• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5100 -
  • ۱۴۰۰ جمعه ۲۶ آذر

ناكامي قاتل در قتل چهارم

اينجا شوش است نه تگزاس

بهاره شبانكارئيان

 

عاصي شده‌اند، مي‌گويند بي‌توجهي مسوولان شهرستان شوش از سوي دادستان اين شهرستان سبب شده خانواده «ع.محسن» هر از گاهي دست به اسلحه، يكي از پسرعموهاي خودشان را مجروح كنند يا به قتل برسانند. اين‌بار هدف «عزيز محسن» بود اما زنده ماند تا راوي جنايات پسرعموهايش باشد. او از ناحيه پا دچار جراحات شديد شده و برايش سوال پيش آمده كه اينجا شوش است يا تگزاس؟ اهالي روستاي فتح‌المبين شهرستان شوش، از راه كشاورزي مخارج زندگي خود را تامين مي‌كنند. بنابراين تمام مشكلات و درگيري در اين روستا بر سر زمين‌هاي كشاورزي است.  به گفته منتقدان اين پرونده فرماندار، بخشدار، فرماندهي نيروي انتظامي و رييس شوراي اسلامي بخش فتح‌المبين شهرستان شوش در مقابل بي‌قانوني اين روستا كاري از دست‌شان برنمي‌آيد. هر چه پيگيري مي‌كنند هنوز دادستان براي اين خانواده كه دست به اسلحه در روستا زندگي مي‌كنند، حكمي صادر نكرده است. «احمد ضمدي»؛ رييس شوراي بخش فتح‌المبين شوش براي خبرنگار اعتماد اتفاقات پيش آمده را بازگو مي‌كند: «من كه دادستان نيستم از من سوال مي‌كنيد، اما اينها عشاير هستند و اقوام هم.» رييس شوراي بخش فتح‌المبين ادعا مي‌كند: «فرماندار، بخشدار و حتي خود من وقتي به كلانتري زنگ مي‌زنيم مي‌گويند ما از طرف دادگاه حكمي نداريم كه آنها را دستگير كنيم. از طرفي هم نيروهاي انتظامي شوش بارها اعلام كردند كه مامور خانم در كلانتري نداريم. گويا هر بار كه براي دستگيري پسران «ع. محسن» مي‌روند آنها به همراه مردهاي خانواده متواري مي‌شوند. ماموران هم پس زنان آنها برنمي‌آيند. خودتان مي‌دانيد در قانون جمهوري اسلامي ماموران نمي‌توانند به زنان دست بزنند يا دستگيرشان كنند. من خودم چند بار با نيروهاي انتظامي تماس گرفتم، اما مي‌گويند دادستان بايد به ما حكم دهد‌ كه فقط در حد شفاهي اعلام مي‌كند و اين براي دستگيري به لحاظ قانوني كفايت نمي‌كند. پسران ع.محسن سال ۹۵ پسر دايي خودشان را نيز به قتل رساندند و حالا نوبت به پسرعموهاي‌شان شده. چند سال است كه با پسرعموهاي‌شان نيز مشكل پيدا كردند. يكي از پسرعموهاي خودشان را نيز به قتل رساندند و دو پسرعموي ديگرشان را نيز زخمي كردند. اين مساله ادامه‌دار شده تا رسيده به عزيز. عزيز يكي از پسرعموهاي آنان است كه چند روز پيش به‌شدت از ناحيه پا دچار آسيب شد و كارش به عمل كشيد.» 

سال 95؛ اولين قتل
عزيز، اسمش است و محسن فاميليش. او يكي از پسرعموهاي اين اسلحه به دستان است كه از وضعيت ناامن روستاي‌شان بدون نظارت قانون شرح مي‌دهد: «ما در بخش فتح‌المبين دانيال شوش هستيم. يكي از اقوام ما كه در همين روستا زندگي مي‌كنند چند فقره قتل انجام دادند. چند شب پيش من را به ضرب گلوله گرفتند و كارم به بيمارستان كشيد. آمدم بيمارستان اهواز براي عمل. وضع پايم افتضاح بود. نيروي انتظامي هم نمي‌تواند كاري انجام دهد.» عزيز به سال 95 برمي‌گردد و ادعا مي‌كند: «چند سال قبل يك نفر را به قتل رساندند كه با حل وفصل عشايري تمام شد. سال 95 پسردايي خودشان را به قتل رساندند كه باز با حل وفصل عشايري تمام شد رفت. به غير از اين قتل‌ها يك بار عموي خودشان را گرفتند. يك بار ديگر نيز دايي خودشان را و قصد كشتن آنها را داشتند. آن دو هم به ‌شدت زخمي شدند. سال 99 قتل سوم را انجام مي‌دهند كه برادر من بود. او را در زمين كشاورزي‌اش به قتل مي‌رسانند. اين آقايان سوابق سرقت با اسلحه هم زياد داشتند. بگذريم؛ سال 99 يكي از برادرانم را به قتل رساندند و بعد از آن هم به صورت مكرر تيراندازي كردند كه يكي ديگر از برادرانم به خاطر تيراندازي آنها كليه‌اش تخليه شد و روده‌اش درگير. يك برادر ديگرم را هم زدند، طوري‌كه تمام بدنش پر از ساچمه شد. يك تير هم خورد به سرش ولي خدا رحم كرد و زنده ماند. من هم كه چند روز پيش با اسلحه زدند به پام ناقص شد. اين عاملان قتل و تنش هر بار هم براي ما و هم براي خانواده‌هاي ديگر كه شكايت مي‌كنند پاپوش درست مي‌كنند و با اعمال زور و زورگويي رضايت اجباري مي‌گيرند.»

فقط قصاص 
عزيز محسن سه روز است كه از بيمارستان مرخص شده و درباره شكايتش در مورد اين جنايتكاران مي‌گويد: «بعد از آن مجروحيت‌ها و پيگيري‌ها، ما گفتيم تا آخرين نفس مي‌رويم و اين دفعه مي‌خواهيم قصاص كنيم.» 
عزيز مدعي است: «در اين روستا يك شوراي عشايري تشكيل شده كه مربوط به شوراي حل اختلاف امور عشاير است، ولي متاسفانه با حل‌و فصل اين قضايا مي‌خواهد همه ‌چيز را سرپوش بگذارد. مثلا پدر اين قاتل به پسرش كارت بانكي‌اش را نشان مي‌دهد و مي‌گويد؛ ديه تو داخل اين كارت است. هر غلطي مي‌خواهي انجام بده. براي همين پسرانش به خودشان جرات مي‌دهند آدم بكشند. من به شما هم مي‌گويم خدا اين حق را به من داده و مي‌خواهم با قصاص به حق خودم برسم. قاتل برادر من «محمد محسن» است. پسرعموي خودم است و حدود 40 سال دارد. «جمال محسن» برادر محمد است و همين جمال بود كه با اسلحه به پاي من شليك كرد. جمال از منظر جنبه عمومي جرم، 6 سال و نيم حبس برايش در نظر گرفته شده، اما در حال حاضر بيرون است. قرار بود به او پابند بزنند كه هنوز نزدند و مرخصي آمده بود كه اين بلا را سر من آورد. الان هم متواري است. ماموران انتظامي هم تا به سمت خانه آنها مي‌روند، مردان خانواده متواري مي‌شوند. حالا نمي‌دانم چه كسي به آنها اين را گفته كه بايد فرار كنند. ماموران آگاهي هم كه حريف زنان نمي‌شوند. مردان با در دست داشتن اسلحه مي‌روند داخل درختان روستا قايم مي‌شوند و زنان را مي‌فرستند جلو. اين مساله بسيار مهم است كه آيا شوش مامور زن ندارد كه زنان آنان را دستگير كند؟ اين زنان هم با ديدن ماموران انتظامي مي‌گويند ما مي‌رويم شكايت مي‌كنيم كه شما دست ما را گرفتيد يا مثلا ما را هل داديد يا ما را زديد... من مي‌دانم كه اين جمال 20 روز است از زندان براي مرخصي آمده و حتي در اين 20 روز به او پابند نزدند. يعني نه تنها پابند ندارد، بلكه خيلي هم راحت آزادانه براي خودش مي‌چرخد. قاضي اجراي احكام و دادستان هم با پيگيري‌هاي من در جواب گفتند كه تا متهم رجوع نكند، نمي‌توانيم برايش پابند بزنيم. قاعدتا به لحاظ قانوني جمال فراري است اما قانون نمي‌خواهد به روي خودش بياورد.»

چهارشنبه هفته گذشته ساعت 7 شب
عزيز كشاورز است و اما تمام اهالي شوش و حتي اهواز از او به عنوان يك شاعر هم ياد مي‌كنند. روز تيراندازي و مجروح شدنش را توصيف مي‌كند: «چهارشنبه ساعت 7 شب براي كارگرانم در زمين كشاورزي شام گرفته بودم تا برايشان ببرم. وقتي رسيدم روستا صدايي از دور شنيدم. برادرانم و كارگران را صدا كردم تا ببينند صدا براي چيست؟ چون هميشه اين پسرعموهايم در آن منطقه مي‌چرخيدند. الان هم چادر زدند. دوتا خانه در شهرستان شوش دارند، اما در اين روستا به صورت عشايري زندگي مي‌كنند و با چادرنشيني. براي تنش و درگيري به اينجا مي‌آيند. حالا خلاصه وقتي صدا را شنيدم همه را صدا زدم. جمال را ديدم در فاصله پنج، شش متري با اسلحه كلاش دويد سمتم. حقيقت من هم با ترس دويدم سمتش. مي‌دانستم مي‌خواهد مرا بكشد. طوري رفتار كردم كه انگار پشت سرش كسي ايستاده. به پشت او نگاه كردم و گفتم بزنش بزنش. كسي آنجا نبود در واقع ولي همين حرفم باعث شد تا او به پشت سرش نگاه كند. همين كه برگشت اسلحه را از او گرفتم و خشاب اسلحه را خالي كردم. با خود خشاب زدم توي صورتش، اما اين اسلحه يك تير گرفته بود و مسلحش كرده بود. وقتي زدم توي صورتش تير را به پايم زد و فرار كرد. من ماندم و خشاب‌هاي توي دستم. خشاب به قسمت ران پايم اصابت كرده. همان موقع مرا بردند بيمارستان شوش. آنجا به ما گفتند عملش خيلي خطرناك و حساس است. الان هم روي پام باز است. بايد عفونتش تخليه شود تا بعد پيوند پوست را انجام دهند.» او حرف‌هايش را اين‌گونه پايان مي‌دهد: «ببين خانم مهندس اينها اين‌قدر رودار شدند كه اگر ما قصاص نكنيم باز مي‌زنند يكي ديگر را مي‌كشند. پرونده هم در دادگاه كيفري استان اهواز است، اما متاسفانه پيگيري نشده تا به الان و اقدامي نشده.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون