ادامه از صفحه اول
صميميت موذيانه با دمشق
كاهش نفوذ ايران در منطقه، امتيازاتي هم براي دولت سوريه در نظر گرفته باشند. مصر و اردن، بدون مجوز و اذن واشنگتن، جرات پيشقدم شدن براي ارسال سوخت و انرژي به لبنان ندارند و مسجل و مسلم است كه در پشت اقدامات اخير مصر و اردن براي عاديسازي روابط با سوريه و استفاده از خاك سوريه براي انتقال گاز و برق به لبنان و عراق، قطعا اراده و دستور ايالات متحده امريكا قرار دارد. استفاده از خاك سوريه براي رسيدن به خاك لبنان و عراق، براي مصر و اردن يك انتخاب نيست، بلكه يك اجبار جغرافيايي است؛ با اين حال طراحان اين فرآيند ضروري ديدهاند كه براي تحت فشار قرار دادن و حذف كردن ايران از بازار انرژي منطقه، لازم است امتيازهايي سياسي شامل شناسايي مشروعيت دولت دمشق به اين كشور داده شود.
در كنار موضوع حذف ايران از بازار انرژي منطقه، هدف پنهان ديگري هم در عاديسازي روابط اردن و مصر با سوريه وجود دارد. به هر حال، اردن و مصر دو كشوري هستند كه پيش از همه كشورهاي عربي، با امضاي قراردادهايي با اسراييل صلح و عاديسازي روابط با اين رژيم اشغالگر را آغاز كردند. پيشقدم شدن امان و قاهره براي رابطه با دمشق، تلاشي براي ترغيب سوريه به پيوستن به روند عاديسازي روابط كشورهاي عربي با رژيم صهيونيستي است كه از سال گذشته با پيوستن امارات متحده عربي و بحرين به اين فرآيند دوباره احيا شده بود.
سوريه محاسبات عملگرايانه و پراگماتيكي دارد و همواره تلاش كرده است با محاسبات واقعگرايانه عمل كند. در مساله تبادل انرژي، قطعا منافعي به اقتصاد سوريه هم ميرسد. نبايد فراموش كرد كه مبحث انرژي در منطقه، تابع عرضه و تقاضا خواهد بود. سوريه و لبنان، هر دو از كشورهايي هستند كه ظرفيتهاي بهرهبردارينشده انرژي دارند. دمشق به دليل تحريمها و حتي اقدام به اشغال نظامي توسط امريكا، از بهرهبرداري از منابع نفتي و اكتشاف و استحصال منابع گاز طبيعي خود بازمانده است، لبنان هم به همين ترتيب به دليل تحريمهاي امريكا و تزريقهاي اسراييل نتوانسته است به منابع گازي خود در درياي مديترانه دسترسي پيدا كند.
يكي از رويكردهايي كه دولت پيشين امريكا در منطقه غرب آسيا در پيش گرفت، اين بود كه با ابتكار داماد رييسجمهور پيشين امريكا و مشاور او، جارد كوشنر، روابط اقتصادي و تجاري، جايگزينهاي فشارهاي سياسي و ايدئولوژيك براي عاديسازي روابط با رژيم صهيونيستي شود. بر اساس اين تئوري، كشورهاي منطقه با لمس فوايد روابط اقتصادي، تجاري و فناوري و بهبود شرايط زندگي خود به خود مساله اشغال شدن فلسطين و جولان اشغالي را به فراموشي ميسپارند و شيريني درآمدهاي اقتصادي ميتواند دولتهاي منطقه را نرم تا از دعواها و اختلافات سياسي و ايدئولوژيك دور كند.
شما اصلاحطلبها، ما اصولگراها
بعضي اصولگراها حتي تا آنجا پيش رفتند كه او گول حلقه انحرافي را خورده و شايد اصلا «چيزخورش» كردهاند وگرنه به اين روز نميافتاد. خندهدارتر آنكه گفتند اين جريان انحرافي و آن اسفنديار مشايي، اصلا از اول اصلاحطلب بودند و يواشكي از زير در به اتاق اصولگرايي خزيدند! و شد آنچه شد.
نمونه احمدينژاد و موضعگيري اين روزها عليه آقاي رييسي و دولت سيزدهم از آن جهت گفته شد تا بگويم وقتي سازوكار كانديداتوري نه براساس سابقه كار حزبي و تشكيلاتي كه براساس خوشامدهاي لحظهاي است نتيجهاش همين ميشود. يعني يك روز عاشقيم و فردا فارغ. وقتي با طرف به هم ميزنيم چنان از عرش به زمين ميكوبيمش كه... .
آنچه نوشته شد براي آن است كه بروم سراغ بحث شيرين اصلاحطلبها!
اصلاحطلبها هم كم از ما اصولگراها ندارند. نمونههاي قابلذكر در گذشته را ممكن است از خاطر برده باشند اما عجالتا همين قضيه چند سال گذشته آقاي حسن روحاني را عرض ميكنم. سال 92 اصلاحطلبان بوق برداشتند كه اگر كانديداي حريف بيايد مملكتي را كه احمدينژاد خرابش كرد (و البته كرده بود) ويرانتر ميشود اما اگر روحاني بيايد همه جا گلستان ميشود و بهشت برين از هفت آسمان به زمين ميآيد. روحاني را روي سرشان گذاشتند و حلواحلواكنان تا پاستور بردند. سال 96 هم دوگانه رييسي-روحاني ساختند و پيروزي شيخ را تكرار كردند. تا همينجا براي اصلاحطلبها پيروزي بزرگي بود. خيلي هم بزرگ. همين كه دولت به دست قاليباف (در سال 92) و رييسي (در 96) نيفتاد يعني نان اصلاحطلبها توي روغن افتاد.
با اينحال، وقتي روحاني بر مشي پيشين خود مشق كرد، نارضايتيها از او شروع شد و ديري نگذشت كه منت گذاشتنها هم اضافه شد، به اين معنا كه اگر ما اصلاحطلبان نبوديم راي نميداديم و پاي كار نميآمديم روحاني عمرا رييسجمهور نميشد و جوري حرف زدند كه انگار يادشان رفته واقعا چارهاي جز حمايت از روحاني نداشتند. اصلاحطلبان چه در سال 92 و چه در سال 96، اگر با نامزد اختصاصيشان وارد ميشدند قطعا شكست ميخوردند و آنچه در سال 1400 بر سرشان آمد در سال 1392 ميآمد و افسردگيشان از هشت سال قبل شروع ميشد.
با اين حال، همانگونه كه اصولگراها احمدينژاد را و الان رييسي را زير تيغ نقد گذاشتهاند، اصلاحطلبها هم هر چه خواستند و توانستند به روحاني گفتند. گاهي حتي حق داشتند و گاهي هم بيانصافي كردند.
تا اينجا آنچه ميخواستم عرض كنم، اين بود كه اصولگراها و اصلاحطلبها تفاوت ماهوي در برخورد با ناملايمات و خالي كردن پشت رفقاي خودشان ندارند. دليلش چيست؟ بماند براي نوشتهاي ديگر.