«ابر بارانش گرفته است»
نوشته شميم بهار
عشق باريده بود
شبنم كهنچي
داستان كوتاه «ابر بارانش گرفته است» نوشته شميم بهار، داستان آشنايي، عشق، ناتواني و احساس گناه است و باران نقال وضعيت روحي راوي آن است كه عاشق ميشود و كلنجار ميرود و تسليم ميشود. شميم بهار اين داستان را در بهار 1344 نوشت؛ وقتي جواني بيستوپنج ساله بود.
منوچهر در اين داستان، خبرنگار سرويس حوادث است كه اصلا اهل ادبيات نيست و به قول خودش «اينكه زني با يك ضربه چاقو توسط مردِ ناشناسي به قتل رسيده ديگر اين حرفها را ندارد.» او به سفارش دوستش بهمن كه اين نامه را هم براي او مينويسد، به استقبال گيتي، دوستش به فرودگاه ميرود و طي چند ديدار عاشقش ميشود. گيتي، دختري است روشنفكر و اهل كتاب كه به خاطر مرگ پدرش به ايران آمده و مريضي مادرش باعث ميشود مدتي در ايران بماند و با منوچهر معاشرت كند.
گيتي در خلال معاشرت و لابهلاي حرفهايش با منوچهر از «هملت» حرف ميزند و از منوچهر ميخواهد اين نمايشنامه را بخواند. اشاره به «هملت» در اين داستان در حقيقت اشاره به خيانت، كشمكش و احساس منوچهر است؛ او عاشق نامزد رفيقش شده و حتي ميخواسته از او خواستگاري كند.
داستان «ابر بارانش گرفته است» در حقيقت شرح كلنجار و استيصال منوچهر است كه در برقراري ارتباط و ابراز احساسات ناتوان است. او حتي توان انجام يك مكالمه احساسي را هم ندارد و در ديدارهايش با گيتي فقط از خبرهاي سرويس حوادث حرف ميزند و وقتي گيتي برايش شعر ميخواند او نميتواند حرفي از احساساتش بزند و براي دوستش مينويسد: «بديش اين است كه اين حرفها خبر نيست.» منوچهر حتي با دوست صميمي خود هم نميتواند از احساساتش حرف بزند و براي همين مدتها از نوشتن نامه به او ميگريزد و دست آخر در همين نامه به او مينويسد: «نميدانستم برايت بايد چي بنويسم؛ اين بود كه اصلا جواب كاغذهايت را نميدادم.»
شميم بهار در داستان كوتاه «ابر بارانش گرفته است»، شخصيتي به نمايندگي از طبقه متوسط جامعه كه نااميد و افسرده و شكست خورده است، خلق كرده. در اين داستان هيچ اتفاقي نميافتد. آنچه مهم است و داستان را پيش ميبرد، كشمكش دروني راوي داستان در مواجهه با احساساتش است؛ چنانكه از يك طرف درگير دوست داشتن است و از سوي ديگر با احساس گناه روبهرو است. باران در داستان «ابر بارانش گرفته است» به حال منوچهر و فضاي ذهني او اشاره دارد. در اين داستان ما منوچهري داريم كه عاشق شده و ابري داريم كه بارانش گرفته است. او با گيتي آشنا شده، با خودش كلنجار ميرود، عاشق ميشود و احساس گناه ميكند: «زير باران راه افتاديم... زير باران لامذهب ما همينطور راه ميرفتيم... زير باران به من چسبيده بود.» زمان و مكان نيز در اين داستان كوتاه اهميتي ندارد. منوچهر، بدون درنظر گرفتن توالي زماني، آشفتهوار از خاطرات خود و از آنچه در حال ميگذرد، مينويسد. او در اواخر نامه براي بهمن مينويسد: «كاش اين قضيه ديروز را اول نوشته بودم؛ حالا ديگر خسته شدم.» داستان «ابر بارانش گرفته است» با جملاتي طولاني و به هم چسبيده، گاهي حتي نيمهكاره رها شده، متني نامنسجم و پريشان مقابل خواننده ميگذارد كه نشان دهد:
يك، منوچهر اهل ادبيات نيست و نميتواند شستهرفته بنويسد؛ و دو، پريشان است و تحت فشار براي اعتراف به دوست داشتن زني كه دوستِ رفيق اوست.
البته شميم بهار به استفاده از علايم نگارشي در داستانهايش هيچ علاقهاي ندارد و نبود علايم نگارشي به آشفتگي نثر اين داستان دامن زده است. همچنين بهار مانند عباس نعلبنديان و برخي ديگر از نويسندگان همدورهاش در رسمالخط بعضي لغات دست برده است:
خاستن به جاي خواستن، خاب به جاي خواب، ميخاني به جاي ميخواني و...
«ابر بارانش گرفته است» به همراه چند داستان ديگر بين سالهاي 1342 تا 1351 در دوره پنجم مجله «انديشه و هنر» چاپ شد كه عبارت بودند از: «اينجا كه هستيم»، «پاييز»، «ابر بارانش گرفته است»، «ارديبهشت چهلوشش»، «شش حكايت كوتاه از گيتي سروش» و داستانهايي كه بعدها در كتاب «سه داستان عاشقانه» منتشر شدند به نامهاي «فرهاد»، «گيو» و «بهمن». ويژگي اين داستانها خلق و حضور شخصيتهاي تكرارشونده است. منوچهري كه در داستان «ابر بارانش گرفته است» راوي ديدارش با گيتي و دوست داشتنش است، در داستان «پاييز» و «ارديبهشت چهل و شش» يك تماشاگر است. گيتي سروش نيز پررنگترين شخصيت اين داستانهاست كه در همه آنها حضور دارد؛ ولو سايهوار. برخي پژوهشگران ادبيات تطبيقي معتقدند شخصيتهاي جهان داستاني شميم بهار به شخصيتهاي داستانهاي سلينجر شبيه هستند. حسن ميرعابديني در مجموعه «هشتاد سال داستان ايراني» به صورت مستقيم ميگويد تاثير اين نويسنده امريكايي بر داستانهاي بهار پيداست. از جمله اشتراكات شميم بهار و سلينجر ميتوان به علاقه شميم به روايت در قالب نامهنگاري، خلق شخصيتهاي ناكام و عشقهاي به وصال نرسيده، عدم تمايل به استفاده از علايم نگارشي و نيز انزواي نويسنده اشاره كرد. شميم بهار سال 1319 در تهران به دنيا آمده و آخرين اثرش سال گذشته پس از سالها انزوا و خاموشي منتشر شد. شهرت بهار بيش از داستانهايش به نقدهاي سينمايي و ادبي اوست. او علاوه بر منتقد و نويسنده بودن، ناشر هم بوده و در انتشارات «پنجاه و يك» كتابهاي مهمي در حوزه سينما منتشر كرد.