علوم اجتماعي در گسست از جامعه
محسن آزموده
علوم اجتماعي بنا به سادهترين تعريف، مجموعهاي از معارف و آگاهيهايي هستند كه موضوعشان جامعه و مسائل اجتماعي است. اين علوم اعم از جامعهشناسي، انسانشناسي، علوم ارتباطات، مطالعات فرهنگي، مطالعات زنان، مطالعات جوانان، مطالعات شهري و .... در گام نخست به تبيين و توضيح و توصيف جامعه و گروههاي مختلف انساني از حيث زندگي اجتماعي، از جنبههاي مختلف ميپردازند و در گام بعدي پيشنهادات و توصيههايي براي بهبود شرايط اجتماعي حيات آدمها و رفع مشكلات و مصائب جامعه ارايه ميكنند. در اين تعريف سادهشده و سرراست، براي علوم اجتماعي دو وجه در نظر گرفته شده است: نخست وجه توصيفي و تبييني يعني شرح و توصيف جنبههاي مختلف جامعه از حيث زندگي اجتماعي و دوم وجه يا سويه تجويزي يا هنجاري يعني بر اساس آن مطالعات و تحقيقات، با در نظر داشتن شرايط مطلوب، براي نيل به آن به ارايه بايدها و نبايدهايي ميپردازند.
براساس اين تعريف، مخاطب عالمان اجتماع و جامعهشناسان در مرتبه نخست، علاقهمندان و پژوهشگران و دانشجويان اين معارف هستند، يعني كساني كه به وجوه جمعي زندگي انسان علاقهمندند و ميخواهند از جنبههاي متنوع زندگي اجتماعي آدمها بهطور كلي و جامعه خودشان بهطور خاص سر درآورند. توجه اين گروه به علوم اجتماعي و فرآوردههاي آن بيشتر از حيث وجه توصيفي و تبييني آن است. اما عموم افراد جامعه از يكسو و دولتها و تصميمگيرندگان براي زندگي عمومي آدمها از سوي ديگر، از وجهي ديگر و عمدتا از حيث هنجاري با اين علوم سر و كار دارند. به عبارت روشنتر، عموم افراد جامعه، بايد با چيستي جامعه و مسائل آن و نحوه سازوكار زندگي جمعي آدمها، يا دستكم جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند، اصول همزيستي اجتماعي را ياد بگيرند. تصميمگيرندگان اجتماع و دولتها نيز بهطور خاص هم از حيث توصيفي و هم از جنبه هنجاري مخاطب علوم اجتماعي و محصولات آن هستند و براي امر خطير تصميمگيري و قانونگذاري و مواجهه با جامعه، بايد به نگاه و ابزار جامعهشناسي مجهز باشند.
كميت علوم اجتماعي در ايران از هر دو منظر فوق مذكور ميلنگد. يعني در مقايسه با شمار بالاي دانشآموختگان رشتههاي مختلف علوم اجتماعي در ايران، اولا جامعهشناسي ما، در توصيف و تبيين وضعيت اجتماعي داخل ايران بسيار ضعيف عمل كرده است و ثانيا آن ارتباط مطلوب و قابل توجه ميان پژوهشگران و متخصصان اين رشته با عموم جامعه از يكسو و دولت و تصميمسازان از سوي ديگر وجود ندارد. درصد بالايي از فارغالتحصيلان و دانشآموختگان علوم اجتماعي در ايران، مثل بسياري از رشتههاي دانشگاهي، صرفا عنوان ليسانس يا فوقليسانس يا حتي دكتراي اين رشتهها را يدك ميكشند و اقدام قابل توجهي در زمينه شناخت جامعه ايران و مسائل آن صورت ندادهاند. تعداد محدودتري كه به هر حال در زمينه جامعهشناسي و علوم اجتماعي مطالعه و تحقيق ميكنند، درگير مسائل نظري و مباحث انتزاعي ميشوند و بيشتر وقتشان صرف ترجمه كتابها و مقالات اين حوزه از زبانهاي ديگر ميشود. تعداد جامعهشناسان و پژوهشگراني كه بهطور علمي و دانشگاهي به مطالعه جامعه ايران و مسائل آن ميپردازند و بر اين اساس محصولاتي به صورت كتاب و مقاله ارايه ميكنند، بسيار اندك است.
در ميان آثار و نوشتههاي فراواني كه در دانشگاهها و موسسات آموزش عالي در رشتههاي مختلف علوم اجتماعي، تحت عناويني چون رساله، پاياننامه، تحقيق و مقاله علمي- پژوهشي توليد ميشود، كمتر به مسائل انضمامي و مبتلابه جامعه توجه ميشود و مقالات و رسالهها، عمدتا كليشهاي، قالبي يا بيش از حد انتزاعي هستند. آن دسته از نوشتهها و تحقيقات معدود اما ارزشمندي هم كه واقعا مصداق تعبير «جامعهشناسي» هستند، يعني به معرفي و شناخت جامعه ميپردازند، يا معمولا به صورتي بسيار محدود و نادرست عرضه ميشوند و عموم اهل فرهنگ و سياستمداران، از وجودشان بياطلاع هستند يا در صورت ارايه عمومي، چنان بيان و زباني پيچيده و تخصصي و دانشگاهي دارند كه عملا براي غيرمتخصصان بيفايده و غيرقابل فهم ميشوند.
خلاصه آنكه «جامعهشناسان ايراني»، هم در مقام پژوهشگر و محقق و هم در جايگاه معلم و آموزگار و ارايهدهنده راهكار، در متن جامعه حضور ندارند و با فاصله از اجتماع به كار و تحقيق ميپردازند. آنها در صورت اشتغال به علوم اجتماعي نظري، درگير مفاهيم و نظريهها و صورتبنديهاي نظري- مفهومي خود هستند و از توصيف و تبيين آنچه واقعا در جامعه در جريان است، ناتوان. جامعه نيز در غفلت از توليدات محدود و معدود آنها، كار خود را ميكند و شرايط و اصول زندگي اجتماعي را به صورت تجربي و با روش آزمون و خطا و از خلال سر و كله زدن با شبكههاي اجتماعي و رسانههاي جمعي و فضاي مجازي ميآموزد. مهمتر از اين فاصله فراوان ميان جامعهشناسان با نهادهاي تصميمگيرنده براي جامعه و دولتهاست. دولت و حكومت بهطور خاص و عموم تصميمسازان براي جامعه از جمله مديران بخشهاي خصوصي، هيچ وقعي به دانش جامعهشناسي و توصيفات و تجويزهاي جامعهشناسان نميگذارند و براي قانونگذاري و تصميمگيري در سطح اجتماع، عملا از باورهاي ناسنجيده و غيرعلمي خود، بهره ميگيرند.
علوم اجتماعي در گسست از جامعه، عملا به زايدهاي بيمصرف و اضافي براي كل اجتماع بهطور كلي و نظام دانشگاهي بهطور خاص بدل ميشود، البته اگر بتوان واگويه كردن نظريهها و ترجمه آثاري درباره جوامعي ديگر را علوم اجتماعي به معناي دقيق آن خواند. علوم اجتماعي اگر نتواند درباره سير و روند تحولات اجتماعي، مسائل نسلي، معضلات خانوادگي، آسيبهاي اجتماعي، مسائل جوانان، تاثير و پيامد سياستگذاريها در جامعه، مسائل زنان، مشكلات اقليتها و گروههاي مختلف اجتماعي و... روشنگري كند، اسم بيمسمايي ميشود كه كارش تكرار مكررات ديگران است. كاهش اقبال جوانان به دانشگاهها به نحو عام و به رشتههاي علوم انساني و علوم اجتماعي بهطور خاص، گواهي آشكار از بيفايدگي دانشگاه و اين رشتههاست. دير زماني در جامعه ايران به نظر ميرسيد كه دانشگاه منشأ تحولات و تغييرات است و چشم اميد بسياري از دلسوزان به دانشگاهها دوخته شده بود. اكنون شواهد نشانگر آن است كه دانشگاه و توليدات آن از جمله علوم اجتماعي، ارزش و اهميت پيشين خود را از دست دادهاند و گروههاي علوم اجتماعي، به سمساريهايي تبديل شدهاند كه اجناسي بنجل و به درد نخور و تاريخ مصرف گذشته عرضه ميكنند. اكثريت جامعه تمايلي به مراجعه به آنها ندارد، جز علاقهمندان به عتيقهجات و مجموعهداران متفنن و سرگرميطلب.