنمايههايي را از اين دنياي شگفتانگيز برداشته و براي بيان منظور خودش از آن استفاده كرده است. كيمياگري مثل يك رشته نازك مطالب متنوع كتاب را به هم پيوند ميزند. اين كار بدون مطالعات دقيق و تأملات ژرف در مورد اين موضوع ممكن نبوده است. داستان ديگري كه در سراسر كتاب به خوبي آمده است، داستان اسكاتي، دوست نويسنده است كه براي يافتن استعداد خود راههاي زيادي رفته و خطاهاي زيادي مرتكب شده است. نويسنده از آغاز براي تبيين سخنان خود از اسكاتي بهره ميبرد و به نظر ميرسد قصد دارد از اسكاتي قدرداني كند، به او جرات ببخشد و او را در مسير يافتن خود راهنمايي كند. به هر حال، اين مساله هم مثل كيمياگري همچون رشتهاي درخشان مطالب كتاب را به هم پيوند ميزند.
گذشته از اينها نويسنده فراوان از زندگي اطرافيان خودش حرف ميزند و داستانهاي آنها را بازگو و مطالبي را از آنها استنباط ميكند. اين كار در ايران رايج نيست. در آثار علمي ايراني به ندرت درباره اطرافيان و خانوادههايمان مينويسيم، اما تامس مور مانند بسياري از استادان غربي هرجا لازم باشد براي كشف و استخراج ايدههاي علمي از زندگي اطرافيانش استفاده ميكند. به نظر من هم اين كار درست است. دادههايي كه از زندگي واقعي افراد در اختيار ما ميگذارند، ارزشمندند و ما ميتوانيم با تحليل آنها به مباحث مهم علمي برسيم. نويسندگان ايراني به نظرم آگاهانه يا ناآگاهانه خودشان را از اين منبع مهم و ارزشمند محروم ميكنند. ماجراهاي اطرافيان ما وجهي واقعگرايانه به تحقيقات علمي ما ميبخشند و دانش ما را از انتزاعي بريده از واقعيت دور ميكند و لحني صميمي به كتاب علمي ميبخشد و خواننده ميتواند بهتر با آن ارتباط برقرار كند.
مور فردي بسيار معنوي است. با اطمينان ميتوانيم او را يكي از آموزگاران معنوي زمانه و اثرش را اثري معنوي درنظر آوريم. مور زماني عملا راهب بوده و به كارهاي ديني و معنوي اشتغال داشته است. اگرچه الان پايبند به مذهب خاصي نيست، به نظر ميرسد كه همه وجود خود را در امور معنوي مستغرق كرده است. مهمترين نقد او به دنياي جديد از دست رفتن معنويت است و همه فعاليتهايش در راستاي بازگرداندن معنويت به زندگي شخصي، خانوادگي و اجتماعي است. او ريشه مشكلات انسان جديد را فقدان معنويت ميداند.
كمتر صفحهاي از اين كتاب از اشاره به مسائل معنوي خالي است. فصل يازدهم، كار عبادت است، به خوبي از اين ويژگي پرده برميدارد. يك راز اصلي اين نگاه معنوي به انسان اين است كه تامس مور انسان را موجودي تكساحتي نميداند. از نظر او انسان هم بدن دارد، هم روح دارد و هم نفس. به بياني او انسان را موجودي داراي ابعاد مادي و معنوي ميداند و باور دارد غفلت از هر يك از اينها به اندازه غفلت از ديگري خطرناك و زيانبار است و بههمينخاطر، به ارضاي نيازهاي روحي و معنوي انسان توجه زيادي دارد. از طرف ديگر، نويسنده به دنيا هم نگاهي معنوي دارد و باور دارد همانطوركه انسان روح دارد و از ماده صرف درست نشده است جهاني كه در آن زندگي ميكنيم هم روحمند و رازآلود است و در وراي اين صورت ظاهر پديدهها روحي الهي در سراسر هستي گسترده است. انسان جديد كوشيده از جهان راززدايي كند، اما درست اين است كه ما همچون گذشتگان به اين رازآلودگي احترام بگذاريم، آن را بپذيريم و براساس آن زندگي كنيم. طبق اين نگاه همه موجودات زنده و باشعورند و سراسر هستي از آگاهي آكنده است. نتيجه اين نگاه به انسان و جهان جز اين نيست كه شخص از منظري معنوي به هستي و جهان نگاه بكند.
نويسنده دانشمند كتاب مقدمهاي سودمند براي ترجمه فارسي كتاب نوشته است كه بر اعتبار و ارزش آن افزوده است. اين مقدمه مهمترين ايدههاي نويسنده را در بر دارد و مطالعه آن باعث درك و فهم بهتر كتاب ميشود. مصطفي ملكيان، فيلسوف اخلاق زمانه ما هم پيشگفتار ارزشمندي بر اين كتاب نوشته است. او در اين پيشگفتار در نهايت دقت و شيوايي و انصاف سخن گفته است و نكات مهمي را در مورد تامس مور و موضوع اصلي كتاب با خواننده در ميان ميگذارد. عنوان اين مقدمه «كار جانآشنا: كار جانپالا» بسيار دقيق است و به هدف ميزند. مساله اين است كه كار بسيار فراتر از راهي براي كسب درآمد است. كار هر كسي بايد با جان او آشنا باشد و جان او را بپالايد و تطهير بكند. اين موضوع اصلي كتاب تامس مور است.
ملكيان همه مدعيات كتاب را در هشت گزاره خلاصه كرده است. اين هشت نكته مهم و درست است، اما به نظرم سخنان تامس مور در اين كتاب خيلي بيشتر از اين هشت گزارهاند. در «كار همچون زندگي» موضوعات و مسائل بسيار مهم ديگري هم مطرح شده است كه بين اين گزارهها نيست. ديگر اينكه، ملكيان در پايان پيشگفتار به اين نكته اشاره كرده است كه براي يافتن كار مناسب با استعداد خود و براي پرورش آن بايد تمرين فراواني براي تحمل تنهايي داشته باشيم. براي اينكه محقق كردن فرديت و يافتن رسالت ويژه خود مستلزم جداكردن راه خود از راه عموم مردم است و اين خواهناخواه تنهايي عظيمي را براي آدمي آدم ايجاد ميكند. سخن استاد تا حدي درست است و راه يكتاي خود را پيش گرفتن تا حدي راه انسان را از ديگران جدا ميكند. اما به نظرم اين در همه موارد، در همه زمانها و در مورد همه انسانها صدق نميكند. كودكي كه در خانوادهاي آگاه رشد ميكند كه مانعي براي استعداد او ايجاد نميكنند و حتي زمينه را براي او فراهم ميكنند، قطعا چندان احساس تنهايي نميكند. از طرف ديگر، حتي اگر كسي در خانوادهاي متولد شده است كه موانع زيادي در تحقق فرديت او ايجاد ميكنند ممكن است در آغاز نياز به شهامت زيادي براي پيشگرفتن راه خود داشته باشد و ناگزير باشد راه خود را از ديگران جدا كند، اما بهتدريج كه پيش ميرود و در كار خودش به مهارت و توانايي و موفقيتهاي چشمگير ميرسد هم همراهان و همانندهايي براي خودش پيدا ميكند هم در جامعه به عنوان كسي كه نيازي منحصربهفرد را برميآورد مورداحترام قرار ميگيرد. زندگي هنرمندان و دانشمندان و صنعتگران گواه صادقي براي اين موضوع است. مثلا كسي كه استعداد نجاري دارد و ميكوشد آن را شكوفا بكند، لزومي ندارد كه حتما پيه تنهايي را به تن خود بمالد. او در كار خودش پيشرفت ميكند و همكاران و همفكراني براي خودش پيدا ميكند و از مصاحبت آنها لذت ميبرد و خدماتي را به جامعه ارايه ميكند كه جامعه به آن نياز دارد. چرا بايد چنين كسي از تنهايي خودش بترسد و ظرفيت خودش را براي تحمل تنهايي بالا ببرد؟ من در اينجا كاري با آن تنهايي وجودي ندارم كه انسانهاي عميق از آن آگاهند، بلكه راجع به تنهايي ناشي از تحقق فرديت خويش در زمينه كار صحبت ميكنم. به نظر ميرسد اين تنهايي آنقدري كه ملكيان ميگويد شديد و عميق و آزارنده نيست و شخص حتي با نهايت لذت به سمت آن ميرود. شايد اين سخن در مورد افراد نادري كه استعدادي خاص دارند و شكوفاكردن آن استعداد مستلزم جدايي از توده مردم در تمام زندگي است، صادق باشد. ولي به نظر ميرسد كه آرامش خاطر و رضايت و معنايي كه غالب انسانها از پرداختن كار ويژه خودشان به دست ميآورند رنج تنهايي و ديگر رنجهاي ناشي از خودبودن را براي آنها تحملپذير ميكند. بههرحال، افرادي كه ميخواهند در پي يافتن راه يگانه خودشان بروند نبايد نگران تنهاييشان باشند، اين تنهايي يا موقتي است يا آزارنده نيست.
در جاي خود نبودن يكي از عوامل مهم افسردگي و اضطراب است و متاسفانه غالب روانشناسان و رواندرمانگران و روانكاوان به اين نكته توجه ندارند؛ يعني ممكن است شخص گذشته سالمي داشته باشد، اما از زندگي خودش رضايت ندارد و احساس پژمردگي و افسردگي ميكند و اين ناراحتي از انجام كاري كه دوست ندارد باعث ميشود كه زندگي خانوادگي و معنوي و دروني و حتي روابط دوستانه خراب شوند. بنابراين، براي درمان افسردگي و اضطراب انسانها ميتوانيم از كار معنادار هم در زندگي آنها استفاده كنيم. غالبا اگر افراد به كاري بپردازند كه عاشقانه دوست دارند بخش مهمي از اضطراب و افسردگيشان درمان ميشود. نكته دوم اينكه ما انسانها سرشتي داريم كه به ما داده شده است. كار ما ايجاد استعداد در خودمان نيست، بلكه يافتن آن است. جعل استعداد به معناي واقعي كلمه نادرست است. كار ما كشف استعداد است. بنابراين، بايد تلاش كنيم استعداد خودمان را بيابيم. لازمه اين كار شنيدن نداي درون خود است و اينكه اجازه ندهيم اين صدا در لابهلاي جنجالهاي زندگي و هياهوها گم شود. يكي از زيباترين تعابير تامس مور وفادار بودن به سرشت خود است. انسان سالم و اصيل كسي است كه به سرشت و طبيعت خودش وفادار است و اجازه نميدهد آنچه از درون او ميجوشد در پاي منافع، پسند و رد و قبول ديگران قرباني شود. بنابراين، شخص بايد شجاعت خودبودن داشته باشد و همرنگ جماعت نشود. نكته سوم اينكه، براي بسياري از انسانها معناي زندگي مطرح است. براساس بحث كار همچون زندگي يك معناي جامع براي همه انسانها وجود ندارد. معناي زندگي تا حد زيادي اختصاصي و خصوصي است. هر كسي بايد معناي زندگي خودش را پيدا بكند. يكي از اينها اين است كه كاري را پيدا كنيم كه برايمان همچون زندگي است. آنكه شور زندگي را دارد سوال معناي زندگي برايش بهخوديخود منتفي خواهد شد. اگر ما عاشقانه گرم آن كاري شويم كه دوست ميداريم پرسش از معناي زندگي تا حد زيادي برايمان رفع ميشود. چهارم اينكه بزرگترها بدون هرگونه استبداد آموزشي استعدادهاي كودكان را كشف كنند و بدون تحميل بار اضافي بگذارند آنها استعدادهايشان را شكوفا كنند و بزرگترهايي كه به ميانسالي رسيدند و استعدادشان را يافتند، ولي كارشان با استعدادشان تفاوت دارد بايد كاري كنند كه در برنامهريزي چندساله بهتدريج كار و منبع درآمدشان يكي باشد، چراكه يكي از مهمترين خوشبختيهاي انسان اين است كه كار و منبع درآمد و زندگي او يكي باشد.
مفهوم كليدي بسيار مهمي كه در كشف «كار همچون زندگي» به آدم كمك ميكند، «نداي درون» است. نداي درون ميتواند امري ابهامآلود باشد و نتوان يكبار براي هميشه تعريفي براي آن داد. نداي درون بنا به تعريف تامس مور آن حس دروني است كه به آدم ميگويد بودن من روي كره زمين دليلي دارد؛ يعني سرنوشتي دارم و از درون احساس ميكنم كه انگار هستي چيزي از من ميطلبد يا زندگي از من ميخواهد كاري انجام بدهم. البته اين نداي درون هم در طول زندگي ممكن است تغيير كند و همزمان شايد چندين نداي دروني داشته باشيم.
مور فردي بسيار معنوي است. با اطمينان ميتوانيم او را يكي از آموزگاران معنوي زمانه و اثرش را اثري معنوي درنظر آوريم. مور زماني عملا راهب بوده و به كارهاي ديني و معنوي اشتغال داشته است. اگرچه الان پابيند به مذهب خاصي نيست، به نظر ميرسد كه همه وجود خود را در امور معنوي مستغرق كرده است. مهمترين نقد او به دنياي جديد از دست رفتن معنويت است و همه فعاليتهايش در راستاي بازگرداندن معنويت به زندگي شخصي، خانوادگي و اجتماعي است. او ريشه مشكلات انسان جديد را فقدان معنويت ميداند.