آزاده ايذه
غلامرضا امامي
«علي لندي» پانزده سال بيشتر نداشت. چه چهره نجيبي و چه ديدگان آرام و دل بزرگي كه به ابديت پر كشيد و جاودانه شد به روزگاران. در روزگار پردرد و غم به خود نينديشيد هنگامي كه حادثه سر ميرسد. «الف. بامداد» گفت:
خدايا خدايا
سواران نبايد ايستاده باشند
هنگامي كه حادثه اخطار ميشود.
سياوشوار به ميان آتش جهيد، پروانهسان خويش گرد شمع وجود دو بانو چرخيد. نميتوانست ساكت بماند. دل بلندش به تپش افتاد، وقتي كه فرياد ياري شنيد. اين نوجوان غيور بختياري چه همتي به بلنداي قله كوههاي اين سرزمين داشت نميتوانست خاموش بنشيند. به ميان آتش پريد.
بي گمان نام «علي لندي» ورد زبان مادران و پدراني خواهد شد كه به انسان ايمان و برادري و برابري را باور دارند. علي آرزوها داشت، چند روز ديگر مدرسه باز ميشد اما او در مدرسه زندگي درسها آموخته بود. در ميان همه خبرها كه به نام و ياد او نوشته شد كسي يادي از پدر و مادر وي نكرد. پدر و مادري كه با شرف و شعور چنين نوجواني پروريدند كه در آستانه نوجواني پاييز جانش فرارسيد.
مادر ايران بر خويش ميبالد كه چنين نوجواناني در دامان خويش پرورده، نوجواناني كه به «خود» نميانديشند و گوشهايشان را به فريادهاي كمك نميبندند و در برابر سختيها شانه به بالا نميافكنند. علي لندي نماد شرف و نمود مهرباني نوجوانان ايراني است. نوجواناني كه زندگي را دوست دارند و شادي و زيبايي را پاس ميدارند اما زندگي را براي همه ميخواهند و گاه جان ميبازند تا ديگران را جان بخشند.
علي پر كشيد و پرواز كرد و نام بلندش سرمشقي است براي انسان، انساني كه رخ بينوايان سيمايشان را زرد ميكند، تسليت به خاندان علي، همدل و همنوا با پدر و مادر علي عزيز، تسليت به مردم شهر ايذه، تسليت به بختياريهاي آزاده كه هميشه جان بر كف به دفاع از انسان و جوانمردي شهرهاند.
علي عزيز: سفر بخير. آخرين سفر بخير. از تو بايد بياموزيم. بسيار بياموزيم. نامت و يادت به روزگاران جاودانه باد.