نگاهي به 1984 اثر جرج اورول
باز تكرار يك تراژدي
محمد صابري
از جورج اورول و اثر بديع و تاثيرگذارش چه بايد گفت كه ديگران نگفته باشند، روايتي دردآلود از حاكميتهاي توتاليتر و در عين حال خيالي كه با گذشت قريب يكصد سال از زمان نگارش آن، چه بسيار در عالم واقعيت به عينه تاريخ همان را بازسازي و به خورد آدمها داده است. اگر نيمه اول قرن بيستم ميلادي را تكرارنشدنيترين نيمه اعصار و قرون همه تقويمها بدانيم، سخن به گزاف نگفتهايم؛ نيمهاي كه در فرانسه رومن رولان، دوگار و مارسل پروستها بر آسمان ادبيات جولان دادند و آنسوتر و در جزيرهاي دورتر از خودشان يعني بريتانياي كبير، اسكات فيتز جرالدها، ويرجينيا وولفها و جورج اورولها بر تكه ديگرش.
پيرنگ قصه 1984در يك خط روايت كارمندي دونپايه به نام وينستون اسميت است كه در وزارت حقيقت مامور سانسور و جعل حقيقت و وارونه جلوه دادن است و همزمان كه به هيچ ميانديشد و هيچ رويايي در سر نميپروراند، تنفري عميق و كاري از سردمداران حاكمه در درونش شكل ميگيرد و در ادامه داستان با آمدن جوليا اين خط فكري پررنگتر از هميشه ميشود و... در جايي از اين اثر بديع و درخشان ميخوانيم.
«هرچه فهم آدمي بيشتر، فريب بيشتر و هرچه هوش بيشتر، سلامت عقل كمتر است.»
در نگاه اول قلم اورول يك سياسينويس ضدتوتاليتاريسم به حساب ميآيد؛ قلمي رنجور و درمانده و تحقيرشده از جانب فرادستان اما هر قدر كه كتاب به پيش ميرود، روح بزرگ نويسنده در درازناي چموخمهاي داستان به روشنايي راه پيدا ميكند؛ روحي كه نه تنها دغدغه صلح و عدالت و انسانمنشي را در خود پرورانده بلكه در جايجاي روايت به جامعهشناختي از منظر ادبيات رو كرده و جامعه پيرامون و شايد هدفش را با طرح پرسشهايي فيلسوفمآبانه به خودپرسشي تاملبرانگيزي
وا داشته است.
در كنار اين كار بزرگ البته كه از روانشناسي ذهن ناآرام و در عين حال بندهوار انسانها غافل نيست و در ادامه آن دست از دامن آلوده سياست و تماميتخواهان برنداشته تا به دلخواه مدنظرش برسد. اورول در كنار پابرهنهها راه ميرود و نفس ميكشد و با همه انتقادات تند و تيزي كه به روشها و منشهايشان دارد، در كنارشان ميماند و تا آخرين نفس پردههاي زنگار گرفته نااميدي را با شدت و حدت پس ميزند؛ چرا كه معتقد و مومن به راهي است كه انتخاب كرده.
در برشي از كتاب ميخوانيم:
«او يكي از كساني بود كه در حزب وظيفه تحريف تاريخ را برعهده داشت. بنا به دستوري كه حزب داده بود، بايد تمام متنهاي تاريخي يك بار ديگر نوشته ميشدند. اين روايات تاريخي به دست حزب تعيين ميشد و كسي حق نداشت كه چيزي مخالف آن بگويد. وينستون همانطوركه پشت پنجره ايستاده بود، به مسائل مختلف مربوط به حاكميت تماميتخواهفكر ميكرد. به اين فكر ميكرد كه وزارت صلح كه نامش رويش نوشته شده است، تنها به جنگ فكر ميكند، وزارت عشق نيز برخلاف نامش، مركز فعاليتهاي بسيار غيرانساني حزب بود و همه مجازاتها آنجا صورت ميگرفت. اين فكرها برايش اذيتكننده بود. او به اين فكر ميكرد كه آزادي دقيقا چيزي شبيه بردگي براي او و مردمش شده است. او به اين فكر ميكرد كه هركس كه در اين شهر نادانتر باشد، تواناتر است و راحتتر زندگي ميكند. وينستون از اين فكرها خسته شده بود. به سراغ كشوي ميز كارش رفت و در گوشهاي از خانهاش كه تلسكرينها آن را نميديدند، آرام گرفت و دفترچه خاطراتش را بيرون كشيد.»
در نگاهي ديگر مواجهه حق و باطل، سايه روشنهاي پشت پرده تصميمسازها، حقارت بشري، ترس، بيم و اميد و درنهايت مرگ و زندگي از ديگر دغدغههاي اين استاد مسلم داستاننويسي است كه دنياي بعد از خود را با قلم جسورانه، متعهد و آزاديخواهش شيفته خود ساخته است. دنياي خيالي ترسيمشده در 1984 با همه وجوه فانتزي و تخيلياش، خيلي هم دور از دسترس نيست. ميتوان همه آن عبارتآرايي، تمثيلها و استعارهها را در دنياي مدرنيته امروز و فردا نيز با چشمهاي غيرمسلح ديد. از آنجا كه آوارگان كمبهره از انديشه و تدبر در ايجاد زيرساختهاي طبقه قدرت سهم بسزايي داشتهاند، اين خود يكي از درخشانترين آسيبشناسيهاي اورول است در نقد و شرح و بسط توتاليتاريسم. 1984 برگ زرين ديگري است از ادبيات متعهد و پيشرو در واخواهي بيشمار مطالبات مانده روي دست آدمهايي كه به بيش بردن و كم انديشيدن بدجور خو كرده و شايد از سر بيتفاوتي خود را به همين كمانگاري و ناديدهانگاري باطل متقاعد ساختهاند. اين شاهكار ادبي از ادبيات قرن بيستم انگلستان را با ترجمه فصيح و تكرارنشدني صالح حسيني از انتشارات نيلوفر بخوانيم و در بندبند آن تعمق كنيم تا بهتر و بيشتر دريابيم كه در آن سطوح بالاي تصميمسازها و نه اعلامكنندگان تصميم در حكومتهاي توتاليتر چه افكار سمي و زهرآلودي نسبت به رنجبران و فرودستان شكل گرفته است. تصميمهايي كه تاوان آن تماما به عهده پابرهنههاست.