گزارش «اعتماد» از همايش سهروزه «هشتادمين سالگرد اشغال ايران و سقوط رضاخان»
يك ديكتاتور
عملا كشورش را
نابود ميكند
رحمت رمضاني
همايش ملي «هشتادمين سالگرد اشغال ايران و سقوط رضاخان؛ بررسي علل اشغال ايران و سقوط رضاخان در 3 شهريور 1320» 22 تا 24 شهريورماه 1400 در پژوهشكده تاريخ معاصر با حضور جمع زيادي از استادان مختلف حوزه تاريخ برگزار شد. در ادامه گزيدهاي از سخنان چند تن از استادان حاضر در اين برنامه را ميخوانيد.
نگاه افسانهاي به رضاشاه خطرناك است
مجيد تفرشي
در سالهاي اخير بهويژه دو دهه اخير كه رسانههاي ديداري و شنيداري فارسيزبان خارج از كشور گسترش پيدا كردهاند، يك تصوير و تصوري از طريق تبليغات پژوهشي رضاشاه رشد پيدا كرده كه يك نگاه نوستالژيك افسانهاي درباره رضاشاه است كه به مردم عادي هم منتقل ميشود و آن اين است كه اگر رضاشاه بر حكومت ميماند، مشكلات حل ميشد. اين نگاه عوامانه تا حد زيادي بوده، اما از آنجايي خطرناك ميشود كه در ميان نخبگان و دانشگاهيان نيز به صورت ابزاري رخنه ميكند. من البته از جمله افرادي نيستم كه صفر تا صد دوره قبل را بد ببينم، اما اين جوي كه در سالهاي اخير در خارج از كشور و در داخل كشور به قديسسازي از رضاشاه پرداخته خطرناك است. ضمن اينكه انگيزه سياسي و تبليغاتي ضد ايراني دارد، براي آموزهها و رويههاي علمي دانشگاهي خطر دارد و اين مساله باعث ميشود كه بحث و بررسي مسائل ايران در دوران رضاشاه دشوار شود. در صحبتهاي دوستانم اين را شنيدم و قبلا هم در مسائل مختلف تاريخ معاصر بهويژه دوره رضاشاه بود كه برخي به منابع داخلي دسترسي ندارند و برخي هم به منابع خارجي. همين عدم دسترسي باعث ميشود كه محققان برجستهاي كه راجع به يك دوره صحبت ميكنند و حتي نامدار هم هستند به صراحت چيزهايي ميگويند كه شايد كامل نباشد. مهمترين دليل بياعتنايي به مسائل داخلي عدم دسترسي به منابع و دانش نسبت به آنهاست. برخي هم مسائل داخلي را كمارزش ميدانند و به نوعي نسبت به منابع داخلي بياعتنايي ميكنند.
همه مسائل امروز را ميتوان در سه بعد بررسي كرد: مسائل داخلي، منطقهاي و بينالمللي كه بدون توجه به هر سه اينها نميتوان تصوير درست به مسائل داشت. تقسيمبندي من از دوره رضاشاه سه وجه دارد: دوره اول كه به نوعي نيازهاي اجتماعي داخل ايران مردم را مجاب كرد كه نسبت به ريشههاي خارجي كودتا حساسيتشان كمتر شود و يك تعاملي با حكومت پيدا كنند، ولي دوره دوم دوره تضارب و تقابل و رويارويي جامعه سنتي و حكومت رضاشاه بهويژه براساس سه ركن احزاب، روزنامهها و مجلس است كه هر سه اينها بعد يك دوره عملا به تصرف رضاشاه و حكومتش درميآيد و دوره سوم هم سركوبي كامل توسط رضاشاه و تكصدايي محض است. برخي در دوره اول تصور ميكردند كه يك ديكتاتور مصلح و پاكدست ميتواند مملكت را نجات دهد؛ درحاليكه اين تفكر اشتباه بود؛ چرا كه يك ديكتاتور عملا كشور را نابود ميكند. برخي هم تصورشان اين بود كه اگر در خدمت خودكامگان دربيايند ميتوان مملكت را نجات داد و به فضاي باز سياسي رسيد.
از انقلاب مشروطه به بعد حضور بريتانيا در ايران تقويت شد. در قرن بيستم چند حادثه باعث جديتر شدن روابط ايران و بريتانيا شد. اولين مساله امضاي قرارداد دارسي است. مساله دوم حضور تمامعيار خارجيها در خليجفارس است كه به اشغال جزاير جنوب ايران كشيد و سوم مساله هند و استعمارش است كه اين موارد حضور بريتانيا را در ايران تثبيت ميكند. رضاشاه با سياست خودكامانه خود در طول حكومتش عملا راه را براي اشغال ايران در شهريور 1320 فراهم كرد. در ظاهر اين تصميم قواي خارجي بود، اما در عمل مقدماتش از سالها قبل توسط خود حكومت ايران فراهم شد. ارتباط ايران و بريتانيا از 1933 به يك روند كاملا غريبانه كشيد كه اوج آن در شهريور 1320 نمود و ادامه پيدا كرد كه هيچوقت هم به حالت عادي بازنگشت. پس از آن اين روند با جايگزيني امريكا ادامه پيدا كرد كه مناسبات اقتصادي آن تا دهه 1350 ادامه يافت.
ايدئولوژي رضاخاني
محمدحسن رجبي
رويدادهاي سياسي ـ نظامي كشور كه به كودتاي 3 اسفند ۱۲۹۹ و متعاقب آن انقراض سلسله قاجار و استقرار رژيم پهلوي انجاميد، چه از حيث اهداف بلندمدتي كه براي آن انديشيده شده بود و چه از حيث عمليات سياسي ـ امنيتي كه منجر به پيروزي كودتا شد، نبايد آن را واقعهاي شبيه تغيير سلسلههاي پادشاهي تاريخ ايران دانست، بلكه بايد اين جريان را در چارچوب نقشه راهي كه انگلستان و صهيونيسم جهاني براي خاورميانه كشيده بودند و شرايط مناسبي كه پس از جنگ جهاني اول و تحولات مهمي كه در نتيجه آن پديد آمد، دانست و بررسي كرد.
در نقشه راه جديد، استعمار انگلستان به سبب ضربات نظامي و اقتصادي كه در جريان جنگ جهاني اول متحمل شده بود، ديگر نميتوانست همانند گذشته به حضور نظامي خود در مناطق ديگر جهان ادامه دهد و به دنبال اين جريان دولتهاي دستنشانده جديدي با ظاهر مليگرايانه بر سر كار آورد و همان اهداف را با هزينه مردم آن كشور به نتيجه رساند. اما لازم بود اين تغييرات بهگونهاي بسيار سري و در درازمدت انجام شود تا بر مردم پنهان بماند، مگر بر مجرياني كه قرار بود آن را اجرايي كنند.
بيشترين تلاش و اقدامات فرهنگي رژيم پهلوي در جهات نظريهپردازي و تبيين اين وجه از ايدئولوژي رژيم شاهنشاهي بود كه از طريق رسانهها و تريبونهاي عمومي به آن دامن ميزد و شعله احساسات ناسيوناليستي را فراتر ميبرد. بخش ديگر ايدئولوژي رضاخان تجدد بود. رژيم رضاخان به گمان خودش به نوسازي دست زد و با ظلم به مقابله با سبك زندگي مردم برآمد و اقداماتي شتابزده انجام داد كه نارضايتيهايي به همراه داشته و موجب وقايع خونين شد. ايدئولوژي رضاخان همچون رژيمش از آنجايي كه هيچ سنخيتي با مردم نداشت، نتوانست جايگاه خود را در حافظه مردم بيابد و سرانجام خود را از بين برد.
فقدان مقبوليت حكومت رضاشاه
مظفر شاهدي
در سالهاي متعاقب كودتاي 3 اسفند 1299 و سپس دوره حكومت رضاشاه، قتلهاي سياسي عمدتا مخفي و البته سبعانهِ متعددي به وقوع پيوست. اين قتلها تركيبي از افراد و شخصيتهاي سياسي شاخص و درجه اول مخالف و بعضا موافقِ رضاشاه را در برميگرفت؛ اشخاص مخالف و موافقي كه بههر دليلي، رضاشاه نسبت به وجود و حضور آنان در عرصه كشور (در درون و حتي بيرون از حاكميت)، سوءظن داشت و از ناحيه آنها، احساس نگراني و خطر ميكرد.
درباره رقم دقيق كساني كه در دوره رضاشاه، به انحاي گوناگون و توسط آدمكشان شهرباني و ديگر دستگاههاي نظامي و امنيتي به قتل رسيدند، آماري وجود ندارد. برخي منابع، گاه رقم 24000 نفر را اعلام كردهاند. پرسش ما در اينجا اين است كه چرا رضاشاه ترجيح ميداد مخالفان و حتي رجالي وفادار صاحبنام و شناختهشدهِ خود را با ترور و اقسامي از ديگر روشهاي مخفي سبعانه و غيرانساني به قتل برساند؟ تا جايي كه تحقيقات ما نشان ميدهد، دليل آن: فقدان مشروعيت و مقبوليت حكومت رضاشاه در ميان اقشار گوناگون جامعه ايراني بود.
سياست خارجي رضاشاه
جواد حقگو
در رابطه با فهم سياست خارجي رضاشاه دو نگاه ساختارمحور و كارگزارمحور مطرح است. وقتي ما صحبت از سياست خارجي رضاشاه ميكنيم، در بين متغيرهاي پنجگانه جيمز روزنا، متغير مختلف فردي وزن بيشتري در فهم سياست خارجي دولت ايران در آن مقطع زماني دارد. اين متغير ناظر بر ويژگيها و مختصات فردي تصميمسازان و تصميمگيران سياست خارجي است. ما مختصات شخصيتي رضاشاه را همراه با سوءظن و بدبيني ميدانيم كه شناختي نسبت به موضوع حكمراني نداشته و نگرشهاي متوهمانه داشته و طبيعتا اين مساله در خروجي سياست خارجي اثر ميگذارد.
متغير دوم منابع نقشگرايانه است كه براساس اين مولفه، وقتي فردي در يك نقشي قرار ميگيرد يا از آن اثر ميپذيرد يا برعكس روي دامنه آن اثر ميگذارد. بيشتر از اينكه رضاشاه در آن دوره اثرپذير باشد، روي نقش اثر ميگذارد و ملزومات نقش را به حاشيه ميبرد. متغير سوم منابع حكومتي است كه اين مولفه هم تحتتاثير ويژگيهاي فردي رضاشاه شكل ميگيرد و متغير چهارم منابع ملي است و متغير پنجم هم منابع خارجي است.
رضاشاه به جاي توجه به متغير فرهنگي كه باعث چسبندگي جامعه و انسجام ملي ميشود، با اتخاذ سياست تقابلي با هويت شيعيي ايرانيان نه تنها نتوانست از اين فاكتور بهره برده بلكه سياست فرهنگي او به پاشنهآشيل سياست او تبديل ميشود.
از اين منظر فراز و فرودهاي سياست خارجي او قابل تبيين است كه برگرفته از مختصات فردي است. او در مقاطعي به خاطر برداشت خاص از هويت ملي احساس ميكند كه بايد به آلمان نازي نزديك شود و همين باعث يك محاسبه غلط از نظام بينالملل و به تبع آن شكست نظامي ايران و ماجراهاي اسفناك در تاريخ معاصر ميشود.
كودتاي رضاخان و انحراف مشروطه
موسي نجفي
مشروطيت يك بيداري اسلامي محسوب ميشود كه داراي سه مرحله نهضت، نظام و تمدن است؛ البته مشروطيت به مرحله سوم، يعني تمدنسازي نرسيد. بيداري اسلامي يعني هويت و تلاشي كه يك نهضت دارد تا به هويت خود برسد كه در جهان از مصر شروع شد. مشروطيت هم يك نوع بيداري اسلامي بود، منتها قرائتهاي مختلفي از آن شد و انحرافاتي در آن پيش آمد، مثل اينكه طرح درستي در دوره نظامسازي نداشت و انحرافاتي در داخل خود نظام، مسوولان فاسد و دخالت خارجي و... هم پيش آمد. كودتاي رضاخان انحراف مشروطه را كامل كرد. در آن دوره تعاريف ظلم به سمت استبداد و سپس ديكتاتوري رفت و تغييرات در واژهها رخ داد. چنين نهضتي چون مشروطه كه ماهيتش ديني است به هر مقداري كه از آن خط انحراف پيدا ميكند، سقوطش نزديكتر ميشود.
روزنامهنگار