نگاهي به نمايش «هاري يا ...»
شكار روباه!
آريو راقب كياني
تئاتر فيزيكال، تئاتري است كه روايتگرياش را عاري از زبان ديالوگ ميكند و عمل را در قالب حركات متفاوت بدن، مقدم بر كلمات و جملات بر ميشمرد. اينگونه تئاتر خاستگاه خود را قصهپردازي يافت نميكند و تمام تلاش خود را ميكند كه با استعانت از زبان بدن بازيگران، رمزگشايي مفاهيم را به عهده مخاطبانش بگذارد. در تئاتر فيزيكال بدن بازيگران به جنبش در ميآيد تا استنباط تماشاگران از جهان نمايش براي هر شخص منحصربهفرد و يكتا شود. بنابراين بدني هماهنگ و انعطافپذير و البته سرشار از تحرك در بين گروه بازيگران، لازمه اين ساختار نمايشي است تا در انتقال معنا و پندارهها موفق عمل كند. اما تئاتري كه در كنار حركات فيزيكال طراحي شده از حجم ديالوگهايش نميكاهد، قصد دارد نشانهها و استعارههاي غير بيانياش را به موازات گفتوگوهاي نمايشياش به پيش براند و اتكاي صرف به قابليتها و ظرفيتهاي بدن بازيگرانش نداشته باشد. اينچنين تئاتر تلفيقي، صداها و فيزيك بازيگران را با هم در ميآميزد تا ذهن مخاطب را به شكلي انفرادي به تحليل درونمايههاي فرميك سوق ندهد و سعي ميكند با هدايت تفكر جمعي در كنار زبان گفتار بر تاملات مخاطب تاثير واحد بگذارد.
نمايش «هاري يا سرگذشت مردي كه به هنگامه تولد هر دو دستش پر از خون بود» به نويسندگي و كارگرداني «افشين زماني» در ظاهر تئاتري است با مشخصههاي تئاتر فيزيكال كه در آن اجراگران در قامت بازيگر نيز ظاهر ميشوند و حركات فرم بازيگران، زير سايه روايت و نقالي كاراكترهاي نمايش، به مسير خود ادامه ميدهد. بنابراين، مضمون نمايش چيزي خارج از ديالوگهاي ادا شده كاراكترها نيست و اعمال و ژستهاي نمادين بازيگر با قصهگويي نمايش همپوشاني دارد. نمايش «هاري» كه حامل رگههايي از تئاتر سياسي است، شايستگيهاي زن و جفاي وارد شده بر او را موشكافي ميكند و پرونده زنان زيادي را در حرمسراي شاه شهيد در مقابل تماشاگران اين اثر تورق ميكند كه بيبهاء شدهاند. البته كه حسن نمايش در اين است كه جهتگيريهاي فمينيستي ندارد و واقعيتپردازيهاي گرتهبرداري شده از دوران قاجاريه را تصويرسازي ميكند. از اين منظر اين نمايش فيزيكال را ميتوان در قالب آيين فولكوري كه گفتمانش را با موسيقي و آهنگسازي «بهزاد بختياري» همگام و تركيب كرده است، قلمداد كرد و با هدفمندي از-براي مردم بودن قصد دارد تفكر انتقادي به اين نگاه حقيرانه به «زن» را پس زند و در نتيجه مسالهمداري زنانهاش را تعميم دهد.
نمايش «هاري»، هاري را چون بيماري ديوانگي مسري فراگير شده بين كاخنشينان ترجمه ميكند و همين مرض به همين منوال بين سگصفتان و گرگصفتان انساننماي اين خاندان دست به دست ميشود و همه را دچار خود ميكند. نمايش نشان ميدهد كه كليد واژه «هاري» و هار شدن، اهلي يا وحشي را نميشناسد و بر سر رقابت در كسب جايگاه قدرت چه ميخواهد سه پسر گرگصفت شاه باشد و چه ميخواهد كاراكتر خاتون (با بازي هانا كامكار) كه اشرفالملوك است و دسيسهگريهاي انحصارطلبانهاش هووهاي ديگر را بلعيده است و خواه ميخواهد كاراكتر سوگلي كه به تقويم فراموشي تاريخ سپرده شده باشد، همه را به خود مبتلا ميكند و كسي در اين اضمحلال خانوادگي بيرحم جان سالم به در نخواهد برد. از طرفي اين نمايش يادآور نمايش «شكار روباه» دكتر علي رفيعي است كه اختگي و كور شدن را در كنار يكديگر قرار داده است. اين نمايش اپيزوديك با آنكه هر پردهاش قائم به ذات است و پاره روايتهاي مناسبات اين خاندان سلطنتي را شامل شده است و هر پرده توسط داستاني از پي و پس آن شكسته ميشود، وليكن در كليت به نقطهاي ميرسد كه همان جنون قدرتطلبي است. نمايش با بهكارگيري راوي كه نقش داناي كل را نيز دارد بارها روايت خود را از سوم شخص به اول شخص سوئيچ ميدهد و در تشويش روايت و ادغام مرزهاي بين تخيل و واقعيت نيز بارها نورپردازيهاي قرمز (خونريزي) و آبي (آرامش قبل از توفان) كه هر كدام هنگامهاي را هشدار ميدهند در هم مخلوط ميكند. طراحي نمايش بيآنكه بخواهد عواطف تماشاگر را برانگيزد، به معيارهاي تئاتر برشتي نزديك است. نمايشي كه بازيگرانش اغلب اوقات، موقعيتها را در راستاي ارايه گزارش به شكل خطابه مستقيم به مخاطب با چاشني حركات و اطوار ارايه ميكنند و اين سبك بازيگري غلوآميز با طراحي لباس تجملاتي نظمي را در رشته رويدادهاي توصيف شده گرد هم پديد آورده است تا مخاطب را به قاضيگري اين نظام توتاليته توحشآميز وا دارد. البته كه استفاده از زبان آركاييك در اين نمايش با انسجام صورت نپذيرفته است و ادبيات محاورهاي اين نمايش هم همه توپهاي خود را در سبد زبان باستانگرايي نينداخته است و هر از گاهي به زبان كوچه بازاري عاميانه دستاندازي ميكند.
از بعد روانشناسانه، نمايش «هاري» عقدهها و اميال منكوب شده شخصيتها را بازخواني ميكند و نتيجهاي غير از مرگ را براي آنها متصور نميشود. نمايش با طراحي لباس و كمپوزيسيون رنگبندي در آنها به پيشگويي تاريخي روي آورده است كه از قبل روي لباس كاراكترها خوني پاشيده و ريخته شده است. كشتاري كه نشاني آن روي لباس كاراكترها حك شده است، نداي برگشت به گذشتهاي را سر ميدهد كه زايش شيدايي را معادل ميرايي ديوانگي محض اين محفل پريشان احول مفروض ميدارد. هيچ كس و شكاري در جمع سفيها و بيخردان، زنده نخواهد ماند و در نهايت همه شكار اين هاري خواهند شد، حتي همان امر واقع هاري دلالتگر!