سايهروشنهاي بعدازظهر دلانگيز صيدا
آشفتهحالان بيداربخت!
اميد مافي
مردي كه تا دقيقه ۹۱ خوشبختترين موجود دنيا بود فقط در عرض چهار دقيقه فاصله عرش تا فرش را طي كرد تا با آن چشمهاي سبز، سر از محدودههاي كبود درآورد و عطر اطلسيها را براي هميشه فراموش كند. ايوان هاشك معروف كه روزگاري روي نيمكت سنتاتين و استراسبورگ وجودش پر از سمفوني زندگان ميشد در پنجشنبه لعنتي صيدا زانو زد تا با قلبي پير و شكسته به ميعاد سوگ و سرود قدم بگذارد. سرود مردي كه جنگيد اما شكست خورد و صداي ضجههايش در زيتونزاران پيچيد.
شيپور بيدارباش اسكو!
اگر ايوان هاشك هيچ ستارهاي بر شانههاي خود ننشاند، كمي اين سوتر مردي از زاگرب تنهايي دهشتناك خود را به باد سپرد و خطوط بغرنج پيشانياش پس از نبردي نه چندان رويايي ناگهان زيبا شد. موسيو اسكو كه خوب ميدانست اگر ببازد نازش در هيچ صحنهاي خريدار نخواهد داشت. با تعويضهاي طلايي خود بار ديگر ثابت كرد برخلاف نظر منتقدان فرمانده لحظههاي برزخي است و ميتواند از پس شطرنجهاي مرموز برآيد و شيپور بيدارباش را به صدا درآورد. دراگان غروب پنجشنبه ترنم دلرباي قلب خود و يك ملت را جشن گرفت.
رداي بهار بر شانه سردار
كار خودش را كرد تا همان شكارچي تيزچنگي باشد كه ميتواند در طرفهالعيني تورها را بلرزاند و سنگربانان را به ميان صنوبرها تبعيد كند. در روزي كه فقدان مهدي طارمي حس شد اين سردار آزمون بود كه يكتنه انبارهاي باروت را آتش زد و سيمخاردارهاي عروس خاورميانه را سوزاند. شليك رعدآساي او در دقيقه ۹۱ رداي بهار را در اوج خزان بر شانههايمان انداخت تا به عشق پسر تركمن دم بگيريم و نابترين نغمهها را براي آشفتهحالان بيداربخت وطن بخوانيم.
نامعادلهاي به نام سامان!
نه، او گمشده ما نبود. او كه قرار بود به محض دريافت كليد اعتماد از دستان غريبه كروات معادلات را به هم بزند، در قلب ميدان تيم ملي به نامعادلهاي سخت بدل شد. سامان قدوس اگر كمي شبيه سامان جزيره بود و كمي در جلد تفنگدار برنتفورد فرو ميرفت به حتم ميتوانست يكتنه نسخه محمد حيدر، حسن معتوق و ديگر توپچيهاي آنسوي خاورميانه را بپيچد. اما حيف و صد حيف كه قدوس فاصلهاي به قدر زمين تا آسمان با روزهاي اوج خود در آن سوي كانال مانش داشت... هي پسر روياهايت را پاي كدام درخت پاييزي دفن كردي؟خودت بگو!
زخم كاري پسر آمل
از زوريا لوهانسك تا صيدا براي او راهي نبود. اللهيار صيادمنش مهره مار اوكراينيها، وقتي در واپسين دقايق مجوز حضور در ميدان را از دراگان گرفت كاري كرد كارستان و با مانورهاي خود در خط آتش تيم ملي كاري كرد كه شيرازه دفاعي لبنانيها به هم بريزد و ورق برگردد. پسر آمل نشان داد با اندك توجهي از سوي نيمكت تيم ملي ميتواند بر جسم حريفان زخم كاري بزند و دستهگلي براي ستارهها بچيند. صيادمنش از كنكور چند دقيقهاي اسكوچيچ سربلند بيرون آمد.
خرامان در چمنزار
مدتها بود ترك اوغلان را تا بدين اندازه شاد و سرخوش نديده بوديم. قاضي ميدان كه آخرين سوت را زد، كريم همچون تير از چله كمان رها شد و تا ميانه چمنزار دويد تا شريك سرور شاگردانش شود. پسر سهند كه حضورش روي نيمكت ايران قوت قلبي است در غروب خنك صيدا ياد جواني كرد و به وقت شادي غريد و مهتاب را ميهمان شانههايش كرد. دراگان با كريم و وحيد به راز همزيستي با سلبريتيهاي ايراني پي برده است.
گاف به سبك بيرو!
گاف وحشتناك علي بيرو در پنجمين بازي انتخابي تيم ملي نزديك بود كار دستمان دهد و بعداز ظهري تلخ را برايمان رقم بزند. قفس بان ايران آنقدر لغزيد و فروچكيد كه لبنانيها به سادگي نوشيدن يك فنجان هاتچاكلت آشيانه ما را فرو ريختند و جشني موقت برپا كردند. دروازهباني كه روزگاري كريس رونالدو را به ميان شمشادها ميفرستاد حالا برابر مورچههاي لبناني كم ميآورد و مغلوب ميشود. شايد بهرهگيري از امير عابدزاده در دوئل با سوريها بتواند لر بالابلند را از خواب خزاني بيدار كند.
مزد پايكوبي؟!
يك كارت قرمز براي اسكوچيچ و يك كارت زرد براي احسان حاجصفي در لحظاتي كه ايران براي پايكوبي آماده ميشد حيرتانگيز جلوه كرد. ماجرا به درگيريهاي لفظي نيمكت دو تيم پس از ناكامي ميزبان ربط داشت. لبنانيها كه قافيه را باخته بودند با نيمكت ما حسابي درگير شدند و داور هم از فرط مهرباني تنها مردان ما را جريمه كرد. اشكهاي بيپايان توپچيهاي ميزبان پس از پايان بازي ثابت كرد اين شكست برايشان به قدر كافي سنگين تمام شده است.
مهره مار در جيب دراگان
وحيد اميري اينبار هم در روسفيدي كاروان ايران نقش بيبديلي ايفا كرد. وقتي در دقيقه ۶۰ ميلاد محمدي به ميدان آمد فرصت براي پيشتازي اميري مهيا شد و جنگجوي خستگيناپذير بارها سازمان دفاعي سرخها را دچار آشفتگي كرد. او روي گل دوم ايران نيز بيشترين نقش را داشت. يك وحيد اميري ۳۳ ساله ميتواند به سكوت بيآلايش شاخههاي خشك پايان دهد و ما را به كوچهباغهاي رستگاري ببرد.