نگاهي به «بزها به جنگ نميروند» رمان مهيار رشيديان
گشايشي در كار نيست
عليرضا فراهاني
«بزها به جنگ نميروند» رماني است از مهيار رشيديان كه انتشارات نيلوفر در سال 99 منتشرش كرد. اثري كه اگر بخواهيم نگاهي مجمل و مختصر به آن داشته باشيم، مهمترين نكاتي كه در وهله نخست به چشم ميآيد، اتفاق محوري و جزيياتپردازي بيش از حد آن است. نكته نخست يعني «اتفاقمحوري» در هر رماني ميتواند جذبكننده و جالب توجه باشد. خصوصا اگر سوژه روايت، سوژهاي نو و كمتر به كار رفته شده باشد. رمان «بزها به جنگ نميروند» از اين حيث تا حدودي قابل توجه است. در يك جمله كوتاه اگر بخواهيم خط اصلي رمان را به نوعي بازتعريف كنيم، ميشود اين: «سدي كه قرار است جهت جلوگيري از بحران در منطقهاي ساخته شود، خود عامل پديدآيي بحرانهاي بسياري ميشود».
رمان از همان ابتدا با محور قرار دادن بحث سدسازي و معماري و مهندسي شروع ميشود و هر چه بيشتر پيش ميرود شخصيتها نيز در همين زمينه شكل ميگيرند. نكته قابل توجه ديگر در همين ارتباط، اين است كه نويسنده روايتش را در فضايي بومي پيش ميبرد و از اين جهت برخلاف غالب رمانهاي اين سالهاست كه عمدتا مركزمحور هستند. همين ويژگي بوميمحوري نيز از ديگر نكاتي است كه خواننده را با فضاي اثر درگير ميكند. درگير شدن شخصيتها در يك فضاي كمتر شناخته شده و مسائل و مصائبي كه در اين ميان به وجود ميآيد، از جمله ويژگيهايي است كه «اتفاقمحوري» را در اين اثر به شاخصهاي اصلي تبديل ميكند.
اما مساله اصلي در نويسش رمان به دست نويسنده است. همانطور كه در سطور نخست ذكر كردم، پرداختن به جزييات يكي از مشخصههايي است كه نويسنده سعي داشته با بهرهگيري از آن، فضاي قصهپردازي رمان خود را رو به گستردگي بيش از انتظار سوق دهد. اين ويژگي نيز به خودي خود ميتواند نسبت به ظرفيتهايي كه محتواي هر اثر توليد ميكند، سودمند باشد؛ اما در رمان مهيار رشيديان جزيياتپردازي و پردازش حاشيهها آنقدر رو به فزوني ميرود كه از يكسو ذهن خواننده را به سينمايي شدن نوشتاري در چارچوب رمان ميبرد و از سوي ديگر با بازتوليد جزييات و حاشيههاي رمان به نحو مكرر در پيشرفتگي خوانش اثر به نوعي اخلال به وجود ميآورد. اين در حالي است كه بنيان اصلي روايت ميتواند بسيار جذاب و قابل توجه براي يك خواننده رمان باشد. نويسنده بيش از اندازه بر رفتارها و كنش و واكنشهاي شخصيتهاي رمان تاكيد دارد.
رازآلودگي و ايجاد موقعيتهاي همراه با تعليق از ديگر ويژگيهاي رمانهاي «اتفاقمحور» است. مهيار رشيديان نيز به خوبي به اين نكته واقف است. از همان نخستين صفحه رمان نيز خواننده با گرهافكني مواجه ميشود:
«در حين حفاري درهاي پيش رويشان باز شده بود. درهاي عميق كه نه تيم تحقيقاتي پروژه به وجودش پي برده بود، نه نقشهبردارهايي كه روند پيشرفت تونل را گمانهزني ميكردند. در واقع تنها عدهاي كوچنشين از وجودش مطلع بودند؛ اين نكتهاي است كه بعدها معمار تونل به آن پي ميبرد».
از همين سطور به بعد است كه نويسنده گرههاي مختلف و متعددي را در پي يكديگر براي خواننده به وجود ميآورد و او را مدام مجاب ميكند كه در گشايش و كشف اين رازآلودگي باشد؛ اما اين نكته تا جايي از ظرفيت روايت جواب ميدهد و وقتي در ورطه تكرار ميافتد از جذابيتش كاسته ميشود.
در رمان «بزها به جنگ نميروند» نيز ويژگي رازآلودگي و ايجاد تعليق تا نيمههاي رمان به خوبي توانسته اثرگذار باشد و روايت با ايجاد كشش در خواننده، پيشروندگي داشته باشد اما از نيمههاي رمان تا به انتها، بازتوليد اين گرهافكنيها نه تنها كشش تازهاي را در خواننده ايجاد نميكند، بلكه ضرباهنگ روايت رو به كندي ميرود.
اما آنچه رمان مهيار رشيديان را خواندني كرده است، ماجراجوييها و حادثهمحوريهايي است كه در بطن كتاب وجود دارد. زبان نوشتاري رشيديان نيز اگر چه زباني روان و منطبق بر پيشبرد روايت است اما در بعضي از جاها از دست نويسنده خارج ميشود و اين به خوبي بر خواننده دقيق رمان روشن است.