تغيير تصوير سياسي جهان
علي شكوهي
چهارچوب سياست خارجي جمهوري اسلامي در جهان دوقطبي ترسيم شد. در جهان دوقطبي، ما با بلوك غرب و شرق مواجه بوديم كه هم با مبناي ايدئولوژيك و هم با محوريت سياسي و هم با هويت نظامي در مقابل يكديگر قرار داشتند و رنگ اين تعارضات چندجانبه را به اكثر تحولات ريز و درشت جهاني ميزدند. كشورهاي غيرمتعهد و اعضاي پيمانهاي همكاري منطقهاي هم به نوعي گرايش به يكي از دو بلوك قدرت جهاني داشتند و هيچ كشوري را نميشد به مثابه قطب سوم تلقي كرد. البته چين در اواخر دوران جنگ سرد تمايل داشت كه محور قطب سوم در جهان شود اما در مسير يارگيري از ميان كشورهاي ديگر ناكام بود و در آن زمان هنوز قدرت اقتصادي بزرگي محسوب نميشد. در آن شرايط جمهوري اسلامي تشكيل شد و شعار «نه شرقي، نه غربي» را مطرح كرد تا استقلال خود را از دو قطب قدرت جهاني اعلام كند و راه سومي را جلوي پاي كشورهاي جهان سوم به خصوص كشورهاي اسلامي قرار دهد. شوروي در سال 1991 منحل شد و از درون آن حدود 15 كشور جديد خلق شدند. به دنبال آن بلوك شرق از هم پاشيد و جهان دوقطبي هم از ميان رفت. بعد از آن امريكا تلاش كرد خود را برنده جنگ سرد و تنها ابرقدرت موجود در جهان اعلام كند و به قول جورج بوش، از اين پس سازمان ملل بايد همان را بخواهد كه امريكا ميخواهد و قطعا امريكا سرنوشت خود را به تصميم جمعي سازمان ملل نخواهد سپرد. رقابت كشورهاي اروپايي با امريكا و ظهور دولت قدرتمند چين و تلاش روسيه جديد براي حفظ قدرت جهاني خود و عدم همراهي ايران با سياست امريكا در خاورميانه و دلايلي ديگر، اجازه نداد كه امريكا بتواند جهان تك قطبي را ايجاد كند و نظم سيالي بر جهان حاكم شد كه هنوز هم هويت مشخصي ندارد و هيچ كشوري نميتواند خود را ابرقدرت منحصر به فرد جهان قلمداد كند.
در منطقه خليجفارس هم چندين قدرت منطقهاي حضور داشتند كه وضعيت آنها بر اوضاع داخلي و سياست منطقهاي ديگر كشورها موثر بود. مشخصا رژيم شاه ضمن داشتن روابط با هر دو بلوك قدرت جهاني، در طيف كشورهاي وابسته به غرب قرار داشت و بخشي از تامين امنيت منطقهاي از سوي بلوك غرب بر دوش ايران قرار گرفته بود. توازن قدرت در منطقه خليجفارس بر سه ركن ايران، عراق و كشورهاي حاشيه جنوبي خليجفارس قرار داشت. در آن زمان عراق خود را يك كشور انقلابي و مخالف اسراييل و شاهان منطقه معرفي ميكرد و به همين دليل، ايران و عربستان و ديگر كشورهاي عربي در مقابل عراق قرار ميگرفتند تا عراق منزوي شود و به اين شكل توازن منطقهاي به نفع غرب سامان يابد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، كشورهاي شيخنشين منطقه دچار هراس شدند و به سمت عراق تمايل نشان دادند تا ايران انقلابي را منزوي كنند. جنگ تحميلي در چنين وضعيتي آغاز شد و عراق و كشورهاي عربي حوزه خليجفارس را در يك جبهه قرار داد تا ايران را تحت فشار قرار داده و توازن تازهاي را به سود غرب و به زيان ايران شكل بدهند.
در خاورميانه دوقطبي اعراب و اسراييل محور منازعات منطقهاي بود و اكثريت كشورهاي عربي براي دفاع از فلسطين و آزادي سرزمينهاي اشغالي حتي تن به جنگ با رژيم غاصب اسراييل هم ميدادند. غرب ضمن حمايت عملي از اسراييل در تلاش بود كه اتحاد خود با كشورهاي عربي همسو با منافع غرب را حفظ و تقويت كرده و گاهي نقش داور را بازي كند اما معلوم بود كه تعهد اصلي امريكا و انگليس و اروپا به منافع اسراييل بود و راضي نگهداشتن سران كشورهاي عربي به قيمت به خطر انداختن موجوديت رژيم اشغالگر قدس صورت نميگرفت. با توافق كمپديويد ميان مصر و اسراييل، همه كشورهاي عربي و مسلمان تصميم به انزواي مصر گرفتند كه خيانت و سازش كرده بود اما اين امر چندان طولاني نشد، زيرا با ظهور انقلاب اسلامي در ايران و هراس سران عرب از تكرار رخداد انقلاب اسلامي در كشورشان و نيز با حمايت وسيع دولت مصر از عراق در جنگ تحميلي، خيانت مصر فراموش و خطر اسراييل كمرنگ شد و كار به جايي كشيد كه سران كشورهاي عربي تعارض خود با جمهوري اسلامي را به تدريج عمده كردند و تعارض اعراب و اسراييل رنگ باخت و حتي رهبران سازمان آزاديبخش فلسطين هم مجبور به مصالحه و سازش با تلآويو شدند و مسير ايجاد رابطه ميان ديگر كشورهاي عربي با اسراييل هموار شد.
در سالهاي آغازين پيروزي انقلاب اسلامي، امام خميني و ديگر رهبران و سياستگذاران اصلي انقلاب تصور آرماني از انقلاب اسلامي و اهداف جمهوري اسلامي را در ذهن داشتند و دسترسي به آن را هم ممكن ميپنداشتند. در آن زمان تصور ميشد كه انقلاب اسلامي در عمل به همه كشورهاي مسلمان صادر شده است و حركت بزرگ مردمي براي كسب قدرت سياسي را در تمامي اين كشورها شاهد خواهيم بود. اين امر واقعيت داشت و حركت مردم ايران يك الگوي قابل تكرار در ديگر كشورهاي مسلمان به نظر ميرسيد. اسلام سياسي يكباره در تمامي كشورهاي مسلمان رشد كرد و ايران به كانون جنبشهاي اسلامي و آزاديبخش سراسر جهان تبديل شد. مردم پاكستان و افغانستان شيفته انقلاب اسلامي شدند و در كشورهاي عربي مانند لبنان و مصر و سودان و تونس و الجزاير و... هم تقويت معنادار حركتهاي اسلامي رخ داد. در كنفرانسهاي مرتبط با جنبشهاي اسلامي، شاهد حضور سازمانهاي اسلامي از سراسر جهان بوديم يعني از جنبش مورو تا اريتره و از شيخ سعيد شعبان تا كليم صديقي و از حسن الترابي تا راشد الغنوشي و... در اين كنفرانسها حاضر ميشدند. متاسفانه به تدريج اوضاع تغيير كرد.
با درگير كردن جمهوري اسلامي به جنگ تحميلي و طولاني شدن آن، فرصت خوبي براي دولتهاي مخالف ايران ايجاد شد كه وضعيت حركتهاي اسلامي در ديگر كشورها را مهار و از تكرار يك انقلاب اسلامي در ديگر كشورهاي مسلمان جلوگيري كنند. به تدريج جمهوري اسلامي گرفتار مسائل داخلي خودش شد و از الگو شدن باز ماند و آن شوق اوليه طرفداري از الگوي ايران در ميان مسلمانان جهان فروكش كرد. با تغيير رويه حكمراني در ايران، مردمسالاري ديني شكل درست خود را نيافت و روشنفكران و روحانيون و انقلابيون ديگر جوامع اسلامي از الگوي ايران فاصله گرفتند. در اين مسير وضعيت اقتصادي، ناكارآمدي حكومت، فساد گسترده مسوولان حكومتي، دست نيافتن به پيشرفت و رفاه، نارضايتي مردم از حكومت و مواردي از اين دست هم بسيار موثر بوده است.
همزمان اهل سنت هم به سراغ مباني خلافت رفت و سعي كرد مدل و الگوي حكومتي خود را در جايي از جهان بسازد. اين امر همراهي مجامع ديني اهل سنت با انقلاب اسلامي ايران را كاهش داد. البته به تدريج از دل جريانهاي سلفي، طيفهايي رشد كردند كه به جهاد پرداختند اما در كنارشان رويكرد تكفيري هم داشتند و بنابراين فاصله گرفتن اهل سنت از تشيع انقلابي در ايران سرعت گرفت. از سوي ديگر، نوع برخورد حكومت با جامعه اهل سنت ايران و برآورده نشدن مطالبات معقول آنان باعث شد كه ادعاي برادري و وحدت اسلامي ما هم باورپذير نشود. نميشود منكر وجود طرحها و برنامههاي تفرقهافكن دشمنان شد اما يقينا اين برنامهها در بستر و زمينه مساعد موثر واقع ميشوند كه متاسفانه مسوولان جمهوري اسلامي هم در مساعد كردن آن زمينهها نقش داشتند. بررسي تصوير سياسي جهان كنوني و مقايسه آن با تصويري كه در مقطع پيروزي انقلاب اسلامي بر جهان و منطقه حاكم بود، ما را به اين نتيجه ميرساند كه چهارچوب سياست خارجي جمهوري اسلامي بايد تغيير كند. اين چهارچوب در آن فضا ترسيم شد كه اكنون كاملا تغيير كرده و متفاوت شده است. تغيير جهان را نديدن و اصرار بر رويه سابق داشتن، شايد ظاهر عزتمندانهاي داشته باشد اما يقينا يك سياست حكيمانه و مصلحت انديشانه نيست. ادامه دارد