خاطرات سفر و حضر (82)
اسماعيل كهرم
در نزديكيهاي بمبئي يك جزيره توريستي وجود دارد كه بسيار تماشايي است. در اين جزيره غارهايي است كه در آن مجسمههاي بسيار تماشايي از فيلها ساختهاند و مردم با قايق به ديدار اين غارها ميشتابند. از بندر تا ارتفاعات بالا كه غارها در آن قرار دارند، قهوهخانه (چايخانهها) متعدد و نيز تختروانهاي متعدد وجود دارند كه علاقهمنداني را كه قادر به راه رفتن نيستند، روي دوش خود حمل ميكنند. بنده به اتفاق چند جوان هندي به طرف بالا حركت كرديم. خيلي استقبال كردند كه يك ايراني را ديده بودند. از فرهنگ ما زياد ميدانستند و علاقهمند بودند كه بيشتر بدانند. اين مطلب را همه جاي هندوستان مشاهده كردم! برخلاف كشورهاي غربي، شرقيها علاقهمند و طرفدار ما بودند. به بالاي تپهها رسيدم، يك توريست روي تخته سنگي نشسته بود و يك شيشه نوشابه كنار دستش. يك ميمون، در يك چشم بر هم زدن بطري را كش رفت و رفت. چند دقيقه بعد، بطري را به دهان گذاشت و آب آن را نوشيد! چند دقيقه بعد، يك خانم فحش ميداد و به دنبال يك ميمون ديگر ميدويد! تابلوهاي فراوان در اين موارد به مردم هشدار ميداد. ناگهان يك ميمون شال يك خانم را از روي دوشش دزديد و فرار كرد. من اين ميمون را ميشناختم. «macaque» بود. او را تهديد كردم. شال را پس داد. تماشاچيان من را تشويق كردند! به دلم نشست.