آيا اعدام آرمان
اجراي عدالت است؟
اسماعيل كهرم
من شاگرد دبيرستان اول، يعني دبيرستان دارالفنون بودم. اميركبير فرمود «من را ميكشيد ولي هر ساله دهها اميركبير از دارالفنون برخواهند خاست.»
دوست دارم كه فكر كنم كه بنده يكي از آنها هستم. گرچه تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف ولي خود را ميتوان رهرو جاي پاي آنان ديد و خوشحال شد. من 6 سال از سالهاي بحراني «بين البحري» را در اين دبيرستان بودم. يادم ميآيد كه يك روز كه با اتوبوس به ميدان توپخانه آن روز رسيدم از دور يك منظره را ديدم كه تا امروز يعني حدود 60 سال در فكر و مغز و روحم حضور دارد. آن روزها پليس مركزي در ميدان توپخانه (سپه) قرار داشت و مقابل اين ساختمان حفرهاي در پيادهرو كنده بودند كه يك چوبه دار در آن قرار ميدادند و محكومين اعدامي را بر فراز آن مجازات ميكردند. بنده هم از پنجره اتوبوس يك جسد را ديدم كه بر فراز اين چوبه پيچ و تاب ميخورد. صحنهاي بسيار تكاندهنده كه ميل داشتم به آن نگاه نكنم ولي در ضمن كنجكاوي مرا وادار به نظاره ميكرد. عاقبت پيچ و تاب و رقص مرگ پايان گرفت و ذهن من از اين صحنه عكسهاي بيشماري ثبت كرد كه هنوز در خاطرم وجود دارد. با تمام شرح و تفصيل.
اين روزها مساله اعدام يك جوان ايراني مطرح است كه سه بار به تاخير افتاده و هر بار جوان را به اتاق انفرادي كه شب قبل از اعدام محكوم را به آن منتقل ميكنند، بردهاند و بنا بر دلايلي حكم اجرا نشده. اين مساله بنده را عميقا به فكر وادار كرد. خدايا طاقت پدر و مادر اين جوان و خود او چقدر است كه اين همه ترس، هراس، بيم و اميد و اميد و اميد را تحمل كند؟ آنهم براي 8 سال. چند بار هم مهلتهاي يك ماهه را به او دادهاند كه به خواست اولياي دم عمل كند و محل جسد را به آنها بگويد كه حاصلي نداشته.
من براي نجات محيطبانهاي محكوم به مرگ مانند اسعد تقيزاده، غلامحسين خالدي و ماشالله مهنايي حدود 6 سال درگير بودم، بارها به ياسوج و زندان آن رفتم و با اين محيطبانها ملاقات كردم. آنها احساسات خود را برايم شرح ميدادند و تا حدودي با رنجي كه ميبردند آشنا بودم. خوشبختانه اين بچهها اعدام نشدند و سايه آنها امروز بر سر همسر و فرزندانشان است ولي در مورد مجازات اعدام اشكال عمده آن است كه اين مجازات برگشتناپذير است كه يعني پس از اجراي حكم راه بازگشت مسدود است.
همان دبيرستان دارالفنون يك كتابخانه نقلي و بسيار زيبا داشت كه نيمكت و ميزهاي زيبايي در آن بودند كه الحق يكي از زيباترين كتابخانههايي بود كه به عمرم ديده بودم. شايد جمعا 25 نفر در آن جاي ميگرفتند و مجموعه كتابهاي قديمي و نفيسي در آن بود كه ساعات فراغت ما را به خود ميخواندند. چند كتاب با ارزش در اين كتابخانه پيدا كردم و هر كدام را چند بار خواندم. يكي از اين كتابها «قضاوتهاي اميرالمومنين(ع)» نام داشت. آن را پسنديدم و داستانهاي آن را براي ديگران تعريف ميكردم. داستاني كه اكنون ربط به اين مقاله دارد را از نظر ميگذرانم.
طبق روايات اين كتاب و آنچه از احاديث شنيدهام، حتي در زماني كه مولا علي(ع) خليفه نبودند، ساير خلفا مانند عمر ابن خطاب، ابوبكر صديق و جناب عثمان با حضرت ايشان مشورت مينمودند. طبق يكي از احاديث اين كتاب، روزي جواني، جوان ديگري را از طايفه ديگر به قتل رساند. حكم مشخص بود. قصاص! جوان قاتل به خانواده مقتول سپرده شد طبق روال و آنان قاتل را بسزاي عملش رساندند و او را آنقدر زدند تا مرد. يا آنها فكر كردند كه او مرده و رهايش كردند. خانواده قاتل به او پرداختند و به تيمارش پرداختند و او به حيات بازگشت و پس از مدتي به كوي و برزن ظاهر شد. خانواده مقتول كه قاتل را حي و حاضر ديدند شكايت به عمر خطاب بردند و طبق معمول ايشان مورد را به مولا علي(ع) محول نمودند. عليالظاهر جناب عمر باز هم دستور به قصاص فرمود كه خانواده قاتل اعتراض كردند و گفتند كه وي يك بار قصاص شده تا حدي كه خانواده مقتول او را مرده انگاشته بودند. مولا(ع) كه به عدالت شهره خاص و عام بودند چنين حكم فرمودند. اغلب كساني كه اين استدلال و بينش امام را شنيدند تحت تاثير احساسات اشك از چشم فشاندند. ايشان فرمودند: اين مرد تا حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار گرفته و اگر دوباره قصاص گردد، او يك ضرب و شتم شديد بيش از حد تنبيه خود دريافت خواهد كرد. حق او قصاص بود و حال يك قصاص و يك بار ضرب و شتم شديد را تحمل خواهد كرد و اين دور از عدالت است. بنابراين او حد دارد كه يك نفر از خانواده مقتول را به حدي كه خود ضرب و شتم ديده تنبيه كند تا عدالت اجرا شود. بعد از آن ميتوانند او را قصاص كنند و البته هيچ يك از خانواده مقتول حاضر به پذيرش اين ريسك نشدند زيرا كه احتمال مرگ مضروب ميرفت. موضوع همانجا خاتمه يافت.
بازگرديم به جريان آرمان؛ جواني كه محكوم به مرگ است و 8 سال در زندان است و سه بار پاي چوبه دار رفته است. بنده با اذعان كامل به اين امر كه هيچگونه تخصصي در اين امر ندارم و فقط از خيلي دور دستي بر آتش دارم اين سوال را فقط مطرح ميكنم و از متخصصان دستگاه قضا يا علماي دين ميپرسم كه «آرمان در مقابل قتلي كه انجام داده اگر اعدام شود آن وقت تكليف 8 سال زندان، سه بار در اتاق انتظار مرگ و سه بار زير چوبه اعدام رفتن كه بار اضافي بر روح و روان آرمان و خانوادهاش تحميل ميگردد چه خواهد شد؟ علاوه بر آنكه پس از آيه محترم «قصاص» بلافاصله تاكيد شده كه بخشش بهتر است؛ ولي مهمتر آن است كه قصاص براي اجراي عدالت است در جامعه ولي اگر علاوه بر قصاص، طرف متحمل زجر، شكنجه زندان، انفرادي و هراس بياندازه رفتن زير چوبه اعدام هم بشود، آن وقت ميتوان نام آن را عدالت گذاشت؟ بنده فقط طرح مساله مينمايم و فكر ميكنم اين مساله لايق امعان نظر ميباشد.