نگاهي به نمايش «ژپتو» به كارگرداني اوشان محمودي
پي. پي. پينوكيو پدر ژپتو!
آريو راقب كياني
تئاتر نشان داده است كه براي ادامه حيات صرفا نميخواهد و نميتواند به ادبيات نمايشي اكتفا كند و ناگزير است به گونههاي ديگر ادبيات شامل رمان، داستان و شعر نيز گرايش داشته باشد. از اينرو بسياري از آثار شكل گرفته و روي صحنه رفته، رنگ و بوي اقتباسي به خود گرفتهاند كه با نگاهي هدفمند متوني غير از متون نمايشي را دراماتيك كردهاند. البته گاهي ممكن است كه اقتباس به بدنه اثر ادبي آسيب برساند، زيرا كه تعريف زمان و مكان در رمان بسيار متفاوت و همين موضوع است كه باعث ميشود بين متن ادبي و يك متن نمايشي براي خواننده و مخاطب تمايز ايجاد شود، زيرا كه مولفههاي كلامي لحن و زبان در ادبيات نمايشي راه جداگانهاي را طي ميكند. به نظر ميرسد كه اگر اقتباس مسير اتكا صرف به ترجمه يا رونويسي كه معادل سرقت ادبي است را نپيمايد، به مراتب در اقتباس درست براي مولف كار سختتري پيشرو است، زيرا كه مولف، برداشتي از اثر مبدا را ميخواهد پردازش يا به تعبير ديگر دراماتورژي كند كه آن اثر ادبي- هنري خلق شده علاوه بر حفظ امانتداري و رعايت چارچوب اصلي متن، منجر به كار بديع و جديدي شود. طبيعتا اثر اقتباسي بايد علاوه بر ايجاد حس و حال تداعيگري با منبعي كه سرچشمه از آن بوده است، قدرت تطابق با شرايط صحنه را نيز داشته باشد.
نمايش «ژپتو» به نويسندگي و كارگرداني «اوشان محمودي» از آن دست اقتباسهايي محسوب ميشود كه حال و هواي كلي اثر منبع را حفظ كرده است و البته به شكل هوشمندانهاي ميخواهد كه در خلاف آن شنا كند. اقتباس آزاد نويسنده اينگونه بوده است كه نشانه يا نشانههايي از رمان ايتاليايي «پينوكيو» نوشته كارلو كلودي را تدقيق كرده است و با توجه به مناسبات زمانه، تغييراتي را در آن در راستاي تصويرسازي اين متن ادبي به منظور روي صحنه آوردن در سالن ناظرزاده تماشاخانه ايرانشهر به وجود آورده است. نمايش «ژپتو» روايت خود را ديگر از زاويه ديد «پينوكيو» ابراز نميدارد و اينبار «ژپتو» بودن است كه روند قصه را پيش ميبرد. هر چند كه اين شخصيت از ابتدا تا انتها روي صحنه حضور فيزيكي نداشته باشد. در اين نمايش شخصيت «پينوكيو» حضور ندارد و شخصيت جايگزين، كارلو نام دارد و اين موضوع به نكتهسنجي مولف برميگردد كه نويسنده و خالق رمان «پينوكيو» را در مقام مخلوق در اثر «ژپتو»اش پديدار ميكند. كارلويي كه خود را تحت سيطره شخصيت «پاپ» ميبيند. در «ژپتو» اينبار جاي خالق خود اثر با آن چيزي كه مقتبس و خلق شده عوض شده است و در اين نمايش جاي خالق و مخلوق بارها با يكديگر و همديگر سوييچ ميشود.
دنياي سمبليك نمايش «ژپتو» آنگونه است كه با بريده شدن درخت، دلقك يا تلخكي به وجود ميآيد كه شكل متمايز بيني او، يادآور پينوكيو است. دلقكي كه چون نميخواهد يا نميتواند ديگر دروغ بگويد به صورت لال و صمبكم است و ترجيح ميدهد كه حرفهايش را با زبان اشاره منتقل كند. نمايش «ژپتو» ديگر نميخواهد كه از دل يك درخت و چوبهايش پينوكيويي بسازد كه تنها آرزوي او، انسان شدن است، زيرا كه در دنياي پينوكيويسم، عروسكهايي وجود دارند كه از هر انساني، انسانتر جلوه ميكنند. بنابرين مساله نمايش تبديل عروسكي چوبي بودن به پسري واقعي شدن نيست، زيرا كه وقتي آرزوي كارلو برآورده ميشود، او با دنياي عروسكهاي خيمهشببازياي مواجه ميشود كه اصالت و بنيان در آن بر پايههاي ديگري بنا نهاده شده است. در جهان عروسكها، مقولههاي اخلاقي به گونهاي ديگر تعريف ميشود؛ خواه ميخواهد به دروغپردازي و فريبكاري مربوط باشد و خواه مربوط به جنگيدن و شوريدن عليه يكديگر! عروسكها در نمايش «ژپتو» ديگر نميخواهند در قامت ويتريني بودن ظاهر شوند و فقط از آنجا زيباتر به نظر برسند، بلكه ميخواهند حكم آگاهيبخش براي شخصيت «كارلو» را ايفا كنند. در نتيجه در نمايش «ژپتو» دو عنصر شك داشتن و ايمان داشتن بارها با يكديگر مصاف پيدا ميكنند. شك داشتن به چيستي گزينشي بودن شخصيت كارلو يا ايمان داشتن بيچون و چرا به فرامين شخصيت «پاپ»! جزمانديشي شخصيتي چون پاپ كه رويكردش در تناقض با انديشهورزي است، باعث ميشود كه ديگر صداي بيصدا يا فرياد بيصداي جماعتي كه ديگر نميخواهند عروسك بردهوار دنياي حاكميت او باشند، به گوشش نرسد. عروسكهاي اين نمايش به صورت نمادين، موضوعيت جبر و اختيار و افعال منتج از آن را زير سوال ميبرند و سعي در بيدارسازي كارلو از حالت خلسهوارش در برآورده شدن آرزوها با چشمان كاملا بستهاش را دارند. نظام تماميتخواه و انحصارطلب كاراكتر «پاپ»، به دنبال تلقين يقيني دروغين به شخصيت «كارلو» است و ميخواهد با جهلسازي از واقعيت براي او و مرتبط دانستن همه چيز با فرشته مهربان، او را همچون طفيلياي بار بياورد كه تا ابد مجبور است مانند بچهها سينهخيز روي زمين خود را ميكشاند و راه رفتن را ياد نميگيرد. از طرفي طرز راه رفتن و آداب گام برداشتن بقيه عروسكها به انسان نميمانند و اردكوار يا بهطور كل غير آدميزادوار است. براي همين است كه تنها كسي كه شكل راه رفتن او انسانوار و البته تحكمانه است، پاپ است. نمايش «ژپتو» نشان ميدهد كه هيچ آشتي و پيوندي بين تقليد بازي گونه عروسكها از هم و تقليد مكلفگونه بين كارلو و پاپ وجود ندارد. كارلو، در دنياي اوهام و خيالگونهاش، عروسكهاي الاغ شده يا به عبارت ديگر مسخ شده توسط پاپ را ميبيند كه صدايشان به عرعر كردن شبيه شده است و ديگر خبري از ترجمان مو به موي واژگان توسط آنها نيست!
نمايش نشان ميدهد كه در رابطهسازي خالق و مخلوق (پاپ و كارلو) براي بقا و ماندگاري چارهاي جز خودسانسوري وجود ندارد. در اين نمايش شخصيتهايي با كارلو زيست ميكنند كه مشبه به جوجه اردك (جينا) و داركوب (روكو) هستند و نقش هشداردهنده و مراقب را براي او بازي ميكنند. شخصيتهايي كه در كوچ شهر به شهر و سفر اديسهوار كاراكتر «كارلو» از دالانهاي منتهي به ذهن او كه در طراحي صحنه به صورت هشت ورودي و خروجي تعبيه شده است، بايد نقش روشنگر و شفافساز را ايجاد كنند. دكور نمايش كه با داخل و خارج شدن شخصيتها كه سمبل عيني و صريح از كاراكترهاي موجود در پينوكيو را ندارند، قصد دارد ترديد و پرسشگري را به جان و عقلانيت «كارلو» بيندازند تا شايد همه آن چيزهايي كه به دروغ توسط «پاپ» به خورد او داده شده است را استفراغ كند و چه بسا هضم نكند. دو پنجره انتهاي صحنه نيز استعاره از چشمهاي پينوكيو را دارند كه از جايي به بعد نبايد به آنها پشت كند يا آنها را ببندد و بايد به درستي دنياي پيرامونياش را برانداز كند. نمايش «ژپتو» قصد دارد كارلوهايي را بيدار كند، چه آنهايي كه در خواب هستند و چه آنهايي كه خود را به خواب زدند و ميخواهد بگويد انسان خوب و نه لزوما گزينش يافته، الزاما تحت لقا و قيموميت يك پدر پاپ بودن به وجود نميآيد و براي پي.پي. پينوكيو شدن لازم نيست حتما مريد و مراد يك پدر ژپتويي شد.