اپوزيسيون يا منتقد؟
اپوزيسيون را به معناي حداقلي خود يعني مخالفت با بخشي از حاكميت كه قدرت را در اختيار دارد، تعريف كردهايم و در اين صورت براساس قاعده بازي سياسي طبيعي است كه گروه و جناحي كه در انتخابات قدرت را به دست نياورده به مخالفت با گروه و جناح صاحب قدرت بپردازد، اما ماهيت مخالفت او انتقاد است نه براندازي. براندازي احتياج به ابزارهايي از جمله نيروي نظامي دارد كه در يك ساختار دموكراتيك چنين چيزي معنا و مفهوم نميدهد، بلكه هميشه گروهي كه قدرت را در انتخابات ميبازد حداكثر اقدامي كه ميتواند انجام دهد، اتخاذ يك گفتمان انتقادي و سازماندهي نيروهاي خود براي مشاركت در انتخابات و كسب پيروزي از طريق صندوق راي است.لذا با اين پيشفرض ما هميشه در صحنه سياسي جمهوري اسلامي ايران با دو گروه از نخبگان مواجهيم؛ يك گروهي كه قدرت را در دست دارد و دوم گروهي كه قدرت را از دست داده و سعي در كسب مجدد آن از طريق صندوق راي دارد و گفتمان او نسبت به گروه حاكم انتقادي است نه براندازانه. وجود جناحها و گروههاي سياسي در جامعه ايران با سلايق مختلف يك امر طبيعي است و ريشه آن در اختلافنظر ميان نخبگان سياسي حاضر در سطح حاكميت بر سر تعريف، كاربست و كاركرد برخي مفاهيم و واژههايي است كه از فرهنگ جهاني به جامعه ايران وارد شده و از حوزه اقتصاد تا سياست و فرهنگ را در برميگيرد. پويايي و كارآمدي نظام در اين اصل مهم است كه اختلاف سليقه ميان نيروها را بپذيرد و از نظر ساختاري نيز اين نيروها اقدام به تشكيل نهادها و سازمانهاي سياسي كنند و مهمتر از همه اينكه بر اساس اصل قاعده بازي سياست با يكديگر به رقابت سياسي پرداخته و ملاك خود را صندوق راي قرار دهند. پس اگر ما اين اصل مهم را به قول رهبري نظام پذيرفتيم كه قرمز وقتي معنا دارد كه آبي وجود داشته باشد و بالعكس آنگاه رفتار سياسي جناحهاي خارج از قدرت را به براندازي و اپوزيسيون تعريف نميكنيم، بلكه مبنا را بر اين قرار ميدهيم كه يك جناح سياسي قدرت را در اختيار دارد و جناح مقابل نيز در جامعه نقش انتقادي دارد. اما در خصوص اينكه چرا چنين موضوعاتي در ادبيات سياسي جامعه مطرح ميشود به نظر ميرسد ريشه در چند نكته داشته باشد: 1- گروهها و جناحهاي سياسي در ايران به يكديگر نگاه حذفي داشته و به آن درجه از عقلانيت نرسيدهاند كه حيات خود را در حيات رقيب بدانند. 2-ساختار قدرت سياسي در ايران به گونهاي است كه هميشه منتقدين و اصلاحگران از دل ساختار حاكم بيرون آمدهاند بدين معنا كه آنها در مقاطع حساس وارد مناسبات قدرت شده و پس از مدتي خواستار مشاركت در قدرت سياسي هستند اما گاه با استقبال مواجه نميشوند لذا به تدريج از ساختار قدرت فاصله گرفته و اقدام به تشكيل حزب سياسي و رويكرد انتقادي در جامعه ميكنــند. 3- برخــي تحليلگران مسائل جامعه هنوز حاضر به قبول اين واقعيت نيستند كه از سال 1363 به بعد به تدريج در ميان نيروهاي انقلاب در خصوص حوزههاي مختلف از جمله اقتصاد، فرهنگ، سياست خارجي و مسائل ديگر اختلافنظر بروز كرده و در جامعه خرده گفتمانهاي متفاوت نسبت به اين مسائل وجود دارد اما اين مواضع آنها به معناي مخالفت با اصل نظام يا اپوزيسيون بودن نيست، چراكه اپوزيسيون را ميتوان در خصوص فرد يا گروهي به كار برد كه نظام، اسلاميت، قانون اساسي و رهبري نظام را قبول نداشته باشد حال آنكه بعيد به نظر ميرسد كه روساي جمهور قبل اين چهار ركن اساسي يعني نظام، قانون اساسي، اسلاميت و رهبري آن را قبول نداشته باشند. بنابراين به نظر ميرسد كه در شرايط كنوني طرح چنين مسائلي ميتواند وحدت ملي و همبستگي اجتماعي را دچار تزلزل و سرمايه اجتماعي را كاهش دهد و اين در حالي است كه نظام به دليل چالشهاي فراروي خود در عرصه داخلي و خارجي بيش از هر زمان ديگري احتياج به وحدت و همدلي دارد، موضوعي كه متاسفانه آسيب ديد و محتاج بازسازي است.