چرا خانه كوچك ما
سيب نداشت...
نسرين ضميري
اين روزها از يكسو افكار عمومي جامعه ما متاثر از اقدام شجاعانه نوجوان خوزستاني در خصوص نجات جان دو انسان از دل آتش و سپس جانباختن خودش بهشدت برانگيخته و جريحهدار است و از سويي دستاندركاران به فراخور امكانات و مسووليتهاي خود اقداماتي در جهت تجليل از اين نوجوان فداكار انجام ميدهند تا شايد تسكيني باشد بر آلام خانواده او. هر چند به روشني و وضوح تمام جزييات واقعه را نميدانيم و مانند هميشه اين امر قضاوت و تحليل را دشوار ميسازد اما موضوعي كه لابهلاي همه اظهارات و همدريها تا اندازه زيادي كمرنگ بوده، چرايي انتقال پيكر مجروح اين نوجوان فداكار از بيمارستان ايذه به اهواز و سپس انتقال وي به بيمارستاني مجهزتر در اصفهان است.
چند سال پيش كه «انجمن علوم ايمني ايران» در اهواز كار خود را آغاز كرد عدهاي معترض بودند كه چرا اين انجمن در اهواز تشكيل شده. موسسين اين انجمن استدلال ميكردند كه وجود صنايع مهمي مانند نفت، گاز، برق، پتروشيمي، لولهسازي و فولاد، صنايع كشتيراني و شيلات و دهها صنعت كوچكتر مانند نيروگاههاي برق آبي، نيشكر و صنايع جانبي آن و... اين استان را مناسب استقرار انجمن علوم ايمني كرده. حال سوال اينجاست با وجود اين همه صنايع مستقر در استان آيا خوزستان شايسته داشتن بيمارستاني فوق تخصصي براي حوادث ناشي از كار در همين صنايع عظيم نيست؟ چرا مردم براي معالجات تكميلي و پيشرفتهتر بايد به استانهاي همجوار مانند فارس، اصفهان يا تهران بروند؟ در كنار تمام محروميتهايي كه اين خطه از وطن ما دارد نبود امكانات پيشرفته درماني و بهداشتي يكي از عواملي است كه باعث مهاجرت مردم از استان شده. آيا مردمي كه در خوزستان زندگي ميكنند نميبايست اطمينان خاطر داشته باشند در صورت نياز به هر گونه اقدامات درماني، امكانات آن در استان خودشان فراهم است؟
هر از گاهي با مطرحشدن نام هنرمنداني مانند فاطمه عبادي يا عرفان طهماسبي در برنامه عصر جديد شبكه سه سيما يا قهرمانان پارالمپيك نظير هاشميه متقيان و اخيرا هم قهرمان ملي «علي لندي» نگاهها به سمت خوزستان جلب ميشود، اما بعد از چند صباحي دوباره مردم ميمانند و مشكلاتشان. آنچه بيش از هر چيز آزاردهنده است، اين پرسش است كه آيا كمبود امكانات در استان و انتقال نوجوان فداكار از اين بيمارستان به آن بيمارستان باعث از دست رفتن «زمان طلايي» درمان و ايجاد عفونت بيمارستاني و از دست رفتن اين جان عزيز نشد؟
و به قول «حميد مصدق»:
و تو رفتي و هنوز...
من
انديشهكنان غرق اين پندارم
كه چرا؟
خانه كوچك ما سيب نداشت...