دشمن هزار است
مرتضي ميرحسيني
دولت ايران، حداقل تا چند دهه نخست عصر قاجار، افغانستان را بخشي از قلمرو خودش ميدانست. اما انگليسيها براي تضمين بقاي خودشان در هند كه مستعمره آنان و مهمترين پايگاه تجاريشان در آسيا بود سياستي در تضاد با سياست دربار تهران در پيش گرفتند؛ سياستي كه در آن مرزهاي هند به ايراني ضعيفتر و افغانستاني مطيعتر ميچسبيد. كوششهاي محمدشاه براي تسلط بر هرات را با تهديد به جنگ بياثر كردند و عمليات نظامي بعدي در زمان ناصرالدينشاه را با تجاوز به مرزهاي جنوبي كشور ما پاسخ دادند. به قول مخبرالسلطنه هدايت «هرات يعني رگ جان انگليس» و از اينرو ابتدا به دربار تهران پيام دادند كه دست از هرات بكش و در افغانستان مداخله نكن و چون پاسخي كه دنبالش بودند، نگرفتند، ايران را به جنگ تهديد كردند و بعد اين تهديد را به اجرا گذاشتند. كشتيهاي جنگي آنان به خليجفارس سرازير شدند و در چنين روزهايي از دسامبر سال 1856 ميلادي ابتدا خارك را گرفتند و بعد بوشهر را اشغال كردند (كشتيهاي جنگيشان بوشهر را از دريا به توپ بسته بود.) يك تيپ آنان در دل خوزستان پيش رفت و تيپ ديگرشان تصميم به تسخير شيراز گرفت. شماري از خانهاي جنوب - كه نام و تبار و ايلشان هم ثبت شده است - خودشان را به انگليسيها فروختند و با آنان همراه شدند، اما چند خان محلي مردانه به جنگ ايستادند و با متجاوزان جنگيدند. البته شكست خوردند، اما حماسه تنگستانيها به ويژه احمدخان پسر باقرخان تنگستاني - كه در جنگ با متجاوزان انگليسي كشته شد - در تاريخ كشور ما به يادگار ماند. شعري هم دربارهاش سرودند: خبر آمد كه دشتستان بهار آمد/ زمين از خون احمد لالهزار است/ الا اي مادر پيرش كجايي؟/ كه احمد يك تن و دشمن هزار است. جالب اينكه باقرخان تنگستاني در جنگ با انگليسيها بيشتر از صد نفر از مردان طايفهاش را از دست داده بود، اما هميشه ميگفت كه كفار 72 نفر را از من گرفتهاند (آنها در يكي از درگيريها بيشتر از 740 سرباز انگليسي - درواقع مزدور هندي - را كشته بودند.) اما اين حماسههاي ستودني، تغييري در روند و نتيجه جنگ ايجاد نكرد. پيشروي انگليسيها هم دربار تهران را به وحشت انداخت و هم براي روسها و فرانسويها - كه با انگليس رقابت داشتند و برترياش را خطرناك ميديدند - نگرانيهايي ايجاد كرد. عبدالرضا هوشنگ مهدوي در كتاب تاريخ روابط خارجي ايران مينويسد: «دولتهاي روسيه و فرانسه كه مايل به شكست و نابودي ايران نبودند وقتي مشاهده كردند كه ايران تاب مقاومت در برابر انگليسيها را ندارد به ناصرالدينشاه پيشنهاد ميانجيگري كردند و مخصوصا به او توصيه نمودند كه هرچه زودتر ارتش خود را از هرات فراخواند. ناصرالدينشاه هم كه ملاحظه كرد قادر نيست با انگلستان به جنگ بپردازد و نميتواند اميدي هم به مساعدت كشورهاي ديگر داشته باشد، به نيروهاي ايراني دستور ترك مقاومت داد و تقاضاي صلح كرد.» ناصرالدينشاه در آغاز ماجرا، زماني كه انگليسيها فقط تهديد به حمله ميكردند، ميگفت آنان مصممند همهچيزمان را از ما بگيرند، ولي ما نميتوانيم چنين خفتي را بپذيريم. اما بعد كه اوضاع وخيم شد و تهديد انگليسيها به اجرا درآمد، او هم خواهناخواه اين «خفت» را پذيرفت. ناگفته نماند اين ماجرا، همان ماجرايي است كه به امضاي معاهده صلح پاريس منتهي شد و افغانستان را براي هميشه از ايران جدا كرد.