نگاهي به دو مجموعه شعر جديد اميرعباس مهندس
عاشقانههاي افلاطوني معاصر
پرويز حسيني
تازگيها دو كتاب از شاعر كاشاني اميرعباس مهندس به دستم رسيده كه نشر «اما» منتشر كرده است. دو اثر به نامهاي «عاشقانههاي كارتنخوابي زير باران» و «عاشقانههاي نهنگي در ساحل». آنچه مرا به نوشتن اين يادداشت وا داشته سه دليل اساسي است؛ اول اينكه فضاي همه شعرهاي هر دو مجموعه، چه كوتاه، چه بلند، يگانه بود. به گونهاي كه به نظر ميآيد اين دو كتاب منظومههاي بلندي هستند كه به بندهاي مختلف تقسيم شدهاند و روحي واحد دارند دردو كالبد.
دليل دوم، ارادت خاصي است كه شاعر به معشوق دارد و با ادبياتي كاملا مبادي آداب به او نظر ميافكند تا جايي كه او را به نام «حضرت» خطاب ميكند: حضرت بانو، حضرت عشق و... گويي معشوق، قديسهاي است در معبدي مقدس و شاعر سر بر آستان تقدس او ميسايد:
«حضرت بانو/ سپاسگزار ثروتي هستم/ كه به من دادهاي/ اگر شد تشريف بياوريد و/ تكليف اين همه چين صورت/ موي سپيد لرزش دست/ و چشمهايي كه هيچكس غير از تو در آن نيست را/ روشن كنيد» (عاشقانههاي نهنگي در ساحل ص37)
و شرم حضور شاعر در برابر معشوق چنان است كه با زباني بس مودبانه و نيايشوار با او سخن ميگويد:
«مقابل خيال گراميتان/ تمامقد به احترام/ آماده فرمان ايستادهام/ و از شرم آنكه در چشمهايم نشستهايد/ سربلند نميكنم» (عاشقانههاي كارتنخوابي زير باران، ص17)
شاعردر همه مجموعه شعرهاي حال و گذشتهاش چنين زباني را به كار گرفته است. به شكلي كه تبديل به سبك خاص ايشان شده است و جالب اينكه اين عشق افلاطوني را با خودش در شعرهاي اجتماعياش در دوران معاصر بر دوش ميكشد. شاعر، عاشقانه زندگي ميكند و هر چه بگويد عطر و بوي عشق را دارد و درست به همين دليل تكرار اين مضمون ديگر آزاردهنده نيست وقتي به گفتار و كردار عاشقانه شاعر و عادت افلاطونياش پي ميبري:
«طالب تو كه شدم/ فروريختم/ همچون بودا/ از فراز باميان» (عاشقانههاي نهنگي در ساحل ص29)
دليل ديگر كه مرا به كتابهاي اميرعباس مهندس ترغيب كرد، عنوانهاي جذاب و خيالانگيز آنها بود. عبارت «عاشقانههاي نهنگي در ساحل» سطر هيچ كدام از شعرها نيست و مخاطب آگاه و تيزبين شعرها به فراست درمييابد كه نهنگ، خودِ شاعر است كه به ساحل افتاده و در حال احتضار، عاشقانههايش را ميسرايد.
«از هزار راه و/ هزارهزار دريا و توفان/ گذشته و گذشتهام/ تا رسيدهام به شما/ برموداي دوست داشتني!» (عاشقانههاي نهنگي در ساحل ص69)
نكتهاي كه در اين ميان گفتن آن خالي از لطف نيست، رمانتيسمي نو است كه شاعر آفريده و سخت بدان پايبند است. شاعر در معبد مقدس معشوق، خيالاتي را ميآفريند كه درمان رنجهاي اوست و در اين راه آنقدر پيش ميرود كه ديگر با آفريدهاش يگانه ميشود:
«و ابدن ابدن ابدن/ خيالي نيست/ كه جاماندهام/ من تمام و كمال شدهام/ خود خود حضرت شما» (عاشقانههاي كارتنخوابي زير باران، ص63)
آنچه رمانتيزم نو را از شكل كلاسيكش متمايز ميكند، كاربرد زبان و روايت تروتازه و از سوي ديگر، واژگان و تركيبات سياسي، اجتماعي و گاه عاميانه است كه وقتي با بسامد بالا درشعرها استفاده ميشود به جنبه عاطفي كار لطمه ميزند و شعر را به سوي تعقلگرايي و سياستزدگي پيش ميبرد و شعر سپيد را تبديل به دلنوشتهاي ميكند كه از موسيقي دروني و هارموني ساختاري دور ميكند. استفاده صريح شاعر از واژگاني مانند: هيتلر، موسوليني، صدام، بغدادي، داعش، چرنوبيل و... شعر را از رمانتيسم و عناصر آن دور ميكند و تبديل ميشود به بيانيه تاريخي كه مهلت انقضايش به پايان رسيده و سالها بعد مخاطبان شعر شايد هيچ كدام را به خاطر نياورند. شاعري كه ميگويد:
«زندگي من/ به مويي از گيسوي تو بند است/ به دست باد سپردنم/ انصاف نيست»
حيف است كه چنين بسرايد:
«نگاه تو/ ياسايي بدتر از/ شكنجههاي ابوغريب و گوانتانامو است/ ميلرزاند/ به آتشم ميكشد/ و باورم را به غارت ميبرد»
شاعري كه به زيبايي چنين تعريفي از اتفاق دارد:
«بدترين اتفاق/ عاشق شدن به ناممكني است/ كه روزبهروز زيباتر و/ ازتو دورتر ميشود»
با اين همه، شعرهاي اميرعباس مهندس، خواندني است و يادمان نرود كسي كه همه دغدغهاش عشق است و عشق، كارتنخوابش كرده زير باران و او را چون نهنگي پرتاب شده ازدريا به ساحل كشانده و با اين همه -چنين كه ميبينيم- دست از مراد خود نميكشد، سزاوار تحسين است و نميتوان به سادگي ناديدهاش گرفت. اينگونه عاشق و معشوقي در زمانه ما كجا ميتوان سراغ گرفت؟ وقتي خودش آشكارا ميگويد:
«من شعر نميگويم/ اينها هم همه/ شما كجاييد است»