معاون اجتماعي و پيشگيري از وقوع جرم دادگستري گيلان: سرقت، رتبه اول عنوان مجرمانه را در گيلان دارد
مسافري كه ضارب شد
بهاره شبانكارئيان
پنجشنبه ۲۷ آبانماه؛ مرد 44 سالهاي كه راننده آموزشوپرورش در شهرستان شفت بود توسط يك سارق مورد ضرب و جرح قرار گرفت. يك هفته پيش وقتي كه تاكسي زردرنگش را برداشت تا مثل هر روز به سمت اداره آموزشوپرورش برود در بين راه هنگامي كه از تالار مهتاب در شهرستان شفت ميگذرد مسافري را سوار ميكند و دلش به حال پسر جواني كه از چهرهاش، فقط چشمهايش مشخص بود، ميسوزد. «جلو نشست. به من گفت هوا سرد و بارونيه من رو تا مقصدي كه ميگم برسون. بهش گفتم كار دارم بايد برم اداره. زير پل ترمز كردم تا اومد پياده شه چاقو رو به دست راستم زد و با قمه به صورتم. يكي از چشمهام كور شده.» اينها قسمتهايي از مصاحبه خبرنگار اعتماد با «محمد رمضانپور»؛ راننده ۴۴ ساله آموزشوپرورش شهرستان شفت در گيلان است. ۱۴ سال است كه در اداره آموزشوپرورش فعاليت ميكند، اما تاكنون به صورت استخدام رسمي در اين اداره در نيامده است و هزينه بالا براي تامين مخارج زندگي باعث شده تا بعدازظهرها هم با تاكسياش مسافركشي كند.
ساعت ۵ صبح آن روز رمضانپور راهي اداره شد و مسافري كه سوار كرد منجر به كوري چشم او شد تا بينايياش را براي هميشه از دست بدهد. مسافر؛ ضارب از آب درآمد اما صاحب تاكسي تا پاي جان با او جنگيد. سرانجام بيست دقيقه پس از فرار سارق، ماموران آگاهي از راه رسيدند. گوشي موبايلي كه از اين ضارب سارق جا ماند مسير دستگيرياش را هموار كرد و پس از سه، چهار ساعت توسط ماموران دستگير شد.
در راستاي اين خبر فرمانده انتظامي شفت سرهنگ عبدالعلي شعباني اعلام كرده بود كه با اطلاع از وقوع ضرب و جرح يك راننده تاكسي در شفت، پيگيري موضوع در دستور كار پليس اين شهرستان قرار گرفت و ضارب 26 ساله كه از اراذل و اوباش بوده است در كمتر از چند ساعت شناسايي و دستگير ميشود. حالا با گذشت يك هفته از آن اتفاق، محمد رمضانپور براي «اعتماد» روز حادثه را جز به جز تشريح ميكند.
5 صبح روز حادثه
اين راننده تاكسي اداره آموزشوپرورش شهرستان شفت، صدايش جان ندارد و كلمات را توام با نالههايي كه از ضربات چاقو خورده است بيان ميكند: «حدود ساعت 5 صبح از خونه زدم بيرون. هوا سرد و باروني بود. ديدم يه جوون كنار خيابون وايساده دلم سوخت و سوارش كردم. جلو نشست. به من گفت هوا سرد و بارونيه من رو تا شهرستاني كه ميگم برسون. بهش گفتم كار دارم بايد برم اداره. زير پل ترمز كردم تا اومد پياده شه چاقو رو به دست راستم زد و با قمه به صورتم. يكي از چشمهام كور شده. بيمارستان گيلان هم نتونست كاري كنه گفت اوضاعت وخيمه از ما كاري برنمياد بايد بري تهران بيمارستان فارابي.»
درد روي درد
با سوالي در خصوص آيا چهره ضارب مشخص بود يا خير، رمضانپور ادامه ميدهد: «فقط چشمهاش معلوم بود. ماسك زده بود. كلاه گذاشته بود. اصلا قيافش رو نديدم. هي اصرار كرد هوا بارونيه من رو تا روستاي رودپيش فومن برسون. منم كار داشتم بايد ميرفتم اداره ديرم شده بود. گفتم نميتونم. زير پل نگه ميدارم اونجا ماشين بگير برو. تا نگه داشتم از تو جيبش يه چاقو درآورد و زد به دست راست من. با دست چپم كه فرمون رو نگه داشته بودم. با يه دست، اونم دست راستم باهاش گلاويز شدم كه دستم پاره شد، ولي چاقو رو
ازش گرفتم. يه دفعه دست كرد تو كاپشنش يه قمه بزرگ درآورد زد تو صورتم، پياده شدم و باهاش درگير شدم. انداختمش تو ماشين در رو قفل كردم. انگار خدا بهش زور داده بود با جفت پاهاش زد و اون شيشه به اون محكمي رو شكست و فرار كرد. گوشيش افتاد. يه كيف زنونه از تو لباسش افتاد زمين، اما در رفت. بيست دقيقه بعد از تماس ما ماموران اومدن. زنگ زدم به خانمم. اول رفتيم بيمارستان شفت گفتن برو گيلان. رفتيم گيلان گفتن برو تهران. اينقدر وضع چشمم خراب بود كه كاري از دستشون برنيومد. الانم يه هفتهاي هست كه اينجا هستم تو اين شهر غريب. همون شب چشمم رو عمل كردن.»
رمضانپور ناخواسته ياد مشكل ديگري كه در زندگياش وجود دارد، ميافتد: «يك دختر دانشجو دارم و يك پسر چهارساله. پسرم تومور استخوان دارد. نميدونم ناراحت چشم خودم باشم كه ديگه نميبينه يا درمان پسرم؟ دستمم كه بخيه خورده. به من گفتن ضربه به عصب چشمت وارد شده كه هر عملي هم كني خوب نميشه. يعني بينايي چشمم به كل رفت. هنوزم نميدونم كي قراره مرخص شم.»