درباره فيلم چرخ بخت و فانتزي
تاكسي، در و پلهبرقي
شاهين محمدي زرغان
«چرخ بخت و فانتزي» اثر ريوسوكه هاماگوچي در جشنواره فيلم برلين امسال برنده خرس نقرهاي هيات داوران شد. او با فراخواني تكرارهايي از آنچه در فيلم «آساكو» ديده بوديم در بستري از جنس هونگ سانگ سو (خصوصا در اپيزود اول)، موتيفهاي تصادف، حسرت و گذشته را تكرار ميكند. سكوتها و وقفههايي كه هر يك در فيلم قابليت انفجار دارند. از طرف ديگر مشاهده رفتار اجتماعي در جامعه ژاپن و لحن هر اپيزود پيوند او را با كيوشي كوروساوا نشان ميدهد، چيزي كه در «ساعت خوش» و «آساكو» نيز ديده بوديم. هاماگوچي همواره پتانسيل اتفاقات تصادفي و فرصتهاي شگفتانگيز ناشي از ارتباطات كشفنشده در بستر بخت و تصادف كه در زندگي روزمره نهفته هستند، استفاده ميكند. اين تصادفها نوعي آشوب را در دل روزمره ميآفرينند. انتخابهاي لحظهاي كه شكاف اصلي را در شخصيتها ايجاد ميكنند. فيلم ناگفتههاي حل شده در زندگي روزمره را از دل پرترههاي زنان در سه اپيزود «جادو (يا چيزي كه كمتر رخ ميدهد)»، «در باز» و «يكبار ديگر»، بيرون ميكشد. به قول پاتريك في، هاماگوچي «آنچه كه هست»، «ميتوانست باشد» و «ممكن است باشد» را با هم در ميآميزد. او به شكل ماهرانهاي چند امكان را با هم پيش ميبرد، اين «چيزهايي كه ممكن است رخ دهند» پاياپاي با روايت اصلي حس ميشوند و مخاطب همه امكانها را در ذهن خود با فيلم پيش ميبرد. احضار لحظه به لحظه امكانها چيزي شبيه به بازي تخته نرد را به ياد ميآورد. اينكه با تاس آمده چطور بايد بازي كرد. هاماگوچي با توسل به احتمال و تصادف، چيزها و حافظه و آنچه درونشان دفن شدهاند را زير سوال ميبرد. بكا ووئلكر به اهميت سه شيء در سه اپيزود اشاره ميكند كه ميتوانستند نامهاي هر اپيزود باشند: تاكسي، در و پلهبرقي. اگر از اين جنبه به فيلم نگاه كنيم، گويي اين ماشينها يعني تاكسي، در و پلهبرقي شخصيتهاي هر اپيزود را شكار ميكنند. هر حالتِ اين ماشينها امكانهاي متفاوتي ايجاد ميكند كه ما را به همان حرف پاتريك في ميرساند يعني «آنچه را كه هست»، «ميتوانست باشد» و «ممكن است باشد» در هم آميخته ميشوند. هزاران آيا و اما و اگر كه با عنوان ژاپني فيلم يعني «تصادف و تخيل» نيز تقويت ميشوند. «هوي لونلا» در ابتداي مقالهاش درباره اشيا در سينما، نقلقولي از استنلي كاول آورده است كه در آن اشيا را لوازم جانبي طبيعت نميداند بلكه آنها را متحدان يا دشمنان شخصيت انسان ميداند. از منظر او دقيقا اين اشياي پيشپاافتاده جهان را ميسازند. اگر اين اشيا در فيلم به اندازه همتاي انساني خود زنده باشند، ميتوانند متحد يا دشمن شخصيتها باشند. در واقع اينكه «در فيلم چه اتفاقي ميافتد؟» با بحث اينكه مثلا در فيلم هاماگوچي درِ اتاق، پلهبرقي يا تاكسي چگونه عمل ميكنند يا همراه با شخصيتها چگونه به تصوير كشيده ميشوند، تفسير ميشوند. اين اشيا وسيلهاي براي پيوند سوژهها هستند. تاكسي، در اتاق و پلهبرقي در هر اپيزود فيلم نيز به عنوان اين پيونددهنده يا متحد/دشمن شخصيتها عمل ميكنند. اين سه شيء غريبهها را به هم متصل ميكنند تا از دل آن روابط و امكانهايي را بيرون بكشند كه شايد به اين راحتي ميسر نباشند. اشياي زندهاي كه تغيير ميدهند و در «چرخ بخت و فانتزي» ظرفيتشان براي توسعه روابط و شخصيتها به كار گرفته ميشود تا امكان تصور انواع پايانها و آغازها را به مخاطب ارايه كند و راهي را براي تخيل روايي بگشايند. اين سه شيء جهان هر اپيزود را ميسازند و به همان اندازه اهميت دارند كه روند روابط. آنقدر اين روابط و اشيا به هم وابستهاند و پيوند پيچيدهاي دارند كه بدون آنها نميتوان جهان فيلم را متصور شد. اين اجسام در آگاهي ما رشد ميكنند و زنده ميشوند. به قول هوي لونلا آنها تحت تاثير قرار ميدهند و برانگيخته ميشوند، شكل ميگيرند و بيان ميكنند، عمل و تغيير ميكنند. همان كاري كه تاكسي، در اتاق و پلهبرقي در «چرخ بخت و فانتزي» ميكنند. بازي با حافظه در بستر زمان، اتفاق ديگري است كه در فيلم ميافتد. شخصيتها مدام به نقطه قطع خود در لحظات خاصي كه در حافظه جا خوش كردهاند، بازميگردند، مانند يك «تاكسي» كه به آن برميگردد، يا مانند «در»ي كه به روي او گشوده ميشود يا «پلهبرقي» كه ميتواند اين نقش رفت و برگشتي را بازي كند. حافظه اينجا تركيبي پيچيده از خاطرات، خواستههاي سركوب شده و نياز به ارتباطي است كه هيچيك ندارند كه به قول ناتسوكو در فيلم: «هركسي ميتواند خلأ و حفرهاي را در درون خود داشته باشد كه نميتوان آن را پر كرد اما ميتوان از طريق آن در ارتباط بود.» اپيزود سوم بهترين كاركرد را در اين زمينه دارد. در اين اپيزود شخصيتها براي آنكه وضعيت دراماتيك را هدر ندهند، تصميم ميگيرند نقش ديگري را بپذيرند و آن هويت را بازنمايي كنند تا فرصتي براي مواجهه با گذشته را به طرف مقابل بدهند. در اپيزود سوم جايي كه حافظه مختل ميشود، بهيادآوردن گذشته، اكنوني را توليد ميكنند كه محصول آن گذشته نيست. بهنوعي حال و گذشته و هويت را چنان ميآميزند كه «ارجاع» به «كشف» تبديل ميشود. بدينگونه حافظهاي كه برمبناي عادت تنها چيزهاي مشخصي را گلچين كرده به سراغ چيزهاي بياهميت از قلم افتاده گذشته ميرود و از آن حال و هوايي را ميآفريند كه دقيقا «آنچه ميتوانست رخ دهد» را به «آنچه رخ داده است» تغيير ميدهد. به عبارت ديگر تغيير در چيزهاي مشخصي مبتني بر عادات كه در بيرون ما هستند اتفاق ميافتد و آن تغيير مسير به درون يعني چيزهاي بياهميتي كه از گزند عادت جان سالم به در بردهاند و در درونمان بخش بزرگتر را به ياد ما ميآوردند. با جايگزيني هويتها نوعي دستكاري حافظه رخ ميدهد. حسي كه بين دو نفر از گذشته به اكنون فراخوانده ميشود و كل فضا را دربر ميگيرد. ديگر آن ضيافت چاي قرار نيست ما را به گذشته ببرد بلكه بازسازي آن در حال جايگزيني هويتهايشان اتفاق ميافتد. چيزي شبيه زمان از لولا درآمده كه در شخصيتها شكاف ايجاد ميكند. زمان كه به قول خودِ ايا كوباياشي، او را به آرامي ميكشد و تمام اشتياق و علاقه را از او گرفته است. با نوعي قرضگيري شخصيتهاي غايب و اين اختلال عمدي در حافظه، آيا به آن بخش بزرگتر اما كمرنگتر زمان و حافظه كه ديگر عادتزدايي و از بند تقويم رها شده است، ميرسد.