زندگي نه خيلي خوب است
اسدالله امرايي
«سرانجام وارد خيابان بزرگي با درختان صنوبر شدند كه به جاده ختم ميشد. شيارهاي گود و گلآلود جاي چرخها، كالسكه را به اين طرف و آن طرف كج ميكرد و صداي خانم بارون را درميآورد. در انتهاي خيابان، دروازه سفيدي به چشم ميخورد كه بسته بود. ماريوس دويد دروازه را باز كرد. كالسكه چمنزار وسيعي را دور زد و از راه جادهاي مدور جلوي بناي بزرگ و حزنانگيز رسيد كه درهايش بسته بود.»
يك زندگي نوشته گي دو موپاسان با ترجمه محمدرضا پارسايار در انتشارات فرهنگ معاصر منتشر شده. محمدرضا پارسايار از مترجمان كاربلد زبان فرانسه است. دو موپاسان از نويسندگان قرن نوزدهم فرانسه است و اين كتاب را در سال ۱۸۸۳ به صورت پاورقي در نشريه ژيلبلاس منتشر كرد و در همان سال با عنوان حقيقت ساده به صورت كتاب به چاپ رساند. ژان دختر بارون سيمون-ژاك لو پرتويي د وو همسرش آدلايد، پس از پايان تحصيلات در صومعه ساكره كر به ملكي كه در نورماندي داشتند برميگشت. ژانت حساس و خيالپرداز كه هميشه به محبت بيدريغ خانوادهاش پشتگرم بوده است و به پدرش علاقه خاصي داشت، براي مدتي از سعادت بياندازهاي بهرهمند ميشد. طولي نكشيد كه ماجرايي عشقي ميان او و پسر يكي از همسايگان، ويكنت ژان دو لامار، آغاز شد. اين اشرافزاده كه مدتي پيش پدرش مرده بود، به روستا پناه برد تا به دارايي خود رونقي بدهد كه بر اثر ولخرجيهاي پدرش لطمه ديده بود. بعد از ازدواج، ژان با شوهرش كه سفر ماه عسل در كرس را پشت سر ميگذاشت متوجه ميشود كه شوهرش مردي طماع و هوسباز است. ژان حس ميكند آرزوهايش بر باد رفته است حتي متوجه ميشود كه ژولين به اين هم اكتفا نكرده است و روابط متعددي دارد. سرانجام ژولين بختبرگشته به دست شوهري حسود به قتل ميرسد. ژان براي تسليخاطر خود به محبت پدر و عشق به پسر كوچكش پناه ميبرد. هردو آنها بچه را به حدي لوس بار ميآورندكه تمام تسلط خود را روي او از دست ميدهند. پل كه تازه وارد هجدهسالگي شده است به انگلستان فرار ميكند، به زور از مادرش پول ميگيرد و او را به كلي خانه خراب ميكند. وقتي بارون پير ميميرد، ژان ديوانه ميشود. ولي رُزالي خواهر شيرياش، از او مراقبت ميكند، او را نجات ميدهد و در حقش فداكاري ميكند. رزالي فرد ثروتمندي شده است كه اداره اموالش را خيلي خوب بلد است. رمان با موشكافي يك تحقيق روانشناسانه حقيقي با قدرت و قاطعيتي كه شايد فقط در گوستاو فلوبر وجود داشت ادامه مييابد. نويسنده سعي نميكند نتيجه اخلاقي بگيرد؛ فقط نشان ميدهد كه سرنوشت اسفبار آدمهاي اصيل چيست. موپاسان از همان آغاز داراي تسلطي در سبك است كه دقت، نفوذ و قدرت آن فوقالعاده است. جمله پاياني يك زندگي هم تفكربرانگيز است: «ميدونين، زندگي اونجور كه مردم فكر ميكنند نه خيلي خوب است و نه خيلي بد.»