• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5070 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۰ آبان

نگاهي به نمايش «بيلمن» نوشته جان‌ ميلينگتُن سينگ و كارگرداني مهدي چاكري

اجتماعِ دروغگو و قهرمان پوشالي

آريو راقب كياني

بازنويسي نمايشنامه‌هاي خارجي، بايد به بازآفريني فضايي بينجامد كه صرفا به دستكاري ديالوگ‌هاي نمايشنامه تبديل نشود. بازنويسي زماني موفق از آب در مي‌آيد كه خاصيت بازگوكنندگي كنش‌‌هاي درام را به شكلي هنرمندانه و بدون هيچ‌گونه دخل و تصرفي ابراز دارد. بنابراين تغيير در متن اصلي اجتناب‌ناپذير است، وليكن تحريف به هيچ عنوان جايز نيست، زيرا حكم كلاغي را پيدا مي‌كند كه نه راه رفتن كبك را ياد مي‌گيرد و در ادامه راه رفتن خودش را نيز فراموش مي‌كند. گاهي بازنويسي اثر به خلق چيزي مبدل مي‌شود كه به سمت اقتضائات زمانه گام برمي‌دارد و گاهي نيز با ايرانيزه كردن آن سعي در برقراري ارتباط موثرتر با مخاطب دارد. اين موضوع غالبا به دليل آن است كه ترجمه متن نمايشنامه و انتخاب معادل هر كلمه و لفظ به تنهايي نمي‌تواند ناقل و راوي مضمون مورد نظر باشد. از اين رو به‌كارگيري اصطلاحات ديگر و جايگزيني، سطحي از ابتكار را طلب مي‌كند كه براي تماشاگر جذاب و قابل فهم باشد. از اين رو ايرانيزه كردن نمايشنامه‌هاي خارجي به عنوان موتور محركه‌اي براي ايجاد حسي آشناپندارانه براي مخاطب، غالب اوقات به عنوان يك وصله به نمايشنامه‌هاي خارجي الصاق مي‌شود. گاهي ايرانيزه كردن نمايشنامه‌هاي خارجي بر رداي نمايش‌هاي روي صحنه چون وصله تن جلوه مي‌كند و گاهي نيز وصله ناجور مي‌شود. 

نمايشنامه «دلاور سرزمين‌هاي غرب» نوشته «جان ميلينگتن سينگ» كه در بازنويسي «مهدي چاكري» عنوان «بيلمن» را به خود گرفته است، اين روزها به كارگرداني او در سالن ناظرزاده كرماني تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه رفته. مهدي چاكري در بازنويسي اين اثر ايرلندي تلاش كرده است كه كليت داستان را با متن اصلي تطابق دهد و نسبت به آن وفادار بماند. دست گذاشتن روي نمايشنامه‌اي كه صد سال قبل با مضمون تقديس پدركشي‌اش به نوعي تابوشكني قلمداد مي‌شده، ريسك بزرگي به حساب مي‌آيد، به خصوص آنكه اجراي چنين مضمون و محتوايي به ‌ظاهر غيراخلاقي و ايجاد قرابت آن با فرهنگ ايران كاري دشوار به حساب مي‌آيد. نمايش به توسعه شخصيتي كاراكتر بيلمن (با بازي مازيار سيدي) مي‌پردازد كه با حضور در ميخانه‌اي مدعي مي‌شود كه پدر خود را كشته است و همين موضوع باعث آن مي‌شود اهالي ميخانه و مردم ده از او به عنوان قهرمان و نترس ياد كنند. البته كه اين پردازش شخصيت در ادامه موجب مي‌شود كه صفت لاف‌زن يا خالي‌بند را به كريستي بيلمن نسبت دهيم؛ بلكه با توجه به روندي كه كارگردان انتخاب كرده، بايد او را در جايگاهي مورد ارزيابي قراردهيم كه تابو اخلاقي و فردي‌اش تبديل به تابوي اجتماعي و جمعي مي‌شود. به نظر مي‌رسد مهدي چاكري بُعدي از شخصيت «بيلمن» را در اين نمايش زير ذره‌بين قرار داده كه در آن به نگاه جمع‌گرايانه با موضوعي واحد (در اينجا پدركشي و قهرمان‌سازي) تاكيد شده است. نگاهي كه ديگر در آن نهاده‌اي چون عياش بودن و هوسران بودن «بيلمن» در اولويت قرار ندارد. نمايش بسيار بر مقوله آگاهي جمعي كاراكترهايش اصرار مي‌ورزد، زيرا ارزش‌گذاري و هنجارسازي‌هاي مشترك بين ساكنان اين منطقه ايرلندي، خارج از اختيار تك‌تك هر يك از آنها پيش مي‌رود و به تبع آن چيزي كه تابوي قانوني است و براي كاراكتر «بيلمن» نتيجه‌اي جز حلق‌آويز شدن با طناب‌دار به همراه ندارد، به مرور تبديل به ارزش جمعي مي‌شود. 
نمايش «بيلمن» بي‌محابا به مبحث ازدواج و زوج شدن و در كل عشق و عاشقي مي‌تازد و آن را به سخره مي‌گيرد. اما چينش دال و مدلول براي بسط و گسترش اين موضوع كه بخشي از آن به شخصيت‌پردازي خود كاراكتر «بيلمن» بازمي‌گردد، چندان با چفت و بست از آب در نمي‌آيد. در نتيجه حضور دختران روستايي (اعم از سارا، سوزان و...) و حتي شخصيت بيوه (با بازي آوا شريفي) و رقابت هريك از آنها با كاراكتر پگين (با بازي الهه افشاري) بر سر تصاحب كريستي بيلمن يا همان قهرمان پوشالي بيشتر به ميل و رغبت گذرا مي‌ماند. حتي پيشنهاد ازدواج شاون‌كيونگ به پگين به عنوان يك جوان عاشق‌پيشه و در عين حال عفيف و پاكدامن نمي‌تواند قرينه‌سازي و متضادسازي او را با شخصيت نه چندان اغواگر «كريستي‌بيلمن» پررنگ كند. شايد بهتر مي‌بود كه ترس از دست دادن «بيلمن» بين كاراكترهاي زن تقسيم مي‌شد. اما گذشته از اينها نكات مهمي در اجرا قابل مشاهده است، مانند اينكه نمايش به ما مخاطبان نشان مي‌دهد كه چگونه لاف‌زني و دروغ‌پردازي كه عامليت بر خودستاني مي‌شود محبوبيت و طرفدار پيدا مي‌كند و در انتها با اعتراف به حقيقت در چشم به‌هم‌زدني پتانسيل آن را دارد كه شخصيت دوست‌داشتني چون «بيلمن» كه برنده مسابقه‌هاي ورزشي (برآمده از سنت‌ها و آداب و رسوم اين روستا) شده را منفور و منزوي به گوشه‌اي براند و همان‌جا رها كند. نمايش «بيلمن» را ‌مي‌توان بازتاب‌دهنده جامعه قلابي سوسيال دموكرات نمايشنامه «ملاقات با بانوي سالخورده» قلمداد كرد كه ديكتاتورانه عمل مي‌كند و در آن هيچ چيز اصالت ندارد به غير از پدركشي؛ خواه مي‌خواهد دلدادگي باشد، خواه مي‌خواهد قهرمان‌پروري باشد و خواه پست يا برتر دانستن هر فعل انساني. جامعه‌اي كه به شكلي ژورناليستي و ساده‌دلانه از تاريكي در ميخانه مي‌ترسد اما از طرف ديگر پدركشي يا هرگونه كشتار را مي‌استايد، نقل به مضمون پگين به كريستي: «من عاااشق كشت و كشتارم!» اين جامعه آنچنان دم‌دمي‌مزاج است كه به طرفه‌العيني پوستر و تصوير قهرماني كسي كه بر بلندايي آويخته است، به همراه همان شخص درون يك بشكه حبس مي‌كند. به چنين جامعه‌اي كه در آن سخن بيهوده و گزاف فرد، دهان به دهان مي‌چرخد و حرف راست به مثابه جنون‌زدگي و روان‌پريشي قلمداد مي‌شود، نمي‌توان اعتماد داشت، زيرا در چنين جامعه‌اي بر خلاف آنچه «بيلمن» انجام مي‌دهد، فقط در حرف و كلام دروغ نمي‌گويد بلكه اين دروغ تمام اركان اجتماع و مردمانش را دربرگرفته و به وضعيت غالب آنها بدل شده است. چنانكه پيش‌تر اشاره شد، مي‌توان اين نمايش سه پرده‌اي را با نمايش «ملاقات با بانوي سالخورده» مقايسه كرد. در نمايشنامه ملاقات با بانوي سالخورده كه همانند «بيلمن» رگه‌هايي از كمدي در خود دارد، نقاط تاريك و غير قابل پيش‌بيني وجوه شخصيت‌هاي پيراموني بسيار به چشم مي‌آيد. با اين تفاوت كه در «ملاقات با بانوي سالخورده» اين پول است كه باعث رنگ عوض كردن آدم‌ها مي‌شود و در «بيلمن» اين گزينش‌گرايي تفكر غلط جمعي است كه باعث مي‌شود آدم‌ها ديگر وجه قبلي خودشان را فراموش كنند. در نتيجه تاريك‌ترين فرد در ميان اين جمع را نمي‌توان صرفا در ملاقات با پسر چُلمن پدركش پيدا كرد! شايد اين تازه اول كار باشد و تاريكي در اين اجتماع، سايه‌روشن به حساب آيد!


نمايش «بيلمن» را ‌مي‌توان بازتاب‌دهنده جامعه قلابي سوسيال‌دموكرات نمايشنامه «ملاقات با بانوي سالخورده» قلمداد كرد كه ديكتاتورانه عمل مي‌كند و در آن هيچ‌چيز اصالت ندارد به غير از پدركشي؛ خواه مي‌خواهد دلدادگي باشد، خواه مي‌خواهد قهرمان‌پروري باشد و خواه پست يا برتر دانستن هر فعل انساني. جامعه‌اي كه به شكلي ژورناليستي و ساده‌دلانه از تاريكي در ميخانه مي‌ترسد اما از طرف ديگر پدركشي يا هرگونه كشتار را مي‌استايد، نقل به مضمون پگين به كريستي: «من عاااشق كشت و كشتارم!» اين جامعه آنچنان دم‌دمي‌مزاج است كه به طرفه‌العيني پوستر و تصوير قهرماني كسي كه بر بلندايي آويخته است، به همراه همان شخص درون يك بشكه حبس مي‌كند. به چنين جامعه‌اي كه در آن سخن بيهوده و گزاف فرد، دهان به دهان مي‌چرخد و حرف راست به مثابه جنون‌زدگي و روان‌پريشي قلمداد مي‌شود، نمي‌توان اعتماد داشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون