بقاي موزه
سارا كريمان
به باور كلي، تمامي موجودات اعم از زنده و غيرزنده در چرخه محدود وجود به سر ميبرند. يعني بر مبناي يك شاخص زماني به وجود ميآيند و از بين ميروند. يا از صورتي به صورت ديگر تبديل ميشوند. به نسبت عمر زمين، پيدايش انسان زمان اندكي را به خود اختصاص داده و به همين منوال دست ساختههاي بشري واجد زماني كوتاه و كوتاهتر هستند. اين زمان به اندازهاي كوتاه است كه بسياري از موزههاي جهان شاخص محوري گاهشمار ميلادي را مبناي معرفي طول عمر آثار خود كردهاند. پس زندگي بشري و دنياي انسان بخش بسيار كوچكي از جهان هستي است. در اين بازه كوتاه نظامات و ساختارهاي متعدد ظهور كرده و پس از چندي دچار اضمحلال شده است. نوع نگاه و فرهنگهاي باستاني به لحاظ تمايز و تفاوت با زندگي امروزه در وضعيتي است كه دستمايه طراحي موزهها شده و عامل رجوع مردم به اين اماكن. موزهها صرفا به نمايش آثار ملموس نميپردازند بلكه عموما سعي در معرفي انديشه و ساختار و فرهنگ دارند. خود نهادهاي فرهنگي و سابقه ظهور و طول عمر آنها از موضوعات جذاب موزهاي هستند. به عنوان مثال يكي از قديميترين دانشگاههاي دنيا، دانشگاه آكسفورد با حدود هزار سال قدمت است. از قديميترين بناهاي آكسفورد دانشكده الهيات Christ Church Cathedral است كه در سال ۱۱۶۰ تا ۱۲۰۰ ميلادي ساخته شد. نكته جالب اينكه موزه اشمولين كه در اين مجموعه قرار دارد، تاسيس سال ۱۶۸۳ بوده و قديميترين موزه در بريتانيا و قديميترين موزه دانشگاهي در سراسر جهان است. اما همه آثار تاريخي وضعيتي مانند آكسفورد ندارند. بناهاي بسيار بزرگ در مقاطع تاريخي ساخته شدهاند و اكنون صرفا جاذبههاي گردشگري و مدل مطالعاتي هستند. مانند اهرام مصر، تخت جمشيد، كوليسئوم و... در حقيقت دوران بازنشستگي مصنوعات مهم بشري ادامه حيات در وضعيت موزهاي است. آنچه امروز از پيكر مومياييشده رامسس سوم، ولاديمير لنين يا برنادت نيز ميبينم، در حقيقت بازتوليد دست انسان است كه در قالب شئ يا اثر، دوران موزهاي خود را سپري ميكند. نتيجتا اثر يا فضاي موزهاي كاركردي دوباره است در جايگاه معرف و نه عامل. مثلا يك ظرف باارزش موزهاي ديگر هيچگاه براي صرف غذا استفاده نميشود و بدان لحاظ فاقد حيات يا مرده است اما در قالب موزهاي حياتي ديگر و متفاوت دارد. باور موزهداران اين است كه هر امر دنيوي و انساني قابليت موزهپردازي دارد. [هر امر] مساله اين گفتار اين است كه خود موزهها پس از پايان زندگي خود چه خواهند شد. براي پاسخ اين سوال اول بايد پرسيد حيات موزه تا چه زماني است. كدام ركن از اركان موزه اگر مختل شود به معناي مرگ موزه است. هر صدمهاي به موزه ممكن است جبران يا تصحيح شود اما آنچه روح را از موزه ميگيرد و غير قابل جبران است، صدمه به تمايز و يگانگي موزه است. يگانگي موزه در حقيقت وجه هويتي آن است. اساس تشكيل ساختار و اجزاي موزه و همچنين عملكرد يا رفتار موزهاي بر تمايز [Differentiation] استوار است و اين امر بدان دليل است كه موزه يك نهاد فرهنگي است. صدها تعريف پيرامون واژه فرهنگ تاكنون ارايه شده است اما از منظر كلي بدون تمايز نميتوان پهنههاي فرهنگي را شناخت و مورد بررسي قرار داد. يعني رفتار تكرارشونده جامع ميان تمام انسانها، وجه زيستي دارد و نه فرهنگي. مثلا نفس كشيدن يك فعل ارادي و غير ارادي زيستي است و فرهنگ محسوب نميشود اما ممكن است در وضعيتي متفاوت فرضا مراقبه در يك گروه خاص و با تكنيكي خاص، يك آيتم فرهنگي باشد. در مبحث توسعه اماكن فرهنگي با هويت موزهاي همواره بايد به تمايز محتوايي و رفتاري دقت داشت. فاصله گرفتن از اين موضوع ايراد هويتي به دنبال خواهد داشت. خلاقيت و نبوغ متوليان و كاركنان موزه نقش مهمي در حيات رفتاري موزه دارد. چرخههاي تكراري و غيرمتمايز در عملكرد موزهها شروع پيري و مرگ آنهاست و مشكل بزرگ در نقطهاي است كه دستاوردهاي بشري بعد از ساقط شدن از كاركرد اوليه ميتوانند در موزهها زندگي دوباره داشته باشند اما تاكنون كمتر براي موزه (موزههاي مرده) انديشه و برنامهريزي شده است.