• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5068 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۱۸ آبان

تاملي بر فيلم «هارموني‌هاي وركمايستر» ساخته بلا تار

غريبه‌هاي آشنا

حسين عيدي‌زاده

دنياي «هارموني‌هاي وركمايستر» ساخته بلا تار، حالا كه پس از 21 سال دوباره به آن نگاه مي‌كني، دنياي غريبه‌اي است. دنيايي كه در آن همه‌ چيز در سكون است، هر حركتي با كندي شكل مي‌گيرد و دوربين هم در همراهي با اين ريتم لخت، بسيار نرم و آرام حركت مي‌كند و پيچيدگي‌هاي ميزانسني بلا تار را از چشم پنهان مي‌كند. غريبگي دنياي فيلم فقط در سرعت آن نيست، مخصوصا وقتي حالا به آن نگاه مي‌كني؛ در اين روزهايي كه سرعت بخش جدايي‌ناپذير يا حتي بگوييم جنبه تعريف‌كننده زندگي شده است و همه‌ چيز با سرعتي باورنكردني در حال رخ دادن و پيش رفتن است. آنقدر اين شتاب زياد شده كه شايد ديگر چيزي به معناي درك زمان معنايي ندارد و فيلم بلا تار، با اين حركت حلزون‌وارش حالا كاري فراتر از يك فيلم از جريان موسوم به «سينماي آرام» انجام مي‌دهد. فيلم ما را وادار به ايستادن و نگاه كردن مي‌كند. نگاه كردن به شكل گرفتن سايه‌اي بر ديوار و حركت كردن اين سايه، نگاه كردن به دو هيبت كوچك كه آرام راه مي‌روند و بر سر دوراهي از هم فاصله مي‌گيرند و نگاه كردن به تن رنجور و پوست به استخوان چسبيده يك پيرمرد و... زل زدن به چشم مغموم يك نهنگ. اما اين چيزها حالا غريبه شده‌اند، همان‌طور كه والوشكا، اين جوانِ پيرشده فيلم غريبه است؛ حتي كار او هم حالا ديگر كاري غريبه است: روزنامه‌رساني! كسي ديگر به اين فكر نمي‌كند كه والوشكايي هست كه روزنامه‌ها را مرتب تا مي‌زند تا اول وقت به دست خواننده اخبار برسد، چون اصلا ديگر كمتر كسي روزنامه مي‌خواند. فقط اين هم نيست، ديگر كمتر پيش مي‌آيد آدمي چون والوشكا در اين دوره و زمانه باشد كه اين‌طور در خدمت اطرافيان خودش باشد و دلش براي آنها بتپد و اين رسيدگي به ديگران باعث شده باشد زندگي‌اش روالي تكراري پيدا كرده باشد، درست مثل روند ممتد و يكنواخت حركت چرخ‌دنده‌هاي يك ساعت. كمتر شخصيتي در فيلمي از جريان سينماي آرام هست كه مثل والوشكا در حال تكاپو و حركت باشد. حركت عنصر اصلي وجود اوست. او نمي‌تواند لحظه‌اي بايستد، شايد اگر اين كار را انجام دهد دنيا از حركت بايستد يا اصلا دنيا دگرگون شود. درست همان‌طور كه در انتهاي فيلم چنين مي‌شود و با نشستن او، دنيا هم ديگر از حركت ايستاده يا ديگر اصلا مهم نيست اين دنيا به كجا مي‌رود. در چشمان والوشكا ترس و اضطرابي است متفاوت از آنچه امروز در وجود ما هست، ترس و اضطراب ما ريشه در عجله و درك كاذب از روال زندگي دارد، شايد. اما دودو زدن چشم‌هاي والوشكا و نگاه نگرانش ناشي از ترس عميقِ عدم ‌قطعيت و ابهام زندگي است، شايد. براي ما همه ‌چيز انگار روشن شده است، براي والوشكا هنوز ابهامي در هستي است كه اضطراب او را شكل داده. ما انگار ديگر مطمئن شديم كه معناي زندگي چيست يا اصلا بي‌خيال آن شديم، شايد. اما براي والوشكا هنوز اين معنا در مه فرو رفته و ديده نمي‌شود، براي همين است كه آن‌طور به چشم نهنگ خيره مي‌شود، انگار در انتظار شنيدن پاسخي از اين حيوان عظيم‌الجثه باشد، او هنوز منتظر حل شدن معماي هستي است، شايد.
 اصلا گويي همين تفاوت دنياي والوشكا با ما باشد كه باعث شده ديگر سيرك سياري با نهنگي مرده و شازده‌اي نامرئي به ديدن‌مان نيايد، شايد! «هارموني‌هاي وركمايستر» با همه غريبگي‌اش اما آشناست، مخصوصا آنجا كه پاي ابراز خشم به ميان مي‌آيد، خشمي فروخورده كه مانند يك فنر جمع شده و وقتي رها مي‌شود، كوركورانه فقط ويران مي‌كند و بعدش ناراحتي خاموش را در پي دارد. انگار هر قدر هم كه دنياي والوشكا با دنياي ما فرق داشته باشد، اين انفجار خشم يكسان باقي مانده، خشمي كه در مسيري نادرست جلوه پيدا مي‌كند و اين در حالي است كه وقتي والوشكا و ما، در سكون يا شتاب خود دست و پا مي‌زنيم؛ تانك‌ها به شهر مي‌آيند و دسيسه‌ها عملي مي‌شوند. صداي آمدن تانك‌ها را كسي نمي‌شنود و ليست‌هاي سياه را كسي جار نمي‌زند، اما همه مي‌بينند كه چطور والوشكاها از حركت مي‌افتند، روي تخت مي‌نشينند و به نيستي زل مي‌زنند و نگاه‌شان مانند نگاه دردمند آن نهنگ مات و بي‌جان مي‌شود. اين آينده ما هم ممكن است باشد، در زرورق و كادوپيچي ديگر، با رنگ و لعابي ديگر؛ شايد ما در همان حالت مسخ ‌شده والوشكا باشيم، فقط در نسخه‌اي كه سرعت جاي سكون را گرفته، شايد مسخ‌شدگي ما از اين جنس باشد و جاي تانك‌ها را ابزارهاي ديگري گرفته باشند كه اصلا ديده نمي‌شوند و با توهم سرعت و شتاب رو به جلو، ما را در سكون نگه داشته باشند. دنياي والوشكا و دنياي ما با هم غريبه‌هايي آشنا هستند، همان‌طور كه دنياي ما با دنياي بعدي‌هاي‌مان غريبه‌هايي آشنا خواهد بود. ما با توهم آزادي و اميد در سكون مسخ‌شدگي به‌سر مي‌بريم و تانك‌ها نزديك و نزديك‌تر مي‌شوند، شايد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون