فرمانروايي نرون
مرتضي ميرحسيني
سال 54 ميلادي در چنين روزي نرون جانشين كلاديوس شد و قدرت را در روم به دست گرفت. آن زمان فقط 17 سال داشت و بسياري ميگفتند كه او پختگي و تدبير لازم را براي فرمانروايي ندارد. اما اين نگراني در مواجهه با حوادث و اتفاقات بعدي رنگ باخت و خامي و بيتدبيري نرون در سايه جنون و قساوتش اصلا به چشم نيامد. سوئتونيوس مورخ رومي مينويسد در آغاز نشانههاي وقاحت، شهوتپرستي، تجملپرستي، آزمندي و ستمگرياش تدريجي و پوشيده بود و ميشد آن را به خطاهاي جوانياش نسبت داد اما حتي همان زمان نيز براي همه معلوم بود كه اين رذيلتها نه به سبب جواني بلكه ناشي از سرشت اوست.
همين كه شب فرا ميرسيد كلاه بردگان آزادشده يا كلاهگيس بر سر ميگذاشت و به ميخانه ميرفت و در خيابانها در پي سرگرمي پرسه ميزد، هرچند خود را به خطر ميانداخت، چون عادت داشت به مردمي كه پس از شام به خانه بازميگشتند هجوم برد و هركه را مقاومت ميكرد صدمه زند و آنان را در گنداب رو اندازد و حتي به ميكدهها حمله و آنها را غارت كند و بازاري در قصرش بنا كرده بود كه در آنجا غنايم به دستآمده را به حراج ميگذاشت و خود عوايد آن را به جيب ميزد. گذشته از اغفال پسران آزاده و روابطش با زنان شوهردار حتي محترمترين زنان را بيسيرت ميكرد. عقيده داشت كه مال و ثروت از بهر اسراف است و آنان كه حساب مخارج خود را نگه ميدارند پست و لئيمند، حال آنكه كساني كه مالشان را تلف ميكنند و بر باد ميدهند بزرگمنش و به راستي باشوكتند.
او هم مادرش را كشت و هم عمهاش را، آنهم عمهاي كه بزرگش كرده بود. نوشتهاند روزي اين عمه بيمار شده و در بستر خوابيده بود و نرون به عيادتش رفت. عمه طبق عادت گونههاي كركدار برادرزاده تازه بالغ خود را نوازش ميكرد و از سر مهرباني به او ميگفت «وقتي براي اولينبار ريشت را بتراشي ميتوانم با خشنودي بميرم» و نرون رو به همراهانش كرد و ظاهرا به شوخي گفت «همين دم آن را ميتراشم.» سپس به طبيبان دستور داد تا مقدار زيادي مسهل به زن بيمار بدهند و حتي پيش از اينكه بميرد املاكش را ضبط و وصيتنامهاش را پنهان كرد تا همهچيزش به او برسد. به طعنه ميگفتند ظلمهاي نرون بيشباهت به عدالت نيست، زيرا او «بيتمايز و خويشتنداري به كشتن هركس و به هر دليل كه ميخواست دست ميزد» و در جنايتهايش تفاوتي بين فقير و غني يا خويشاوند و غريبه قائل نميشد. اما هر بار كه يكي از نزديكانش را ميكشت عذاب وجدان ميگرفت و زير فشار روحي، ديوانهتر ميشد. تقريبا هر شب خوابهاي پريشان ميديد و هر اتفاقي را نشانهاي شوم ميپنداشت. پيش از آنكه همه مردان امپراتوري را سر به نيست كند، عدهاي از قربانيان احتمالي بعدي ضد او باهم دست به يكي كردند و تصميم به قتلش گرفتند. همراه با چند نفر از خادمانش گريخت، اما پيدايش كردند. پيش از آنكه دستگيرش كنند خودكشي كرد و نخستين امپراتوري شد كه چنين -يعني خودكشي- ميكرد. روايت شده مردم از شنيدن خبر مرگ او چنان شاد شدند كه لباس جشن پوشيدند و «در سراسر شهر دويدند.» نرون تا ژوئن سال 68 عمر كرد و از اينرو فرمانروايياش حدود 14 سال طول كشيد. زمان مرگ كمي بيشتر از 30 سال داشت.