سينماي ايران نيازمند يك انقلاب نسلي است
عليرضا معتمدي
من فكر ميكنم سينماي ايران امروز سه مشكل اساسي و عمده دارد كه بايد بهطور ضربتي و انقلابي آنها را حل كرد.
يك: سياستهاي دولت قبل در حوزه فرهنگ كلا بر اين مبنا بود كه شرايط را به همان شكل كه هست حفظ كند يعني نه مشكلي را حل كند و نه مشكلي را به مشكلات قبل اضافه كند و البته واضح است كه وقتي شما مشكلات را حل نكنيد مشكلات تازه و پيچيدهتر از دل مسائل لاينحل زاده ميشوند. از جمله در سينما نيز وضع چنين بوده و علاوه بر فريزشدگي همه چيز مشكلاتي كه در دهههاي گذشته نداشتهايم هم به وجود آمده است. البته بخشي از اين سياست فريز كردن به خاطر شرايط كرونا و تعطيلي سينماست، ولي واقعيت اين است كه از چند سال قبل از كرونا سياستهاي دولت در حوزه فرهنگ باعث ايجاد ركود شده بود. امروز اولين قدم مديريت جديد بايد خارج كردن سينماي ايران از اين انجماد و حل وفصل مشكلات واقعي باشد. براي شروع بايد شوراهاي مختلف صدور مجوز كه ماههاست عملا تعطيل شدهاند يا جلساتشان بهطور منظم برگزار نميشود، شروع به كار كنند. افراد زيادي منتظر دريافت مجوز براي شروع كار هستند و اين تعطيلي توليد باعث بيكاري گستردهاي در سينما شده است.
دو: اولويت اصلي مديران پيشين تغيير در ساختارهاي تصميمگيري و تلاش براي شفافسازي آن بود. آنها تصور ميكردند از اين طريق ميتوانند مشكلات سينماي ايران را حل كنند اما امروز به وضوح شكست اين سياستها قابل مشاهده است. در يك سينماي به شدت وابسته به دولت، دخيل كردن افراد حقيقي و اصناف در تصميمگيري و سياستگذاري عملا به ايجاد رانت بيشتر براي يك حلقه خاص منتهي ميشود. البته راهحل واقعي برچيده شدن بساط پروانه ساخت و دريافت مجوز پيش از توليد هر اثر هنري است اما تا آن زمان به گمان من دولت بايد خودش شجاعانه پاي همه تصميمگيريها و سياستگذاريها بايستد و از ميان صنوف و سينماگران براي اعمال نظارت و سانسور ياركشي نكند، چون اين هموار كردن مسير خطرناكي است كه امروز سينماي ايران كموبيش در ميانه آن است. امروز ما با وضعيتي مواجهيم كه مستقيما نتيجه سياستهاي سينمايي دولت پيشين است، عدهاي معدود از سينماگران كه در هشت سال گذشته به دولت بسيار نزديك بودهاند و در همه شوراها و نهادهاي قانونگذاري حضور داشتهاند ضوابط و روندها را به سمتي بردهاند كه عملا همه چيز در انحصار حلقه محدودي از نزديكان خودشان قرار بگيرد، گويي سينماي ايران متعلق به چند نفر خاص است و ديگران كارمند آنها هستند. من فكر ميكنم كه شكستن اين انحصارها و رانتها مهمترين وظيفهاي است كه بر عهده مديريت جديد سينماي ايران قرار دارد.
سه: مشكل سوم كه درواقع نتيجه مشكل دوم است، استعدادكشي سينماي ايران در دهه گذشته است. مهمترين ويژگي سينماي ايران پس از انقلاب اين بود كه استعدادهاي جديد و جوانهاي صاحب فكر و ايده در سايه حمايتهاي دولتي ميتوانستند وارد عرصه فيلمسازي شوند و رنگينكماني از مدلهاي مختلف سينما را تجربه كنند اما در دهه گذشته اين روند برعكس شده است. حالا همان كساني كه خودشان در دهههاي شصت و هفتاد با حمايتها و بودجههاي دولتي وارد سينما شده بودند امروز به بزرگترين مانع سينماگران مستقل تبديل شدهاند. من گمان ميكنم سينماي ايران نيازمند يك انقلاب نسلي است. انحصار سينماگراني كه چهل سال است همه جا در همه شوراها و جشنوارهها و نهادهاي مشورتي حضور دارند بايد شكسته شود. بايد به فيلمسازان تازهنفس هم مجال كار و حركت داد. خمودگي و ورشكستي همهجانبه سينماي ايران در سالهاي گذشته نتيجه مستقيم انحصارطلبي سينماگراني است كه همواره دستشان توي جيب دولت بوده و در همه دوران فعاليتشان عملا حيات گياهي داشتهاند. شريانهاي تزريق رانت بايد قطع شود، بايد همه در شرايط برابر امكان فيلمسازي داشته باشند و حياتشان به استقبال مخاطبان وابسته باشد نه ميزان نزديكيشان به نهادهاي تقسيم پول. نتيجه انحصارطلبي برخي افراد در سينما اين شده است كه نه تهيهكننده و نه كارگردان هيچكدام به فروش فيلم و استقبال مخاطب فكر نميكنند، چون در زمان توليد به سود سرشار رسيدهاند و ديگر اكران فيلمها برايشان اهميتي ندارد. همين افراد شرايط كار را براي فيلمسازان مستقل كه دستشان در جيب خودشان است، ناممكن كردهاند تا خودشان و حلقه امني كه ساختهاند تنها راه ورود هر سرمايه به سينما باشند. به گمان من انقلاب نسلي نه تنها در سينما بلكه در همه حوزههاي ديگر راهحل تمام مشكلات است و اميدوارم انتصاب محمد خزاعي كه هم جوان است و هم تهيهكنندهاي باتجربه، طليعه اين تحول باشند. در سينماي ايران همه بايد حق داشته باشند كه از فرصتهاي برابر استفاده كنند و همه بايد جوابگوي عملكرد خود و توليدات خود در مقابل مردم باشند و راي و نظر مردم تنها از طريق موفقيت فيلمها در اكراني كه بدون رانت و ويژهخواري تقسيم شده قابل شمارش است.