من و قهر ايران درودي
آلبرت كوچويي
دهه پنجاه خورشيدي اوج درخشش نقاشان نوپرداز بود. آنانكه به گونهاي ارتباط با موزهها و گالريدارهاي اروپايي و امريكايي و به ويژه دلالان هنري داشتند. به گفته اي نام و نشان تو روغن بود. ميتوانستند آثارشان را به آن سوي آبها بفروشند و درهاي بازار جهاني را به روي خود گشوده ببينند. برخي اينان فرصتي يافتند تا خود ساكن آن سو هم بشوند. ساكن همسايه گالريها و موزهها. ساكنان آن سوي آب هم كه با نمادهاي شرقي و شخصيتهاي آنها، تازه آشنا ميشدند، بازار تازهاي به روي آنها گشودند. براي برخي حتي نهادهاي فرهنگي چون يونسكو، در پي مشتريان براي آنها شدند. جمعي درخشيدند و پاييدند و بسياري هم از پا در آمده، عطاي بازار جهاني و وطني را هم حتي، به لقايش بخشيدند. هراس از آن بود كه اين چهرهها، با داغي بازار جهاني به تكرار و تكثير خو ب نشينند و چنين هم شد.
اين دهه، اگرچه راهگشا بود، براي برخي سبب سقوط ارزشها هم در هنر نوين نقاشي شد. اما چه باك كه بسياري صاحب آلاف اولوف هم از اين بابت شدند. با رشد عرصه هنر نقاشي، بازار نقد و انتقاد هنري هم داغ شد. صفحات روزنامهها و مجلات، جولانگاه تكتازي منتقدان شد. در اين ميانه هم برخي راهگشاي نقاشي نوين شدند و بسياري هم به هرز رفتند. نقاشاني هم تنها در انديشه فتح فرامرزها بودند كه با آن هم درخشيدند و ماندگار شدند. ايران درودي، زندهياد، از جمله آنهايي بود كه گذر از سرزمينمان انديشيد و نامي در ميان نامهاي آن سوي آب يافت. به سبب آشنايي كه با وي پيدا كردم؛ آن هم به خاطر ستايش از ورود او به عرصهاي بود كه در آن درخشيد، مدتها ستايشگرش بودم. مدتي از برپايي نمايشگاههاي ايران درودي گذشت تا آخرين نمايشگاه او در آن زمان.
روزي معاون سردبير مجله زن روز به من تلفن كرد و گفت: درباره نمايشگاه ايران درودي، نقدي بر آثارش ميخواستيم، وي شما را پيشنهاد كرده است. گفتم، من تا به امروز نقد سفارشي نداشتهام، چراكه نقد سفارشي بايد مملو از تعريف و ستايش باشد كه هرگز به آن تن ندادهام. او گفت ما هم نقد تعريف و ستايش مدنظرمان نيست. گفتم من بر اين نمايشگاه، نقد و انتقاد دارم. گفت چه بهتر. گفتم با تاسف اين نقد برايم تبعات خواهد داشت، از جمله دلگيري خود نقاش. اما مينويسم و نوشتم و همچنان كه انتظار داشتم چاپ نقد سبب دلگيري ايران درودي شد و آزرده از نقدي كه نوشته بودم. باكي نبود كه يك منتقد به ويژه هنري نبايد جز اين بينديشد، چراكه باور من هميشه اين بوده كه كار منتقد، نقد و راهگشايي است نه تقدير و مجيزگويي و هنرمند هم بايد آن را شنيده، خوانده كه اگر راهگشاي او بود، به جان بخرد.
ما ديگر ارتباط كاري نداشتيم و نه كاري به كار هم در عرصه هنر نقاشي. ايران درودي، بيشتر در انديشه بازار جهاني بود و نمايشگاههاي او در آن سوي آب بيش از نمايشگاههاي وطن بود كه گاه نبود او در اينجا به سالها ميكشيد. در آيين رونمايي از كتاب سياه نقاشي كه يكي، دو دهه پيشتر برپا شد و ازجمله آثار ايران درودي هم در آن بود. با هم، رو دررو شديم براي زدودن سايه كدورت، گفتم، اميدوارم دلگيريتان از انتقاد من در آن، نقد نمانده باشد كه شايد قلم من در آن نقد، تند بوده باشد. در حلقه نقاشان دوست هردويمان لبخندي به لب آورد، گفت: ميبينيد كه آن نقد نوميدم نكرد و همچنان نقاش ماندهام و نقش ميزنم. من كه هرگز قصد از نقدنويسي، مأيوس كردن هنرمندان نبوده است. گفتم خوشحالم، چراكه جز اين انتظار نداشتم. اما حقيقت اين بود كه من هرگز با قهر و اخم ديگران، حتي فحش و فحاشيهايي كه شنيدهام، قلمم را در نقد آثار نقاشي زمين نگذاشتهام و هرگز كدورتي به دل نگرفتهام منتقد هنري بايد كار خود را بكند و نقاش كار خود را. چه نقدپذير باشد و تن به باورها و انتقادهاي منتقد بدهد و چه ندهد. پاسخ من هم جز اين نميتوانست باشد. قهر ايران درودي و بسياري ديگر، مانعي بر سر راه من نبوده است. ميبينيد كه من هم هنوز، نقد نقاشي مينويسم، هستم.