كدام عقل؟ كدام چپ؟
محسن آزموده
از منظر تاريخي، گرايش به چپگرايي در ايران به دلايلي زياد، به صورت امري ناگزير تحقق يافته است. همسايگي ايران در مرزهاي شمالي با كشور وسيع روسيه كه نزديك به هفتاد سال پر سر و صداترين دولت-ملت كمونيستي جهان يعني اتحاد جماهير شوروي را بنا گذاشت، سادهترين و آشكارترين اين دلايل است. از ميانه سده نوزدهم ميلادي، منورالفكران ايراني از طريق روسها در منطقه قفقاز با انديشههاي اشتراكي جديد آشنا شدند و در دوران مشروطه، اجتماعيون عاميون (سوسيال دموكراتها) يكي از اصليترين و موثرترين احزاب سياسي ايران بود. بعد از آن هم تا چپگراياني چون حيدر عمو اوغلي در بسط ايدههاي سوسياليستي و كمونيستي در ايران نقش موثري داشتند.
رخداد مهم اما شكلگيري گروه مشهور 53 نفر به رهبري تقي اراني و مهمتر تاسيس حزب توده در سال 1320 از ميان بازماندگان گروه مذكور بود. بعد از آن تا شكست نهضت ملي بر اثر كودتا و سپس انقلاب 1357، گروهها و احزاب چپگراي زيادي در ايران شكل گرفت و بسياري از روشنفكران و جوانان ذيل حزب توده يا فارغ از آن و به نحو مستقل به ايدههاي چپگرايانه گرايش پيدا كردند. در برخي موارد حتي نگرشهاي چپگرا با ساير نظامهاي معرفتي- سياسي همچون اسلامگرايي يا ناسيوناليسم تلفيق شدند و تنوعي قابل توجه در اشكال چپگرايي ايراني پديد آوردند.
بيترديد انديشه انقلابي چپگرايانه و گروهها و احزاب چپ در وقوع انقلاب نقش موثري داشتند، اما بعد از آن به تدريج، اختلافات ميان آنها افزايش يافت. درنهايت اوايل دهه 1360 با قدرت گرفتن حزب جمهوري اسلامي، عمده گروهها و احزاب چپگرا از عرصه سياسي و اجتماعي ايران كنار گذاشته شدند، اگرچه رگههاي پررنگي از انديشه و ايدههاي چپگرايانه ذيل عناويني چون برابريخواهي و عدالتطلبي در ميان برخي جوانان اسلامگرا مثل سازمان مجاهدين انقلابي، برخي از دانشجويان خط امام و دولت مستقر دوران جنگ به نخستوزيري مهندس ميرحسين موسوي مشهود بود.
آشنايي و آگاهي روشنفكران و صاحبنظران ايراني با انديشههاي چپ به موازات اين تاريخچه مختصر صورت گرفت. شناختي كه به نظر اكثريت، بسيار ناقص و سطحي بود، تا جايي كه بسياري از پژوهشگران معتقدند يكي از علل اصلي ناكامي جريانها و جنبشهاي چپگرا در ايران همين ضعف نظريه و خالي بودن چنته آنها از انديشهاي مستدل و عميق است. البته گروهي هم معتقدند كه جامعه ايران اصولا زمينه و شرايط لازم براي چپگرايي را ندارد، به ويژه به آن شكلي كه ماركس و شاگردانش ميگفتند. مثلا شماري از ايشان ميگفتند ديدگاههاي ماركس متعلق به جامعهاي صنعتي با طبقات اجتماعي- اقتصادي مشخص است و در جامعهاي چون ايران كه در مرحله گذار از سنت به تجدد گير كرده، سخن گفتن از ماركسيسم بيوجه است. بگذريم كه برخي منتقدان و صاحبنظران راستگرا، اصولا و از اساس با چپگرايي مخالفند و جز اين پيامدي براي اين ديدگاهها قائل نيستند. از ديد اين دسته، چپگرايي به طور كلي رويكردي نادرست و بلكه خطرناك است كه پيامدهاي عملي فاجعهباري را در قرن بيستم موجب شده.
اما دلبستگان به انديشه و مهمتر از آن آرمان چپ، از ابتداي دهه 1370 خورشيدي با اين رويكرد كه مشكل از ضعف نظريه است، به ترجمه و تاليف آثار فراواني در معرفي جريانها و متفكران جديد چپگرا و در راس ايشان، ماركس پرداختند. در طول دو دهه 1370 و 1380، نه فقط بسياري از آثار ماركس به فارسي ترجمه شد، بلكه كتابهاي زيادي هم در معرفي انديشه او و بسياري از متاثران از او، ترجمه و تاليف شد. در اين سالها شاهد اقبال گسترده جوانها به متفكراني چون گئورگ لوكاچ، تئودور آدرنو، ماكس هوركهايمر، والتر بنيامين، هربرت ماركوزه، لويي آلتوسر، آلن بديو و... بوديم و بازار نشر پر بود از ترجمهها و تاليفهايي از يا درباره اين متفكران.
اشتغال به چپگرايي از رهگذار نظريه، در عرصه عمل نتايج چنداني در بر نداشت، گو اينكه بسياري از نسلهاي جوانتر و برخي از چهرههاي قديمي، به انتقاد از اين نظريهزدگي پرداختند و مدعي شدند كه اين ميزان از نظريهورزي، با اساس چپگرايي در تضاد است و به جاي در بر داشتن نتايجي عيني و مشخص، به ذهنيگرايي و گرفتاري در نوعي تبختر و خودبزرگبيني منجر خواهد شد. همسو با اين انتقادها، از اوايل دهه 1390 چپگرايان با رجوعي دوباره به اقتصاد سياسي به طرح نقدهايي انضمامي از سياستهاي اقتصادي پرداختند و به جاي پرداختن به ايدههاي فلسفي و مجرد، مضامين مشخصتري چون نوليبراليسم و بازار آزاد و... را نقد كردند.
اكنون با گذشت بيش از يك سده چپگرايي در ايران در عرصههاي مختلف سياسي و اجتماعي و نظري، وقت آن است كه علاقهمندان اين نحله، به بازنگري همهجانبه در نظر و عمل خود و به ارزيابي كارنامه خود بپردازند. آيا چپگرايي در ايران حاصلي در بر داشته است؟ آيا توانسته به تعادلي ميان نظر و عمل دست يابد؟ مهمتر از همه انديشه و عمل چپ براي نسلهاي جواني كه وقع چنداني به كلان روايتها يا نظريههاي بزرگ نميگذارند و بيشترين دلمشغوليشان فضاي مجازي و شبكههاي اجتماعي است، چه دستاوردي دارد؟ زماني يكي از اهل انديشه ايراني گفته بود كه چپ زنده است، چون عقل زنده است، اكنون وقت آن است كه بپرسيم آيا به راستي عقل زنده است؟ كدام عقل و به چه معنا؟