تحولات افغانستان و مچگيري سياسي
حسين مسعودنيا
خروج نيروهاي امريكا از افغانستان، موفقيت شبهنظاميان طالبان در غلبه بر ارتش اين كشور، فتح كابل و اعلام تشكيل امارت اسلامي در كشور همسايه شرقي ايران، يكي از مهمترين موضوعات فراروي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بوده است. پيوندهاي تاريخي، مذهبي، زباني، قومي و فرهنگي ميان دو ملت ايران و افغانستان همراه با منافع سياسي، اقتصادي، امنيتي و ايدئولوژيكي جمهوري اسلامي ايران در اين كشور دولتمردان ايران را ناگزير از رصد تحولات ميداني آن و اتخاذ راهكارهاي مناسب به منظور حفظ منافع ملي خود مينمود. جمهوري اسلامي ايران پس از آگاهي از تصميم دولت امريكا در افغانستان مبني بر خروج نيروهايش از اين كشور درصدد برآمد تا جهت حفظ منافع ملي خود باب گفتوگو را با طالبان، البته با هماهنگي دولت مركزي افغانستان، باز كند. در راستاي همين هدف مسوولان شوراي عالي امنيت ملي در چند نوبت با مقامات سياسي طالبان گفتوگو و سپس ملا برادر براي گفتوگو با مقامات ايران به تهران سفر كرد، لذا از نگاه مسوولان سياست خارجي بهترين راهكار براي تامين منافع ملي ايران، ايجاد كانال ارتباطي با طالبان در كنار حفظ روابط با دولت قانوني افغانستان، رصد تحولات اين كشور و تصميمگيري براساس موقعيت ميداني بود. براساس همين رهيافت بود كه به دنبال فتح كابل توسط طالبان و جابهجايي قدرت در افغانستان، ايران با اعلام سياست عدم مداخله، طالبان را ترغيب به تشكيل دولت فراگير با مشاركت همه گروههاي قومي، رعايت حقوق و آزاديهاي فردي و اجتناب از خشونت درقبال زنان و اقوام ديگر كرد. با مشخص شدن سياست جمهوري اسلامي ايران در قبال تحولات افغانستان به خصوص پس از فتح كابل و اعلام تشكيل امارت اسلامي از سوي طالبان، جناحهاي سياسي در داخل اقدام به نقد و ارزيابي سياست خارجي ايران در قبال طالبان و تحولات افغانستان كردند.
تأمل در سخنان رهبران جناحها و آناليز ديدگاه آنها بيانگر دو موضع مخالف يا حمايت از سياست جمهوري اسلامي ايران است. مخالفان با توجه به بنياد فكري و عملكرد طالبان در دوره قبل به اين گروه اطمينان ندارند. از نظر هواداران اين طرز تفكر قرار گرفتن طالبان در اردوگاه سلفي-تكفيري، تجربه حكومت آنها در طول سالهاي 2001-1996 بر افغانستان و برخورد آنها با ساير گروهها و رفتار توام با تحجر و خشونت در قبال زنان، محوريت قرار دادن قوم پشتون و سركوب ديگر گروههاي قومي، حمله به كنسولگري ايران در مزارشريف و شهادت ديپلماتهاي ايراني، پيوند جناح راديكال آنها مانند گروه حقاني با داعش و احتمال تشكيل جبههاي عليه ايران، تداوم رابطه طالبان با امريكا و امكان استفاده ابزاري امريكا از آنان، تبديل مجدد افغانستان به كانون توليد و صادرات مواد مخدر، عدم اطمينان به شعارهاي آنها مبني بر تشكيل دولت فراگير همراه با برخي اقدامات سركوبگرايانه آنان در مناطقي مانند پنجشير پس از تشكيل دولت موقت مويد خطاي محاسباتي مسوولان سياست خارجي ايران بوده و نبايد دولتمردان به اين گروه اطمينان داشته و بايد از آنها تضمين بگيرند كه حقوق شيعيان، اقوام ديگر مانند تاجيكها و گروههايي مانند زنان رعايت گردد. اما در مقابل گروهي ديگر، عليرغم تاييد استدلالهاي مخالفين، بر اين باورند كه تحولات افغانستان براساس پروژه كنفرانس دوحه حتي در صورت مخالفت ايران در چنين مسيري پيش ميرفت لذا منافع جمهوري اسلامي ايران ايجاب ميكرد كه با رصد تحولات سياسي و ميداني اين كشور و اتخاذ راهكارهاي مناسب منافع خود را تامين كند. لذا حفظ ارتباط با طالبان به چند دليل بهتر از قطع ارتباط با آنها است: 1- در دوران تحريم بازار افغانستان يكي از بازارهاي اصلي صادرات ايران است. 2- حضور در تحولات افغانستان و ارتباط با طالبان ميتواند اهرمي براي كنترل رفتار آنها در قبال شيعيان و ديگر اقوام غيرپشتون باشد. 3- حضور در صحنه سياسي افغانستان ايران را از تحولات اين كشور آگاه و سياستگذاران جمهوري اسلامي ايران را قادر به تصميمگيري براساس تحولات جهت ممانعت از تبديل اين كشور به كانون بحران عليه ايران خواهد كرد. 4- وابستگي شرق ايران، استان سيستانوبلوچستان، به حقابه آب رودخانه هيرمند از طريق حفظ رابطه با طالبان بهتر قابل تحقق است. 5- ممانعت از تبديل افغانستان به كانون توليد و صادرات مواد مخدر از طريق همكاري با طالبان بهتر امكانپذير است. 6- در داخل ايران در نواحي مرزي با افغانستان گروههايي ساكنند كه از نظر مذهبي به طالبان سمپاتي داشته و از تحولات اين كشور استقبال كردهاند، لذا منافع ملي اقتضا ميكند كه ايران از طريق تنشزدايي منطقهاي مانع از رويكرد اين گروهها به سمت رفتار راديكاليسم گردد. 7- حضور در صحنه افغانستان مانع از تبديل اين كشور به حياطخلوت رقباي منطقهاي و فرامنطقهاي ايران ميگردد. لذا به نظر ميرسد در شرايط كنوني جمهوري اسلامي ايران از نظر عقلاني بايد سياست فعلي در قبال تحولات افغانستان را ادامه و در عين حال با اتخاذ راهكارهاي سياسي مانع از افزايش اعمال خشونت عليه گروههايي مانند شيعيان يا زنان در اين كشور گردد. اما سوال اصلي اينجاست كه چرا چنين اختلاف و شكافي در جامعه ايران بروز كرده است؟ نگارنده بر اين باور است كه ريشههاي اين شكاف را بايد در ماهيت رفتار سياسي جناحهاي سياسي در ايران در قبال يكديگر براساس بازي با حاصل جمع صفر و سياست حذفي جستوجو كرد. حاكم بودن چنين روحيهاي بر رفتار سياسي نخبگان ايراني سبب سياستزدگي همه موضوعات مرتبط با مسائل داخلي و سياست خارجي ايران و گاه وارد آمدن ضربات جبرانناپذيري بر منافع ملي ايران گرديده است. شايد نمونه بارز آن شكاف در قبال برجام، خروج امريكا از آن و تحريمهاي اين كشور عليه ايران، مذاكرات وين براي احياي برجام، موضوع كرونا، واكسيناسيون و در شرايط كنوني نيز تحولات افغانستان و نوع همكاري با آژانس باشد. مهمترين معضل جامعه ايران و عدم توانايي آن براي برون رفت از بسياري از مشكلات ريشه در فرهنگ سياسي ايرانيان، به ويژه نخبگان سياسي و مچگيري آنها از يكديگر دارد عاملي كه مهمترين چالش فراروي شكلگيري وفاق در جامعه ايران حداقل در سه دهه اخير بوده است و ضربات جبرانناپذيري بر منافع ملي جمهوري اسلامي ايران وارد كرده است. اما نخبگان سياسي ايران بايد اين مهم را مدنظر داشته باشند كه اگرچه اختلاف سليقه و رقابت در درون جامعه ايران به دليل تفاوت نگاهها در حوزه اقتصاد، فرهنگ، سياست خارجي و نوع كنشگري اجتماعي امري عادي است اما سياست خارجي جاي رفتار حذفي و مچگيري سياسي نيست، چراكه موضوع آن منافع ملي است.