به مناسبت درگذشت يوسف اسحاقپور
آدم حاشيهاي
محسن آزموده
«دوستي با يوسف، نعمتي است. در بين ايرانيهاي اينجا كسي را مثل او نميشناسم؛ از نظر باريك شدن در فرهنگ غرب و شناخت كنه آن؛ از فلسفه تا هنر و سينما و ادبيات و... از مد و جريانگذاريهاي سياسي خودش را كنار كشيده، اساسا آدم حاشيهاي است. با انضباط و پشتكار كمنظيري كار ميكند. تلويزيون و راديو ندارد. در عوض هر چه دارد كتاب است و كتاب. سينما هم تخصص و شايد سوداي اوست» (روزها در راه، شاهرخ مسكوب، جلد اول، ص 182). يوسف اسحاقپور نويسنده و پژوهشگر ايراني -فرانسوي روز يكشنبه 25 مهرماه در سن هشتادويكسالگي در خانهاش در پاريس در گذشت. او كه از هجدهسالگي در فرانسه زندگي ميكرد، در رشتههاي سينما، جامعهشناسي و فلسفه تحصيل كرده بود و در دانشگاه پاريس- دكارت به تدريس تاريخ هنر و سينما مشغول بود. از او بيش از چهل عنوان كتاب با موضوع سينما، نقاشي، فلسفه و ادبيات به زبان فرانسه منتشر شده كه بسياري از آنها به ساير زبانها از جمله فارسي منتشر شدهاند، آثار سينمايي درباره سينماگراني چون اورسون ولز، لوكينو ويسكونتي، كتابهايي در زمينه نقاشي و نقاشان بزرگ اروپايي چون روتكو، كوربه، مارسل دوشان، ادوارد هوپر؛ نوشتههايي در زمينه فلسفه و جامعهشناسي و ادبيات درباره انديشمندان و نويسندگاني چون لوسين گلدمن، گئورگ لوكاچ، مارتين هايدگر، پل نيزان، الياس كانتي، ماركس، تئودور آدورنو و... همانطوركه اشاره شد، برخي آثار اسحاقپور به فارسي هم ترجمه شده: «كيارستمي؛ پشت و روي واقعيت»، «اُزو؛ فرمهاي ناپايداري» و «ساتيا جيت رأي: شرق و غرب» همه با ترجمه محمدرضا شيخي، «بر مزار صادق هدايت» و «سينما» با ترجمه باقر پرهام، «باستانشناسي سينما و خاطره قرن» با دو ترجمه از مازيار اسلامي و مريم عرفان، «ماركس هنگام فروريزي كمونيسم: زوال سياست و روشنفكر» با ترجمه ويدا حاجبي تبريزي، «موراندي؛ نور و خاطره» با ترجمه مريم موسوي.آشنايي نگارنده با اسحاقپور، تا پيش از خواندن روزانههاي ماندگار شاهرخ مسكوب با عنوان «روزها در راه»، به دو كتاب «بر مزار صادق هدايت» و «باستانشناسي سينما و خاطره قرن» محدود ميشد. در نوشتههاي بيتكلف، صريح، آموزنده و درخشان مسكوب، در ميان اسامي انبوهي از روشنفكران و نويسندگان و فعالان سياسي و اجتماعي معاصر ايران، جذابترين و دلنشينتر و درعين حال غريبترين نام، يوسف «اسحاقپور» است، صاحبنظري مطلع، باسواد، باهوش و ذوابعاد كه همهجا نامش با كتابها و متفكراني جديد همراه شده. مسكوب (متولد 1304) در اين سالها، مردي حدودا شصتساله است و نزديك به 15 سال بزرگتر از اسحاقپور. اما همواره از او ياد ميگيرد و هيچجا ابا ندارد كه به يادگيرياش از يوسف و دانايي و هوش او اذعان كند. اسحاقپور مسكوب را با انديشهها و متفكران نو آشنا و او را به فراسوي مرزهاي نظري روشنفكري چپ پيش از انقلاب هدايت ميكند. در همان كتاب ميخوانيم كه اسحاقپور مهمترين و صائبترين منتقد مسكوب است و او نوشتههايش را پيش از انتشار به او ميدهد و از او نظر ميخواهد. البته اسحاقپور هم سالها بعد كوشيد حق دوستي با مسكوب را با نگارش كتاب «سرگذشت فكري شاهرخ مسكوب» ادا كند، او در اين كتاب نوشت: «از بين تمامي كساني كه ميشناسم، از ايراني و غيرايراني، براي شاهرخ مسكوب بيش از همه احترام قائل بودهام و هستم. قبل از هرچيز اين احترام براي آن چيزي بود كه خود شاهرخ اسم آن را اخلاق ميگذاشت. براي مسكوب اخلاق جوهري بود از ميراث دنياي حماسي و از ايران قرن چهارم و پنجم هجري. يك جنبه اين اخلاق آزادمنشي و حسّ داد بود كه به خاطر آنها مسكوب انواع ناعدالتي و تنگنا و شكنجه جسمي و روحي را با بردباري و وقار تحمل كرده بود و ميكرد و نه اينكه اينها را حس نكند. هركس با آثار او آشنايي داشته باشد ميداند كه تا چه اندازه زخمپذير بود و چقدر دنياي روحي شاهرخ دنيايي متلاطم از احساس و در احساس بود. اخلاق مسكوب نفي دنياي احساس او نبود، كمال احساس و فايق شدن بر آن بود. با گذشتن از خويش بر احساس فايق ميشد و آن را تبديل به فكر ميكرد، چنانكه نوشتههاي او ناشي از اين رابطهاند.» (سرگذشت فكري شاهرخ مسكوب، تهران: نشر جاويد)