جان دادن شيرين در دخمه خسرو
چو مهد شاه در گنبد نهادند بزرگان روي در روي ايستادند
ميان دربست شيرين پيش موبد به فراشي درون آمد به گنبد
در گنبد به روي خلق در بست سوي مهد ملك شد دشنه در دست
جگرگاه ملك را مهر برداشت ببوسيد آن دهن كاو بر جگر داشت
بدان آيين كه ديد آن زخم را ريش همانجا دشنهاي زد بر تن خويش
به خون گرم شست آن خوابگه را جراحت تازه كرد اندام شه را
نظامي